logo





تمایل و تقابل

دوشنبه ۲۷ فروردين ۱۳۹۷ - ۱۶ آپريل ۲۰۱۸

اسماعیل رضایی

انسان ها هماره تاریخ تحولات اجتماعی عناصر اصلی و اساسی دگرگونی های اجتماعی تاریخی خود بوده اند. ولی همیشه تحت تاثیر عملکرد ها و رویکردهای محیطی از اهداف و آرمان های انسانی خویش فاصله گرفته؛ و به عوامل مخرب و ناسازمند با نیاز و الزام جامعه و انسان مبدل شده اند. واقعیت را آنگونه می پذیرند که آگاهی های کاذب و اکتسابات و امتیازات نهادینه شده به آن ها دیکته می کند، نه آنطوری که هست و بایستی باشد. وحقایق را در پس تمایلات و تمنیات پست و دنی خویش کتمان می سازند. براین اساس به تخطئه و تخریب ره آوردهای فکری و عملی که اکتسابات نهادین و فاقد محمل انسانی و اجتماعی آن ها را زیر سوال می برد.
تمایلات آدمی با بارزه های هویتی اندیشه و عمل وی در ارتباط با طبیعت، جامعه و انسان نمود بارز و شاخص خویش را بروز می دهد. برای دستیابی به تمایل و تمنا، آدمی در تقابل با بسیاری از نمودهای مانع و رادع، تلاش و تکاپوی مداوم و مقاومی را از خود بروز می دهد.رذایل و فضایل آدمی دراین فرایند به درک و فهم و شناخت وی از فراشدهای اجتماعی انسانی وابسته است که چگونگی ارضاع و ابقای تمایلات وی را مریی می دارد.در این کنش و واکنش آدمی،بسیاری از تمایل و تمنای وی نهادینه شده که راهنمای عمل وی در تبادل و تبدیلات اجتماعی می گردند. القاء و ابقای تمایلات به دیگران برای سلطه پذیری و سلطه گزینی یکی از بارزه های هویتی انسان ها در روابط و مناسبات اقتصادی اجتماعی می باشد.براین اساس است که انسانها متفاوت می اندیشند وبرای دستیابی به تمایل و نیاز خویش به گونه های متفاوت با نمودهای قدرت و سلطه روبرو میشوند.

نهادینگی دریافت های محیطی به نمودهای عادت گونی مبدل می شوند که ظرفیت آدمی را برای پذیرش بسیاری از رهاوردهای نوین کاهش می دهند.براین اساس است که بسیاری تحت تاثیر القایات طولانی روندهای مسلط، قدرت همپویی و همگامی با ره آوردهای نوین و ایده های مترقی را نداشته و در برابر ارزش های نوین به تقابل روی می آورند. به نفی عملکرد عوامل سلطه و مسلط روی آورده ولی با موضعی منفعلانه به استمرار روندهای فاجعه بارو متعدی امیدوار بوده و با تبیین و تاویل های فاقد مبنا و معنا از آن دفاع می نمایند.ناتوانی خویش را با الگوهای ذهنی و پنداری محض در پس تایید و تقلید بی محتوا و فاقد معنا و مضمون عینی و علمی پوشش می دهند

درک وفهم بهینه ازکارآمدی یاناکارایی ایده وعملی منوط به شناخت فرآیندهایی است که برسازه های فکری و نهادینگی اسلوب های عینی و ذهنی مسلط بر اندیشه و عمل آدمی می باشد.کسی یا کسانیکه ایده ای را به ناکارآیی متهم میکنند شایدقدرت دراکه لازم را از کارایی و توانمندی های ساختی و ذاتی آن پدیده و یا جریان فکری نداشته باشند.ضمن اینکه ممکن است تحت تاثیر روندهای کاذب و فهم ناواقع مسلط بر روندهای کنونی قرارداشته که وی را از درک واقع و حقیقی کارآمدی آن باز می دارد.دیدگاه علمی نافی هرگونه پیشداوری و ابهام گزینی پیرامون رخدادهای محیطی و رویکردهای آن پیرامون جامعه و انسان می باشد. کسی که ایده علمی و مترقی را به ناکارایی متهم می کند، حتماً گرفتار تارهای عنکبوتی تاریک خانه ذهنش می باشد که قدرت درک و فهم تحول و تکامل و فرگشت های مداوم جامعه و انسان را از وی دریغ داشته است. نوپایی و نوزایی اندیشه و عمل آدمی نیازمند درک خلاقه و تبیین بهینه و مطلوب از روندهایی است که جامعه های انسانی را تحت تاثیر خود دارد. اینکه نظام سلطه سرمایه توانسته باترفندهاو ترهیب و دهشت مداوم به حیات خود ادامه دهد، مبین توانمندی و یا قدرت ذاتی تدوم حیاتش محسوب نمی شود.لاپوشانی تجاوز و توحش و بربریت مداومش با القای مداوم آگاهی های کاذب و فریبنده دلیل ضعف ذاتی و نهادین آن می باشد که جامعه وانسان را در تقابل و تصادم مداوم برای تدام حیات خویش مجبور می سازد

شناخت مارکس با جامعه شناسی عامیانه که با سازه های نظام سلطه سرمایه می پاید؛امکان پذیر نیست. چرا که پایه های جامعه شناسی عامیانه چون دیگر شاخه های علوم انسانی از آبشخور نظام سلطه سرمایه تغذیه کرده؛ و بر امتیازات و اکتسابات مجازی برای قدرتمداری و سیادت طلبی، استوار است. براین اساس از درک علی بسیاری از روندهای نامتعارف تحت تاثیر نمودهای کاذب و دروغین عملکرد نظام سلطه، دور می شود. پس مفهوم مبارزه را علیرغم شناخت رویکردهای نا انسانی و ضد اجتماعی نظام سلطه سرمایه، در توفیقات و تداوم حیات متجاوزش به حقوق طبیعی و اجتماعی انسانی، تحلیل می برد. مبارزه طبقاتی را نفی می کند چرا که عوام و درک عوامانه از فعل و انفعالات اجتماعی انسانی، مرز و حدود طبفاتی را در نمی یابد و مبارزه طبقاتی را بر نمی تابد. در بررسی عوامل و عناصر در گیر در کنش و واکنش مداوم تحول و تکامل جامعه و انسان، همانند شائبه ها و پندار و توهم دینمدارانه از تجرید و انتزاع بهره می جوید؛ و براین اساس علل و ریشه جنگ ها را از مبارزه طبقاتی مجزا می سازد. درک و فهم لازم را از دستاوردهای مبارزه طبقاتی نداشته و براین اساس دولت رفاه را از ره آوردهای کریمانه و حکیمانه نظام سلطه سرمایه می داند. توحش و بربریت دم افزون عمال سرمایه را می بیند؛ ولی مبارزه با جنون قدرت و مکنت را که هستی جامعه و انسان را نشانه رفته است را بر نتافته و آنرا بیهوده می یابد؛ و برای تایید و تاکید در این همراهی از ناکارآمدی تئوری های مارکس می گوید و در نتیجه خود را بری از مسئولیت و مبارزه در برابر این همه تجاوز و تعدی به جامعه و انسان می بیند. با این نگاه و نظر همواره مترصد خطاها و اشتباهات حال و گذشته رهروان مارکسیست برای بزرگنمایی و تائیدیۀ انباشته های ذهن غبار گرفتۀ خویش بسر می برد. بدون اینکه لحظه ای به علل و عوامل ناکامی ها و ناتوانی های آن بیندیشد.

مارکس نه پیامبر بوده و نه از الهامات غیبی بهره می جسته است. او نیز تحت تاثیر عملکرد محیطی واکنش نشان داده و مسئولانه و با درک خلاقانه بسیاری از قواعد و قوانین ضد اجتماعی و انسانی نظام سرمایه را کشف و تحلیل و تبیین علمی و عینی خود قرار داده است.و چون فرزند زمان خود بوده مسلما بسیاری از ره آوردهای فکری و نبوغانه اش ممکن است برای الزامات کنونی جامعه های انسانی پاسخگو نباشد؛ این آثار مرجح نافی آثار مرجع وی که هماره تاریخ حاکمیت طبقاتی، راهنما و تابلوی یادآوری مداوم برای انسان های مسئول و متعهد برای احقاق حقوق حقۀ انسان ها که زیر مهمیز و یورش مداوم و سبعانه نظام سلطه سرمایه لگد مال شده و می شود،نمی باشند. بسیاری نقطه ضعف ها و ناتوانی ذاتی خویش را در ناتوانی و ناکارآ دانستن تئوری و عمل دیگران پوشش می دهند.براین اساس به برجسته کردن و تکرار مداوم و طوطی وار برخی رخدادهای گذشته تاریخ تحول اجتماعی و یا تاکید بر برخی بیانات وگفته های مارکس تلاش دارند؛ گریبان خود را از چنگ مبارزه متعهدانه در برابر تعدیات مداوم و سبعانه عمال سرمایه رهایی بخشند.ازفجایع و جنایات و همچنین از شکست ها و بحران های مداوم سرمایه به آسانی گذر می کنند.

دیکتاتوری پرولتاریا یکی از دستاویزهای موکد عمال سرمایه برای نفی مارکس و تخطئه تئوریهای جهانشمول وی محسوب می شود. بدون اینکه از دیکتاتوری سرمایه که با ماسک دموکراسی دروغین جهان را در ناامنی های زیستی و معیشتی و ترور و وحشت مداوم به اسارت گرفته چیزی بگویند؛ ومبارزه با آن را بر تابند. دیکتاتوری پرولتاریا اگر چه بدلیل شباهت اسمی با نظامهای دیکتاتوری و توتالیتر با معیارهای زیست اجتماعی کنونی قابل انطباق و انتظار نیست، ولی بیان پاکترین و اصیلترین خواست و تمنای آدمی در رهایی از ظلم و ستم طبقاتی ویا دیکتاتوری سرمایه را در بطن خود نهفته دارد.فقط با نگاه انسانی می شود؛ به مضمون و محتوای اصیل و پاک آن پی برد. در جامعه ای که عدالت و نفی فاصله طبقاتی مفهوم بی بدیل زیست انسانی باشد، دیکتاتوری مفهوم خود رااز دست داده و جایگاهی ندارد. دیکتاتوری محصول نظام طبقاتی است که برای تحقق اهداف شوم اقلی، اکثریت جامعه را در فقر و نکبت رها ساخته ومی سازد. بنابراین کسی که چارچوبهای فکری خود را در قد و قامت نظام طبقاتی حاکم تنظیم نموده باشد، قادر بدرک مضمون و ماهیت واقعی نمودهای الزامی و انسانی زیست انسانی نخواهد بود، بلکه بایستی از پوسته زمخت و هیولاگون نظام سلطه سرمایه بدر آید، تاقادر به فهم و درک لازم از نمودهای انسانی ایده و تئوری علمی نایل گردد. با ذهن آلوده وآغشته به امتیازخواهی ها و برتری طلبی های نظام سلطه حاکم،نمی شود به ارزش های نهفته در تئوری های علمی و مترقی پی برد.چرا که دگم و جمود فکری را با ایده های علمی ارتباطی نیست. جزم اندیشی و دگم محصول توقف در سازه های فکری و عملی کهنه و واپسگرایی است که تحول و تکامل را بر نتافته و برای برونرفت از بن بست ها و ناکامی های مداوم به تعبیر و تاویل های ذهنی و پنداری روی آورده که مبانی ایده های علمی و تئوری های منبعث از آن در بوته اجمال و اهمال قرار می گیرند. پس زمانی که مبانی ایده علمی به حاشیه رانده شود،بسترهای دگم وانجماد اندیشه برای توجیه و تاویل های روندهای نامتعارف آغاز می شوند.بنابراین کسانی که در سازه های نکبت زا ومتجاوز حقوق انسانی نظام سلطه سرمایه متوقف شده و از سازه های آن دفاع می کنند؛ به نوعی از جمود فکری و عملی دچار شده اند که قدرت شناخت سره از ناسره را از آن ها گرفته است.

ناکامی هاو شکست سنگین بلوک های باصطلاح سوسیالیستی بعنوان یکی از تجویزات بد و ناکارایی های تئوری های مارکس محسوب می شود که همواره مورد استناد عمال سرمایه و تئوری بافان ریز و درشت آن ها قرار دارند. فهم و درک این موضوع که همواره مورد بحث و فحص جریانات روشنفکری وفرصت طلبان و عوامل سرمایه بوده و هست؛ منوط به فهم و شناخت گذر تحولات اجتماعی تاریخی با تکیه بر پویایی و پایایی مبانی ایده های علمی می باشد.یکی از ویژگی های شاخص گریز از مبانی علمی، درهم ریزی و اختلاط مفاهیم است که روند تبیین و تحلیل تحولات انقلابی و رویکردهای انقلابات اجتماعی سیاسی را هم ارز می یابد. براین اساس است که برخی برای انقلابات سیاسی رسالت تحولات انقلابی را که در یک کمیت مطلوب بسوی کیفیتی نوین با سازه های روابط و مناسبات نوین تولیدی همراه می باشد را،درنظر دارند. این انحراف از مبانی به انحراف از درک مبنایی و واقع تئوری های بنیانگذاران مکتب علمی منجر می شود که روند مبارزه با پلشتی ها و ناروایی های سلطه سرمایه را به بیراهه سوق می دهد. چرا که در سازه های مسلط، انقلابات اجتماعی سیاسی، به جابجایی قدرت با حفظ سازه های موجود و یا با اصلاحاتی برای فریب افکار عمومی برای تداوم حیات خویش روی می آورند. در حالیکه تحولات انقلابی محصول پروسۀ طولانی مبارزات انقلابی برای نفی و دفع زائده های فکری و عملی سازه های از رمق افتاده ای است که برای تداوم حیات خویش به حد و هدم و تجاوز و تعدی به حریم امن انسانی مبادرت می کنند. یعنی برخلاف انقلابات اجتماعی سیاسی، کمیت مطلوب فراهم آمده ای است که به کیفیتی نوین با ایجاد سازه های نوین اقتصادی اجتماعی همراه می باشد.پس فلسفه وجودی بلوک های به اصطلاح سوسیالیستی با توجه به مبانی مارکسیسم، یک انقلاب اجتماعی سیاسی بوده است که در آن یک اقدام رادیکالی برای یک اصلاحات عمیق اقتصادی اجتماعی آغاز شد که بدلیل تضاد با سازه های مسلط و حاکم بتدریج از دایرۀ تعاملات و ادامه حیات خویش باز ماند. چرا که کمیت لازم و مطلوب برای محو و اضمحلال سازه های مسلط، هنوز فراهم نیامده بود. بنابراین موضع گیری های برخی ها از جمله تئوری بافان بورژوازی در مورد ناکارایی های تئوری های انقلابی بنیانگذران مکتب علمی یا از روی نافهمی و بدفهمی همراه با بدآموزی ها و آگاهی های کاذب نهادینه شده می باشد و یا از هراس و وحشتی است که کینه و عداوت آن ها را برانگیخته است. چرا که با یک منطق کور و فاقد محمل های علمی و عینی به قضاوت و داوری نشسته که در بن بست ها و چالش های صعب و ثقیل به عداوت و دشمنی روی آورده اند.

نگاه ساده انگارانه و عوامانه به روند تحولات تاریخی برخی ها را به موضع گیری های نامتعارف نسبت به تئوری های دورانساز مکتب علمی واداشته است. ازجمله با ادعای اینکه مارکس گفته که انقلابات سوسیالیستی همزمان در کشورهای پیشرفته رخ داده و سپس دامنۀ آن توسعه می یابد؛ ولی چنین نشد. این نگاه و نظر از یک طرف به ضعف بنیادین نگرشی و از سوی دیگربه بهانه گیری های کودکانه ای شباهت دارد که می خواهد خود و عملکرد فاجعه بارش را توجیه و تاویل نماید. چرا که با توجه به مبانی مارکسیسم بیان مارکس دارای یک مبنای علمی و عینی می باشد. زیرا براساس مبانی مارکسیسم برای گذر از یک سازه فرسوده و چالش برانگیز به سازه نوین و کارآ به کمیت مطلوبی نیازمند است که طی تحولات تاریخی و مبارزات طولانی فراهم می آید.و امکان فراهم آمدن این کمیت درکشورهای پیشرفته بیشتر بوده و جامعه زودتر بسوی فرماسیون نوین اقتصادی اجتماعی سوق می یابد. شکست بلوک های باصطلاح سوسیالیستی تاییدی است بر تئوری مارکس که تا کمیت لازم فراهم نیاید امکان بر قراری سازه های سوسیالیستی ممکن نخواهد بود.شاخصه بعدی تحقق آرمانهای سوسیالیستی تحول فکری انسان ها برای یک درک متقابل انسانی و فهم بهینه زیست متعامل فاقد فواصل طبقاتی می باشد که نه در گذشته و نه اکنون بدان نایل نشده است.انسانی که برای کسب پول و قدرت به ردنفس و حد و هدم ره آورد های انسانی روی می آورد، چگونه میتواند؛ الگویی بی بدیل برای برپاداشتن جامعه سوسیالیستی باشد.

نتیجه اینکه: انسان ها هماره تاریخ تحولات اجتماعی عناصر اصلی و اساسی دگرگونی های اجتماعی تاریخی خود بوده اند. ولی همیشه تحت تاثیر عملکرد ها و رویکردهای محیطی از اهداف و آرمان های انسانی خویش فاصله گرفته؛ و به عوامل مخرب و ناسازمند با نیاز و الزام جامعه و انسان مبدل شده اند. واقعیت را آنگونه می پذیرند که آگاهی های کاذب و اکتسابات و امتیازات نهادینه شده به آن ها دیکته می کند، نه آنطوری که هست و بایستی باشد. وحقایق را در پس تمایلات و تمنیات پست و دنی خویش کتمان می سازند. براین اساس به تخطئه و تخریب ره آوردهای فکری و عملی که اکتسابات نهادین و فاقد محمل انسانی و اجتماعی آن ها را زیر سوال می برد. با این نمودهای بارز و شاخص است که بسیاری با تاسی از آگاهی کاذب القایی نظام سلطه سرمایه، در برابر مکتب علمی و دورانساز مارکسیسم موضع خصمانه گرفته و با تعبیر و تاویل های پنداری و ذهنی از مسئولیت های انسانی و اجتماعی خویش فاصله می گیرند. مارکسیست ها را به دگم اندیشی متهم ساخته و تئوری های مارکس را ناکارآمد و شکست خورده جلوه می دهند. دیکتاتوری پرولتاریا را نفی و نهی کرده و انرا از ضعف های بنیادین تئوری های مارکس می دانند. در حالی که به دیکتاتوری سرمایه با ماسک دروغین دموکراسی که جهان را به اسارت گرفته و روز به روز زیست انسانی را برای مطامع و مصالح ناانسانی خویش به سوی فنا و نابودی می برد؛کرنش کرده؛ و با تعبیر و تاویل های دینمدارانه به دفاع از آن می پردازند. چرا که نه فهم لازم را از طبقات و مبارزه طبقاتی داشته؛ ونه علل و عوامل شکست و ناکامی انقلابات و تحولات الزامی تاریخ تحولات جهانی را در می یابند. ناتوانی در درک و فهم فرگشت های مداوم جامعه و انسان، بسیاری را در مواضع انفعالی از درک انقلابی و انقلابات تحولی و الزامی در شرف انجام باز داشته است. نظام سلطه سرمایه را با تمامی خصایل متعدی و متجاوزانه اش به حریم انسانی را می ستایند؛ وبه دفاع از عملکرد نامتعارف آن روی می آورند. درمقابل با منطقی کور و لرزان و درهم ریزی مفاهیم به تحریف و تخریب بنیان های علمی و انسانی می پردازند. با دگم اندیشی از مبانی ایده ای فاصله گرفته و بدینطریق از چرایی ناکامی ها و شکست های منتسب به تئوری های مارکس دور می شوند. با این نگاه غرض ورزانه درک و دریافت های داهیانه و نبوغانه مارکس را نه در ظرف زمان که در ظرف انگاره های ذهنی خویش از حیظ انتفاع باز می دارند. با درهم ریزی آثار مرجح و مرجع مارکس از درک واقع و فهم حقیقی بسیاری از هنجارها و ناهنجاری های برآمده از عملکرد مارکسیست ها فاصله گرفته و می گیرند. این بدکنشی ها و ناروایی ها، مسلما کارآمدی های خویش را در فرایند تحول و تکامل جامعه و انسان از دست داده؛ و رویکردهای بشری برای ساختن جامعه ای عاری از ظلم و ستم طبقاتی به امری معمول و مطلوب عامه مبدل خواهد شد.

اسماعیل رضایی
پاریس
15/04/2018

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد