logo





دیدار معنوی مثنوی
بایزید بسطام (۴)

دوشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۷ - ۱۳ اوت ۲۰۱۸

محمد بینش (م ــ زیبا روز )

mohammad-binesh1.jpg
بایزید در نگاه شمس

در بارۀ نخستین دیدار شمس و مولانا نقل های متفاوتی بر سر زبان هاست که البته خالی از خیال پردازی نمی باشد،گرچه واقعیت هایی هم در بر دارد. هر چند سنجش آنها موضوع این نوشتار نمی باشد ما چون اشاره ای هم به سخن معروف بایزید دارد به آن می پردازیم . پرسش کوبنده شمس در باره تفاوت مقام بایزید و پیامبر اسلام،که یکی سلطان ولایت است و دیگری خاتم نبوت همچنان تا به امروز، مورد بحث میان شریعتمداران و متصوفه و عرفا و حکیمان اسلامی ست .ابتدا به اختصار سخن افلاکی را نقل می کنم :

"همچنان از کبار اصحاب منقول است روزی حضرت مولانا با جماعت فضلا از مدرسۀ "پنبه فروشان" بیرون آمده بود....حضرت شمس الدین پیش آمده عنان مرکب مولانا را را بگرفت که : "یا امام المسلمین ! ابایزید بزرگتر بود یا محمد؟ "..گفت :" حضرت محمد رسول الله بزرگترین عالمیان بود؛ چه جای بایزید است ؟"
گفت :"پس چه معنی ست که او ..."ما عَرَفناکَ ... [نشناختم تو را ... ] می فرماید و
این بایزید "سبحانی .. [ چه پاکم ....] ؟"
فرمود که ابایزید را تشنگی از جرعه ای ساکن شد...اما حضرت مصطفی را تشنگی در تشنگی....از این روی ، ما عرفناک می گفت..] (1)

البته هیچ معلوم نیست واقعا چنین ملاقات و پرسشی میان شمس ومولا نا روی داده باشد یانه ، اما در مقالات به محتوای آن اشاره شده است: "یکی را سوال کردند که شیخ تو بهتر است یا ابایزید؟ گفت : "شیخ" . گفتند :شیخ تو بهتر است یا پیغامبر علیه السلام؟ گفت: "شیخ" . گفتند : شیخ تو یا خدا؟ گفت: من یگانگی و توحید آنجا یافته ام، غیر آن یگانگی نمی دانم " (2)

وی باز در جایی دیگر از "مقالات شمس" نظیر چنین خرده ای را بر بایزید می گیرد: ....ابایزید ذکری که به دل بود، خواست که بر زبان بیارد، چون مست بود "سبحانی" گفت. متابعت مصطفی به مستی نتوان کردن؛ او (پیامبر) از آنسوی مستی ست . به مستی متابعت هشیار[پیامبر] نتوان کردن . "سبحانی" جبر است ،... (3)

توضیح آن که صوفیه به دو نوع ذکر قلبی و نفسی اشاره دارند . ذکر قلبی را سالک از پیر خود تعلیم می گیرد و آنقدر تکرار می کند که بر صفحۀ دل حک گردد ، و شیخ هم متناسب با استعداد سالک و رعایت شرع ، آن ذکر را القاء می کند . اما در ذکر نفسی ، دل سالک پیش از زبانش متذکر می شود .سالک هر آنچه را ضمیرش تکرار کند بر زبان می راند . اشارۀ شمس هم به چنین ذکری در مورد بایزید است .می گوید او اختیار زبان خود را نداشت چرا که مست رویت حق بود، حال آن که مقام پیامبر برتر از اوست. پیامبر
هیچ گرفتار جبر مستی و بی خویشی نبود. بایزید را دیگر اختیاری نبود تا تبعیت از پیامبر کند . در واقع او بر "سبحانی" گفتن بایزید انتقاد دارد چنانکه در موضعی دیگر هم گفته است : " ... ابایزید را اگر خبری بودی ، هر گز انا نگفتی .. " (4)

البته او می دانست که نقل بالا سخن حلاج است و باز در جایی دیگر سخن خویش راروشن تر بیان می کند

""انالحق" سخت رسواست ، "سبحانی" پوشیده ترک است .هیچ کس نیست از بشر که در او قدری از انانیت نیست ... "(5)

"..هرگز حق نگوید که اناالحق . هرگز حق نگوید "سبحانی" . سبحانی لفظ تعجب است، حق چون متعجب شود از چیزی؟ " (6)

شمس با این سخن انکاری عظیم بر بایزید می آورد .می گوید خدایی که عالم مطلق است ،چگونه از چیزی تعجب نشان می دهد ؟ منظور شمس جواب به کسانی بوده که می گفتند، بایزید چون مست دیدار حق بوده است و او را تجربه کرده،دروقت اتصال با وی و فناء در او، این خداست که از زبان بایزید خود را ستوده است.ــ ظاهرا مولوی
هم بر همین باور است؛در سطور آینده این نوشتار گفتارش نقل خواهد شد ــ شمس تبریزی در موضعی دیگر از مقالات خود انتقاد بر بایزید را شدیدتر می کند:

."سلطان العارفین را گویم ، امیر نیز نیست . کو متابعت محمد علیه السلام؟ کجاست .. متابعت در صورت و در معنی؟" (7)

با وجود این باز در جایی دیگر بر ادعای بایزید خرده نمی گیرد و آن را ناشی از بیخودی وی می داند:

" ........این مرد با این کمال رسیده ، غرق است در نور خدا و مست است در لذت حق، رهبری را نشاید . زیرا مست است ، دیگری را چون هشیار کند؟ ... (8)

به هر حال شمس تبریزی برای بایزید چندان اهمیتی قائل است که ظاهرا نخستین ملاقات خویش با مولانا را با صحبت در باره او آغاز می کند؛ هر چند در ذهن سخت گیر وی نه حلاج و نه بایزید ، هیچیک نماینده عارف کامل و مکمل نمی باشند.

بایزید در نگاه مولانا

نظرگاه مولانا در بارۀ بایزید طور دیگری ست.او مانند عطار بایزید را عارفی واصل به حق می داند که در حالت مستی ناشی از تجربۀ او چنان دعوی بی باکانه ای را بر زبانش رانده است . می دانیم مولانا پیش از ملاقات با شمس ، متشرع صوفی مآبی بود که به
واسطه پدر با ادبیات عارفانه پیش از خود آشنایی کافی داشت . در غیر از این صورت سوال شمس از وی در مورد بایزید موردی نداشت . حتما پیش از آن ازراه تذکرة الاولیا و دیگر آثار صوفیه حلاج و بایزید و دیگر عارفان را می شناخت ،اما شناختی اکتسابی و مدرسی بود و جان نداشت. شمس در وی روحی از عشق دمید و او همه علومی را که نزد دیگران آموخته بود با محک عشق سنجید. اما چنین هم نیست که دقیقا پا بر جای پای شمس گذاشته باشد و سر مویی از تعلیمات وی فراتر نرفته باشد. منطقی هم نمی رسد ، همدمی شانزده ماهۀ آنان ، چنان تاثیری در اندیشۀ مولانا پدید آورده باشد که تا پایان عمر وابسته به آموزه های وی مانده باشد . هر چند سلوک شمس در عرفان چراغ راه مولانا بود،ولی با غور در مثنوی می توان به آثاری که نشان از استقلال رای او دارد پی برد . در موارد فراوانی هم نوشته ای از شمس در دست نیست تا بتوان به روشنی بر نا همگونی یا همگونی نظرات آنان رای داد. مانند سخن های بلند و دراز دامن در باب"جبر و اختیار یا .""وحدت وجود" که نمودن نشان و مثالش البته در حوصله این نوشتار نیست

برگردیم به موضوع سخن، مقام بایزید نزد مولا .وی با حکایتی که ساخته ذهن پر شور ش است ، در گزارش عطار از ماجرای سبحانی گفتن بایزید تغییری پدید آورد . در تذکرةالاولیا آمده است وقتی مریدان بایزید سبحانی گفتن او را با وی در میان گذاشتند،گفت :"خداتان خصم، بایزیدتان خصم اگر از این جنس بگویم مرا پاره پاره بکنید."بار دیگر چنین گفت، یاران قصد کشتن وی کردند،خانه از بایزید انباشته بود.اصحاب خشت ازدیوار بیرون گرفتند
و هر یکی کاردی می زد....هیچ زخم کارگر نمی آمد... (9)

اینک به اختصار ابیاتی از مثنوی می آید تا نشان دهد مولانا دعوی بایزید را نه از وی بلکه بی واسطه، کلام حق می دانست : از دفتر چهارم بیت 2102 به بعد

با مریدان آن فقیر محتشم
بایزید آمد که نک یزدان منم
چون گذشت آن حال گفتندش صباح
تو چنین گفتی و این نبود صلاح
گفت این بار ار کنم من مشغله
کاردها بر من زنید آن دم هله
حق منزه از تن و من با تنم
چون چنین گویم بباید کشتنم
چون وصیت کرد آن آزادمرد
هر مریدی کاردی آماده کرد
مست گشت او باز از آن سغراق زفت
آن وصیت هاش از خاطر برفت
نقل آمد عقل او آواره شد
صبح آمد شمع او بیچاره شد
چون پری غالب شود بر آدمی
گم شود از مرد وصف مردمی
هر چه گوید آن پری گفته بود
زین سری زان آن سری گفته بود
چون پری را این دم و قانون بود
کردگار آن پری خود چون بود
اوی او رفته پری خود او شده
ترک بی‌الهام تازی‌گو شده
گر چه قرآن از لب پیغامبرست
هر که گوید حق نگفت او کافرست
چون همای بی‌خودی پرواز کرد
آن سخن را بایزید آغاز کرد
عقل را سیل تحیر در ربود
زان قوی‌تر گفت که اول گفته بود:
" نیست اندر جبه‌ام الا خدا
چند جویی بر زمین و بر سما؟"
آن مریدان جمله دیوانه شدند
کاردها در جسم پاکش می‌زدند
هر که اندر شیخ تیغی می‌خلید
بازگونه از تن خود می‌درید
یک اثر نه بر تن آن ذوفنون
وان مریدان خسته و غرقاب خون
هر که او سوی گلویش زخم برد
حلق خود ببریده دید و زار مرد
وآنک او را زخم اندر سینه زد
سینه‌اش بشکافت و شد مردهٔ ابد
وآنک آگه بود از آن صاحب‌قران
دل ندادش که زند زخم گران
نیم‌دانش دست او را بسته کرد
جان ببرد الا که خود را خسته کرد
روز گشت و آن مریدان کاسته
نوحه‌ها از خانه‌شان برخاسته
پیش او آمد هزاران مرد و زن
کای دو عالم درج در یک پیرهن
این تن تو گر تن مردم بدی
چون تن مردم ز خنجر گم شدی
با خودی با بی‌خودی دوچار زد
با خود اندر دیدهٔ خود خار زد
ای زده بر بی‌خودان تو ذوالفقار
بر تن خود می‌زنی آن هوش دار
زانک بی‌خود فانی است و آمنست
تا ابد در آمنی او ساکنست
نقش او فانی و او شد آینه
غیر نقش روی غیر آن جای نه
گر کنی تف سوی روی خود کنی
ور زنی بر آینه بر خود زنی
ور ببینی روی زشت آن هم توی
ور ببینی عیسی و مریم توی
او نه اینست و نه آن او ساده است
نقش تو در پیش تو بنهاده است
چون رسید اینجا سخن لب در ببست
چون رسید اینجا قلم درهم شکست
لب ببند ار چه فصاحت دست داد
دم مزن والله اعلم بالرشاد ....

معنای ابیات نقل شده ، یکی از آن قلل مرتفع کوهسار مثنوی ست که هر کسی را یارای صعود بر آن نیست .چه بسا طوفان منیت و غرور از جا بربایدش و ادعای خداوندی کند حلاج وار بر دار متشرعان مصلوب گردد .

از همین روست که مولانا بر خود نهیب می زند:
برکنار بامی ای مست مدام
پست بنشین یا فرود آ والسلام ....

باری بر آیند سخن آن ست که بایزید در نگاه شمس و مولانا وعرفای دیگر، واصلی ست مجذوب که بر اثر جذبات حضرت عشق ظاهرا کفری بر زبانش رفته است. شمس البته بر اصالت سکر و مستی بایزید اعتراضی ندارد اما منکر آن است که کفر گویی بایزید ناشی از خودستایی خداوند باشد،بلکه آن را بر اثر غلبۀ حالت مستی و از تراوشات ذهن و قلب خود بایزید می داند.

پایان
http://zibarooz.blogfa.com/post/226


زیر نویس ها:
1 : مناقب العارفین ، افلاکی ـ به کوشش تحسین یازیجی ، ج2 ، 6191
2 : مقالات شمس به کوشش دکتر محمد علی موحد ـ ج2 ص87
3 : همان ، ص92
:4 : همان ص 728
5 :همان 23
6 : همان ج اول ، ص185
7 : همان ج دوم ص140
8 : همان ج اول ص147
9 : نک، تذکرةالاولیا ، ج1 ص140



نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد