|
ما از بدو کودکی می آموزیم، چه چیزی را خوب و چه چیزی را بد تلقی کنیم. می توانیم بگوییم، این آموزش را جهان بیرون به ما "دیکته" می کند. این همه حقیقت نیست. ما از همان کودکی انتخاب هم می کنیم. من اخلاقی ما تنها نماینده جهان بیرون نیست، گزینش های ما نیز در آن مستتر هستند. ما از بدو کودکی با انسان های دیگر مواجه می شویم. مادر، پدر، خواهر یا برادر، همبازی، همشاگردی، معلم. دوست، همراه. از میان این چهره ها ما چهره ای را می سازیم که می پسندیم و چهره ای را که نمی پسندیم. ما من ایده آل خویش را می سازیم. پس من ایده آل نیز تنها نماینده جهان بیرون نیست. گزینش های ما نیز هست. | |
آیا من خود راه خویش را تعیین می کنم، یا جهان بیرون از من، آن را رقم می زند؟ شما می توانید بگویید، موقعیت خود و جهان بیرون را در نظر می گیرید و راهتان را خودتان انتخاب می کنید.
من بخود جرئت می دهم و یک قدم فراتر می روم. بنظر من جهان بیرون در ما "نماینده" دارد. پرسش این است، که این نماینده با ما متولد شده است، یا بعد از تولد در ما تکوین یافته است. بهر حال او در سرتاسر زندگی ما، ما را همراهی می کند. ما از گردو غبار ستارگان هستیم و راهمان را از آن جا تا به امروز طی کرده ایم. تاریخ از آن زمان تا به امروز ما را همراهی می کند.
ما از بدو کودکی می آموزیم، چه چیزی را خوب و چه چیزی را بد تلقی کنیم. می توانیم بگوییم، این آموزش را جهان بیرون به ما "دیکته" می کند. این همه حقیقت نیست. ما از همان کودکی انتخاب هم می کنیم. من اخلاقی ما تنها نماینده جهان بیرون نیست، گزینش های ما نیز در آن مستتر هستند. ما از بدو کودکی با انسان های دیگر مواجه می شویم. مادر، پدر، خواهر یا برادر، همبازی، همشاگردی، معلم. دوست، همراه. از میان این چهره ها ما چهره ای را می سازیم که می پسندیم و چهره ای را که نمی پسندیم. ما من ایده آل خویش را می سازیم. پس من ایده آل نیز تنها نماینده جهان بیرون نیست. گزینش های ما نیز هست.
من اخلاقی ما، یا من ایده آل ما مراجعی ثابت در زندگی ما نیستند. در طی زندگی ما با تاریخ ما تغییر می کنند و دگرگون می شوند. ما می توانیم در صلح یا در جنگ، در تنش یا در آرامش، در تناقض یا در روشنی با آن ها بسر بریم. اما هیچ گاه آن ها ما را ترک نمی کنند و ما هیچ گاه قادر نخواهیم بود آن ها را "لغو" کنیم. وقتی هم آن ها را انکار می کنیم، آن ها هستند. ما می توانیم، اگر در زندگی ما بازدارنده هستند، آن ها را تغییر دهیم. اما این تغییر بنظر روانشناسان به معنای انقلاب نیست. پایه های من اخلاقی ما و من ایده آل ما می مانند. و ما همان می مانیم که بودیم، گرچه مرتب تغییر کنیم. من اخلاقی ما و من ایده آل ما بخشی از ما هستند و بخشی از جهان بیرون. هم خودی هستند، هم "غریبه". ما راهمان را خودمان انتخاب می کنیم، اما با توجه به نظر این هم خودی، هم غریبه ها. با توجه به نظر این نمایندگان جهان بیرون. بعضی می گویند، وقتی قصد داریم، تصمیم مهمی اتخاذ کنیم، خوب است در ذهن خویش تصور کنیم اگر شخصی را که ایده آل خویش می پنداریم، جای ما می بود، چه تصمیمی می گرفت. ما ایرانی ها به کتاب حافظ رجوع می کنیم و با تفسیر شعر مورد نظر، گرایش این مراجع در خویش را حدث می زنیم. چینی ها به کتاب یی چینگ مراجعه می کنند. ما از من اخلاقی و من ایده آل خویش برخورداریم. اما این که تا چه اندازه به آن ها دسترسی داریم، بحث دیگری است.
زندگی این چنین نیست که ما همواره در موقعیتی باشیم که از امکان تصمیم گیری بهره مند باشیم. در موقعیت هایی یا در دوره هایی از زندگی مان ما قادر به این کار نیستیم. ما پشت فرمان ننشسته ایم. زیگموند فروید می گوید ما صاحب اختیار خانه خودمان نیستیم. این را خیلی از او نقل می کنند و بحساب بدبینی او می گذارند. من تردید دارم که فروید بدبین بوده باشد. او در جای دیگری می گوید، فلاکت انسانی جزیی از زندگی ماست. اگر ما با آن روبرو شویم و خود راه حلی برای آن بیندیشیم، آن گاه لزومی ندارد ضمیر ناآگاه ما راه حلش را به ما تحمیل کند. این بدین معناست که او بر این باور بود که ما قادریم صاحب اختیار خانه خودمان باشیم. او آنقدر واقع بین بود که می دانست این کار مشکلی است. ما تنها با پی گیری خستگی ناپدیر پیام های فرشته گان درون خویش و طاقت در برابر وعده های آن ها به این امر دست می یابیم. تنها با بردباری در برابر دیوهای درون خویش. فرشته گان در ما تنها مهربان نیستند. همان طور که دیو های در ما تنها مزاحم نیستند. دیو در فرهنگ اسطوره ای نمادی تلقی می شود که پیوستگی روان انسان را حفظ می کند. دیو ها شاید نیاکان پیشا انسانی ما باشند که به کمک ما می آیند.
ما میتوانیم کنترل خویش را بر زندگی مان بتدریج از دست داده باشیم، یا بطور ناگهانی. در هر صورت، زندگی از ما بیش از توانمان از ما انتظار داشته است. در هر صورت زندگی برای ما یک موقعیت اضطراری بوده است. در موقعیت های اضطراری ما به موقعیت بحران می غلطیم. ما ابرانسان نیستیم. قبل از هر چیز یک ارگانیسم هستیم. در موقعیت اضطراری، ارگانیسم ما "مازاد استرس" دارد. همین امر موجب بحران است. ارگانیسم ما با هر ترفندی هم که باشد، سعی می کند این مازاد استرس را "مهندسی" کند. ما "بیمار" می شویم و بیماری را بمثابه استرس برای دفاع از خویش تجربه می کنیم. این استرس استرس ثانوی است و هم زمان رفع استرس نیز هست. اختلالی که ما داریم، یک راه حل نیز هست. هر اختلالی یک امتیاز برای ما بحساب می آید و یک امتیاز برای "دشمن". واژه ی دشمن همین حالا واژه ی دولت را در ذهن من تداعی کرد. دولت هم در این میان بی تقصیر نیست! در موقعیت اضطراری، پشت فرمان بودن می تواند هم خود ما را بخطر اندازد، هم دیگران را. در این موقعیت ضمیر نا آگاه ما دخالت می کند. هدایت ماشین را بطور موقت بعهده می گیرد. کمک راننده جای راننده می نشیند! نه بدون اجازه ما. ما موقعیت را تشخیص می دهیم و با "خود فریبی" به خودمان می قبولانیم که کنترل دست خود ماست. خود فریبی بجا، خیلی هم خوب است. جزیی از سیستم ایمنی ماست و تنها تن ما از سیستم ایمنی برخوردار نیست. شخصیت ما نیز، نهاد من ما نیز از سیستم ایمنی برخوردار است.
ضمیر نا آگاه ما خود ما هستیم. ضمیر نا آگاه ما را خود مان می سازیم. از کودکی مان تا امروزمان. ما آن چه را که آزموده ایم، آن چه را که تجربه کرده ایم مورد بازبینی قرار می دهیم. این بازبینی ها مورد به مورد جزیی از نا آگاه ما می شوند. بازبینی که ما با تمام وجودمان در آن مشارکت می کنیم. نه فقط با خردمان. شاید از همین رو زبان نا آگاه سمبل ها هستند نه واژه ها. سمبل ها بهتر می توانند چند وجهی بودن زندگی را بیان کنند.بدفهمی های ما نیز به ضمیر نا آگاهمان انتقال می یابند. پس ضمیر نا آگاه را نیز می بایست مرتب بهبود داد. ضمیر نا آگاه دانایی چند وجهی درون ماست. همان طور که زنجیر خاطره هامان، حافظه ما را تشکیل می دهد، زنجیر آموخته هامان و تجربه هامان ضمیر نا آگاه ما را. آگاهی ما بالاترین لایه کل آگاهی ما است. ما از ضمیر نا آگاه بمثابه یک همراه برخورداریم. آیا ما پیام های این همراه را می شنویم؟ چه خوب می بود، اگر همان طور که اریک فرم مطرح می کرد، در نظام آموزشی به ما یاد می دادند، رویا های شبانه خویش را بفهمیم. کارگردان این رویاها خود ما هستیم. اگر ما صاحب اختیار خانه خودمان نیستیم، در سطحی دیگر هستیم. به باور روانشناسان ضمیر نا آگاه نهان گاه من واقعی ما نیز هست. من واقعی ما از آن جا سرنخ ها را در دست دارد. چون هوا پس است، در جلو صحنه ظاهر نمی شود. ما اگر فکر می کنیم خودمان نیستیم، در سطحی دیگر، از منظری دیگر تحت این شرایط این بهترین مصالحه برای ماست، اگر چه مصالحه ای تحمیلی باشد. اگر چه ما بخشی از خویش را قربانی کرد ه باشیم. اگر چه ما بخشی از زندگی مان را قربانی کرده باشیم. اگر ما موفق شویم دوباره صاحب اختیار خانه خویش شویم، خدایان در المپ بر ما خرده نخواهند گرفت. آن ها برای ما کف نیز خواهند زد.
قهرمانی که در سراسر زندگی حرف او در میان است، نهاد من ما انسان هاست. و آن چه در سراسر تاریخ سبعانه و بی شرمانه قربا نی می شود، همین نهاد من ما انسان هاست. ویلیام فالکنر می گوید، میان هیچ بودن و رنج بردن، رنج بردن را بر می گزینم. شاید این انتظار خدایان از ما باشد، شاید هم پاسخ ما به خدایان. یک پروفسور روانشناس آلمانی می گوید، ما در سرتاسر زندگی مان، درگیر کشمکشی هستیم، برای حفظ خودانگاره خویش و ابایی نداریم که برای آن تا مرز جنون پیش رویم. این جزیره شاید تنها "دارایی" واقعی ما در پهنه هستی باشد. شب کنار شهر به پهنه آسمان پر از ستاره بنگر! برگرد به شهر بنگر! در شهر هزاران نور می درخشند.
ما در سر تا سر زندگی مان مشغول بازی "پینگ پنگ" با خویش و با جهان پیرامون خویشیم. بدون دنیای درونمان ما چگونه می توانستیم این حد از مراوده و سازگاری بی همتا را به نمایش بگذاریم؟ کارکرد ما شبیه کارکرد چرخ خیاطی است. یک نخ از بالا و یک نخ از پایین در همکاری با هم پارچه را می دوزند. ماسوره را در چرخ خیاطی خود ما پر می کنیم. دنیای درونمان را ما خود می سازیم، اگر هم ما بطور مستقیم آن را نمی بینیم. اما همین دنیا از صبح تا شب در همکاری با ما زندگی ما را رقم می زند. ما راه خویش را خودمان برمی گزینیم. در شرایط مطلوب مبتنی بر اراده ای آزاد. در شرایط نامطلوب مبتنی بر اراده ای نه چندان آزاد. چه این نامطلوب معطوف به شرایط بیرون از ما باشد، چه درون ما. آزادی در تنهایی کمتر دارای معناست. با بودن در پیوند و در پیوندهاست که معنای خود را می یابد.
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد