logo





بدعت و دقت

شنبه ۲۳ تير ۱۳۹۷ - ۱۴ ژوييه ۲۰۱۸

اسماعیل رضایی

انسان ها عموما در گذر از موانع و ضرورت های عام و تام، به ابتکار و بدعت هایی روی می آورند تا بتوانند مرزهای ناامن و نارسای حیات را پوشش دهند. نوآوری اگرچه ازنقد گذشته نیز نمود می یابد؛ ولی در سختی و شدت و ناروایی های محیطی برای تسهیل گذر زندگی،بیشتر و بهتر بروز می یابد. این فرایند با فلسفه بافی های فیلسوف مآبانۀ بسیاری با نقب به گذشته و توقف در سازه های کهنه و فرسودۀ آن از بازسازی و بازیابی هویت های نوین بازمانده اند. بدینسان، نوآوری بعنوان یک پدیدۀ عام که در خود شکل می گیرد؛ در فلسفه بعنوان کلی ترین و منتزع ترین تاویل و تفسیرهای نمودهای محیطی، عموما از قدرت تاثیرگذاری در راستای تغییرو تحول الزام و نیاز جامعه و انسان باز می ماند.
پهنه حیات آدمی در دگرگونی و تحول مداوم، عرصه بدعت ها و نوآوری های بی بدیلی است که روند بهپویی و بهیابی زیست اجتماعی را تسهیل می کند. این بدعت ها اصولا با نقد و نفی و تقلیل و تکمیل بسیاری از زایده های فکری و عملی گذشته، بسوی حال و آینده روی می آورند. نوآوری در بستر زمان می پوید و در مکان برای اعتلای ارزش ها و نمودهای نوین زیست انسانی شکوفا می شود. نوآوری در پس ظهور و نمود خلاقیت آدمی بسترهای رویش و پویش ایده و عمل را مریی می دارد. خلاقیت که تحت تاثیر مداوم عملکرد محیطی عرصه ظهور می یابد در تنگناهای زیستی حاصل ناروایی ها و ناکارایی های سازه ای و ایده ای، از تعالی و کمال باز مانده و زمینه اتکایی و وابستگی بدیگران را فراهم می سازد. پس نوآوری نیز همانند بسیاری از مفاهیم تعاملی بین انسان ها، نیازمند بسترهای مستعد رشد و تعالی خلاقیت و استعدادهای انسانی می باشد.

نوآوری به عنوان یدیده عام با شاخصه در خودبودن، برخلاف پدیده های خاص که باخود و برای خود می پایند؛ از قدرت بازیابی و بازسازی خود در فرایند تحول و تکامل جامعه و انسان برخوردار می باشند.بنابراین نمی توان آن را در حد و حصر نایابی ها و ناکامی های متکاثر زیست انسانی فروکاست. بلکه عموما محصول کنکاش و تکاپوی انسانی برای گریز از ضرورت های دست و پاگیر طبیعی و اجتماعی بروز می یابد. ولی نوآوری در گذر از ضرورت های مانع و رادع رشد و بالندگی جامعه و انسان در چارچوب های تنگ معرفت و معیشت آدمی به ابزاری برای ایجاد موانع اساسی زیست مطلوب انسانی روی آورده است. قدرت طبقاتی عموما نوآوری را برای تحکیم مواضع طبقاتی و تحریف و تحمیق جامعه در راستای تقویت و تثبیت پایگاه و جایگاه ستم و استبداد نظام طبقاتی بکار می گیرد. نوآوری الزاما از نقد گذشته برای گذر از پلشتی ها و روندهای نامطلوب حال برنمی خیزد.بلکه در تقابل و تضاد با موانع رشد و بالندگی جامعه و انسان نیز نمودی مداوم دارد.

نوآوری بارزه های هوشمندی آدمی در برخورد با ضرورت های الزام و نیاز است. و این هوشیاری همواره در جستجوی راهی بسوی زیستی بهینه و مطلوب در حرکت است.این فرایند با آفرینش های مداوم فکری و عملی، تحول و تکامل را در مجاری الزام و نیاز جامعه و انسان هدایت می کنند. پس نوآوری گریز آدمی از چالش های زیست اجتماعی است که انسان ها برای ارضای تمایلات و برتری طلبی های فاقد مشروعیت زیست متعامل و معمول ایجاد می کنند؛ می باشد. اگرچه هماره تاریخ تحولات اجتماعی سلطه و استبداد با تاویل و تفسیر های عوامفریبانه و رندانه خویش،نوآوری ها را ابزار تحریف و توجیه روندهای متعدیانه به حیات انسانی قرار داده اند. ولی با ویژگی قائم به ذات خویش در بیداری و آگاهی عمومی برای بهپویی و بهیابی زیست اجتماعی، همواره نقش موثر خویش را ایفا نموده است. فلسفه بافی های فیلسوف مآبانه نیز با تاویل و تفسیرهای ایده آلیستی و پندارگون خویش، همواره یار و مدد کار سازوکارهای سلطه طبقاتی برای گذر از چالش ها و بن بست های عمل نموده است. چرا که در بطن نوزایی و نوآوری های تحول و تکامل، برخلاف کلی گویی ها و انتزاعی نگری فلسفی، بار تغییر و دگرگونی مداوم نهفته است که قدرت و هژمونی سلطه گران را مورد هجمه دائمی خود دارد.

فیلسوفان بعنوان مفسران بدعت گون حیات اجتماعی، از درک و درایت لازم برای شناخت عوامل بازدارنده و رادع دگرگونی های لازم اجتماعی بازمانده اند.براین اساس همواره بعنوان بازوان توانمند قدرت طبقاتی عمل کرده و توجیه پذیری بدعت گون روندهای نامطلوب اجتماعی را ارائه نموده اند.چرا که فیلسوف همواره پل ارتباطی بین گذشته و حال بوده و با رهنمود و نمود واپسگرایانه به الزام و نیاز روندهای تحولی و تکاملی، از درک و فهم مورد لزوم دگرگونی سازه های مسلط بازمانده اند. براین اساس تفکر فلسفی از یک ناپایداری و نسبی گرایی عمیق و گسترده پیرامون نمودهای واقع و حقیقی مسلط برحیات اجتماعی انسانی برخوردار می باشد.این ویژگی حقیقت نسبی و نسبیت حقیقی را در واقعیت مصلوب و منکوب تحلیل برده است.بدین مضمون که امر فلسفی با تعبیر و تفسیر عام پدیده های محیطی، بسیاری از نمودهای خاص حاکم برجامعه و انسان را نادیده انگاشته و از حقایق واضح و مبرهن فاصله می گیرد. فلسفه بعنوان اندیشه پیرامون کلی ترین و اساسی ترین موضوعات جامعه و انسان، مرزبندی های درون اجتماعی را مخدوش و با نمودی عامیانه و عوامگرایانه،پویایی و پایایی پیوندهای درون اجتماعی و تاثیر متقابل آن ها بر یکدیگربرای فرگشت مداوم اقتصادی اجتماعی را نادیده می گیرد. فلسفه و فلسفه بافی های روشنفکرانه نمود بی بدیل اندیشه و عمل نهادین و واپسگرایانه پیرامون اساسی ترین موضوعات حیات اجتماعی انسانی می باشد. براین اساس قطعیت و قاطعیت مبارزه طبقاتی برای تغییر و دگرگونی الزامی اقتصادی اجتماعی را نادیده گرفته و در بوته اجمال قرار می دهد.

برخی ها فلسفه را زیربنای روحیه استدلالی پنداشته و براین اساس آن را زنده و پویا می بینند. این نگاه که مدعای خویش را از عصر روشنگری و ماقبل آن بعاریت گرفته و با کلی گویی ها و عام پذیری تمامی تبادل و تبدیلات محیطی،روند دگرگونی و تغییرات الزامی را در پس توجیه و تفسیرهای فاقددرک محتوایی فراشدهای اجتماعی،نادیده می گیرد. روحیه استدلالی برای منتزع ترین اشکال نمودهای اجتماعی انسانی که بار معنایی و مفهومی اتکا و تاکید بر بودن و هستن را یدک می کشد؛ قادر به تبیین علّی و علمی فرگشت مداوم محیطی که محصول تبادل و تبدیلات وتاثیر متقابل کنش و واکنش عوامل درگیر در فعل و انفعالات درون اجتماعی و بین انسان ها می باشد؛ نیست. درحقیقت نگاه صرف فلسفی بیان ضعف ها و کاستی هاست؛ واز عوامل و علل بروز آن ها غفلت می ورزد. براین اساس روحیه استدلالی فلسفی روحیۀ انفعالی است؛نه انقلابی. روحیۀ ثبات و ثبوت است؛ نه حرکت و نهضت برای دگرگونی و تغییر الزام و نیاز جامعه و انسان.

فلسفه نمود ناروشن فعل و انفعالات اجتماعی می باشد. بنابراین کسانی که هنوز در بارزه های فکری اعصار گذشته و یا عصر روشنگری طی طریق می کنند؛ آن را دستمایه تاویل و تفسیر های عوامانه و پندار گرایانه خویش قرار می دهند. چرا که اصولا تکیه محض بر بن مایه های فکری گذشته بدلیل عدم تطابق و تناسب با روندهای تکاملی و تحولی جامعه های انسانی،به غنای پندارگرایی و تاویل و تفسیرهای توجیه گون حیات اجتماعی انسانی روی می آورد.پس فلسفه که تسلسل عام رویکردهای محیطی را در خود جای داده است؛ از اختلاط و امتزاج مفاهیم و مضامین برای تعبیر و تفسیرهای بدعت گون خویش بهره می گیرد. با این ویژگی شناخت و نیاز الزامات زمان ازدست رفته و جامعه در تنگناهای فکری و عملی، از تحول و دگرگونی های مورد لزوم دور می گردد. فلسفه بافی های دینمدارانه نیز در ضعف و خلجان نگرش علمی به حیات اجتماعی انسانی باریکه های ذهنی تشکیک و تخریب را برای اذهان منفعل و بازمانده از درک علّی ناروایی های محیطی با توجیه و تاویل های گنگ و مبهم بکار می گیرد.

اما حقیقت و واقعیت شائبه های وهم انگیز و پندارگون دینمدارانه را به چالش کشیده اند. چراکه در شائبه های دینمدارانه چرایی حقیقت و واقعیت ودستیابی بدان ها در پس کلی نگری و عام پذیری قوانین حاکم بر جامعه و انسان و همچنین روابط و مناسبات بین پدیده های محیطی،امری ناممکن تلقی می شود. درحالیکه حقیقت و واقعیت در نگاه علمی و تکاملی که مناسبات بین انسانی و پدیده های محیطی را در حال حرکت و تغییر دایمی می بیند؛ امری ملموس و قابل حصول می باشد که در پس ترفندهای ریاکارانه و فریبندۀ نمودهای پنداری و سلطه گرانۀ عمال دین و قدرت در محاق فترت فکرت و مکنت قرار گرفته است. حقیقت عریان را می توان در عدالتخواهی و مبارزات مداوم طبقاتی مشاهده کرد که واقعیت تلخ زندگی نکبت بار تحمیلی از سوی استبداد سرمایه را عریان ساخته و می سازد. بسیاری با کلی بافی های فلسفی حقایق صریح و روشن و تنگناهای زیست انسانی را در هزل و هجوهای انحرافی و انسدادی، از دایرۀ حیات معمول و مرسوم دور ساخته اند. عمال سرمایه و متعصبان دینی و ایده ای در تلاشی مداوم، ذهن عامه را با کلی ترین و منتزع ترین عناصر محیطی از تکاپو برای شناخت حقایق واضح و مبرهن حیات اجتماعی که رنج زیستن را بر آن ها هموارساخته است؛ دور نموده و می نمایند.

فلسفه بافی و فلسفه زایی بین تمامی عناصری که از آبشخور گذشته سیراب شده و با تعبیر و تفسیر های نامرتبط و غیرمعمول با روندهای حاکم بر حیات اجتماعی انسانی، عرصه بی مسمایی را در گفتمان عمومی ایجا کرده است. این ویژگی بخصوص در میان باورمندان فلسفه علمی که از درک ناواقع و نامرتبط با روندهای سازوکارهای حاکم کنونی نشئت می گیرد؛ فرایند تغییر و تحول محیطی را با موانع جدی روبرو ساخته است. برخورد خشک و انجمادی با فرمول بندی های ارائه شده از سوی بنیانگذاران مکتب علمی، بسیاری را به انحراف از مواضع و موازین انقلابی برای دستیابی به اهداف انسانی سوق داده است. این اغتشاش فکری محصول تلاش های رصد نشده ای است که حال را با تاویل و تفسیرهای شکلی و فرمی نه مضمونی و محتوایی دستاوردهای گذشته وارد گفتمان انقلابی و عمومی می سازد.همین نگاه است که انقلابی بودن نظام سرمایه از دید مارکس و انگلس را به روندهای تحولی و تکاملی پیوند زده و همچنان بر انقلابی بودن نظام سرمایه تاکید می ورزد. در حالی که هدف مارکس و انگلس ازپیدایش و نمودهای سازه های نوین اقتصادی اجتماعی نظام سرمایه بوده که نسبت به سازه های کهنه و فرسوده گذشته، انقلابی عمل نموده است. روندهای تحولی و تکاملی کنونی عموما تحمیلی است بر نظام سلطه سرمایه و از درون زایی فن و تکنیک نه خواست و اقدام عمال سرمایه بر می خیزد. در حقیقت درون زایی علم و تکنیک با تحمیل خود به نظام سرمایه بسترهای دگرگونی های اقتصادی اجتماعی را برای زیستی انسانی تر و متعادل تر هدایت می کند. نوزایی و نوآوری های اندیشه و عمل آدمی در پیوند با درون زایی مداوم دانش و فن قابل بحث و فحص می باشد. نتیجۀ نگرش شکلی و انجمادی به میراث گرانقدربنیانگذاران مکتب علمی منجر به تحریف و تخریب گفتمان اصیل و واقعی منبعث از آن می شود.

وقتی درک حقیقی رخدادهای محیطی با واقعیت حاکم بر زمان و اندیشه و عمل آدمی همخوانی و همسانی نداشته باشد؛ به درهم ریزی تصورات و توهماتی منجر می شود که تبیین و تحلیل های گفتمان علمی را به بیراهه می برد. این ویژگی تاویل و تفسیرهای تطبیقی و توصیفی را جایگزین تحلیل و تبیین های علمی تاریخ تحولات اجتماعی نموده که بدون توجه به بستر زمانی و شاخصه های الزام و نیاز تحول تاریخی، به انطباق آرا و نظرات برخاسته از شرایط خاص تحولات اجتماعی تاریخی گذشته با روندهای متکاثر و متفاوت کنونی سوق می یابد. این ویژگی استقلال اندیشه و کند و کاو پیرامون تحول و تکامل را در بازۀ زمانی مورد لزوم جامعه و انسان از آدمی می گیرد. براین اساس است که اندیشه ورزان چپ بدون توجه به روند کنونی تحولات تاریخی و جایگاه گذر تحولی وتاریخی کنونی نظام سلطه سرمایه، به بررسی برخی از رویدادهایی می نشینند که صرفا از نظر شکلی و فرمی نه مضمونی و محتوایی در گذشته تاریخی به نمودی شاخص برای گریز نظام سلطه سرمایه برای برونرفت از چالش ها و بن بست های ادواری اش بروز یافتند.نمودی چون سوسیال دمکراسی که با توجه به جایگاه اقتصادی اجتماعی اش در تحولات تاریخی، نتوانست خود را بروز دهد؛ برای بسیاری امری تحقق یافته و شکست خورده تلقی می شود. در حالی که سوسیال دمکراسی بعنوان یک سازه متکامل تاریخی برای تعدیل و تعادل و تداوم و استمرار نظام سرمایه با اشکال نوین بروز می یابد که براین اساس تا کنون محقق نشده و با توجه به یک عدم تعادل رو به تعمیق و توسعه و بحران حاد و مزمن نظام سرمایه، بسترهای واقعی و حقیقی آن درحال شکل گیری می باشد. بررسی تطبیقی رخدادهای تاریخی و نگاه توصیفی آن برای روندهای کنونی، تحلیل و تبیین را به بیراهه سوق داده و بحران تئوریک را بر اندیشه و عمل آدمی مستولی می سازد.

مبانی تئوریک با نگاه تطبیقی و توصیفی به روندهای تکاملی و تحولی اجتماعی تاریخی، به ضعف گراییده و دایرۀ گفتمان عمومی را هرچه بیشتر محدود و محصور می سازد.جانمایۀ نمودهای روزمرگی و ابتذال گون تبیین و تحلیل های تئوریکی، در تقلید و تکراری است که بارزه های هویتی نوین را با تطبیق و تکرار روندهای گذشته پر می کند. این ویژگی خوداتکایی پویش های فکری را به اما و اگرهایی متصل می سازد که تمامی اهتمام و کنش های فردی و جمعی برای بهپویی و بهسازی محیط زیست انسانی را به بیراهه سوق می دهد. درضعف تئوریک راهبردها و راهشدهای مبارزاتی از درک وشناخت مبرمات و ملزمات جامعه های انسانی فاصله گرفته و پیروی و تابعیت فکری دیگران به امری رایج و عمومی مبدل می شود. براین اساس بیهوده گویی و پرگویی بلاهت گون، عرصه قلم و اندیشه را بستر تاخت و تاز خود قرار می دهد. در ضعف مبانی تئوریک است که رابطه علت و معلولی فراشدهای اقتصادی اجتماعی در فرایند تحول و تکامل جامعه وانسان، در تمنای اسارت بار بودن و هستن نه شدن و گشتن فروکاسته می شود.

نتیجه اینکه: انسان ها عموما در گذر از موانع و ضرورت های عام و تام، به ابتکار و بدعت هایی روی می آورند تا بتوانند مرزهای ناامن و نارسای حیات را پوشش دهند. نوآوری اگرچه ازنقد گذشته نیز نمود می یابد؛ ولی در سختی و شدت و ناروایی های محیطی برای تسهیل گذر زندگی،بیشتر و بهتر بروز می یابد. این فرایند با فلسفه بافی های فیلسوف مآبانۀ بسیاری با نقب به گذشته و توقف در سازه های کهنه و فرسودۀ آن از بازسازی و بازیابی هویت های نوین بازمانده اند. بدینسان، نوآوری بعنوان یک پدیدۀ عام که در خود شکل می گیرد؛ در فلسفه بعنوان کلی ترین و منتزع ترین تاویل و تفسیرهای نمودهای محیطی، عموما از قدرت تاثیرگذاری در راستای تغییرو تحول الزام و نیاز جامعه و انسان باز می ماند. این ویژگی فلسفی که باخود و برای خود عمل می کند؛ از تبیین و تحلیل های علت و معلولی می پرهیزد و با نگاه تطبیقی و توصیفی گذر تاریخی حیات اجتماعی، قادر به درک و شناخت دگرگونی های الزامی جامعه و انسان نیست. این روند از تئوریزه کردن فرایندهای پیش روی غفلت ورزیده و براین اساس از اتخاذ مواضع اصولی برای دگرگونی های لازم فاصله می گیرد. اینکه برای برخی ها فلسفه زنده است و زیربنای استدلالی محسوب می شود بر می گردد به نگاه و چارچوب های فکری که رابطه علت و معلولی حیات را در پس تحریف و تخریب های اختناق و انسداد قدرت های فائقه برای توجیه و تاویل های عوامانه، و کلی گویی های فیلسوفانه از دایرۀ گفتمان عمومی دور می سازد. بنابراین فلسفه در عصر روشن بینی بسیاری از رمز و رازهای نهفته در حافظه تاریخی اعصار سپری شده، محلی از اعراب نداشته؛ و حرفی برای گفتن ندارد؛ حتی اگر برای بسیاری هنوز زنده باشد.

اسماعیل رضایی
12/07/2018

پاریس

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد