گرد وغبارروزهامان دیدنی نیست
این لکه از رخسار پیرسرزمین برچیدنی نیست
گلخانه ی احساس پرمهریم اما
از کینه ی مسموم طوفان ، خشکروییم
گلبرگ پوسیده دگربوییدنی نیست.
توفیده خشمی کور و می تازد هماره
طوفان ماتمباره ی آلوده دامان
جنگل در آتش
برگ ها درسوگواری
پوشیده رو ابرکبود ازبی بهاری
رنگ سپیده سرخگون ازشرمساری
آب زلال چشمه را مسموم کردند
زهراب ِ جاری درزمان نوشیدنی نیست
از باغ خشکیده نمی بالد درختی هیچ وهرگز
سرشاخه ی آفت زده باری ندارد
این میوه های کال برلب ها نشسته چیدنی نیست
رنگ زمان، خاکستری ، خاکستری شد
جسم زمین درتیرگی ها بستری شد
زیرکبود چشم مردم زخم هایی
خشکیده از سمضربه ی خشم تتاری
سرکردگان دشنه برکف برسریرند
ایل وتباربردگان سربه زیرند
نسل کژآیینان پیشانی کبودند
از بخل ورزان پریشان تاروپودند
دست به خون آلوده شان بوسیدنی نیست
بازیگری در چهره لبخند دروغین
برپرده های رنگی جام جهان بین
می آید و می بافد ازتزویرنقشی
بازیگری هایش دگرخندیدنی نیست.
پتیارگی ها می کند با زندگی مان
تندیس خارای جنون است این هیولا
خوش کرده جا برقدرت و پوسیدنی نیست.
**
سروده ای از دفتر مشق های شاعری
محمدعلی شاکری یکتا
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد