logo





من، فنجان، ونیز!

دوشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۹۶ - ۱۹ مارس ۲۰۱۸

بهمن پارسا

قهوه را نوشیده ام، فنجانِ خالی روی میز
می شود در گیر فنجان چشمهایم تند و تیز
گرچه معنایی ندارند این خطوط قهوه یی
من به دنبال ِ چه میگردم؟ نمیدانم چه چیز؟!
با خودم میگویم اینجا خط ّ عمرت را ببین؛
بعد می گویم، مگر عقل ات کم است ای بی تمیز؟!
خطّ ِ پول و ثروتم چون صِفر می آید به چشم
خوش به حالم، دخترم از من نمی خواهد جهیز.
قهوه را نوشیده ام از خانه می آیم برون
کرده برف آغاز ِ بارش، ذرّه ذرّه ، ریز ریز
سرنوشت ِ قهوه یی هم سرنوشت ِ جالبی است
قعر ِ فنجان با خطوطی درهم و پر اُفت وخیز
آنچه می بینم کنون ، فنجان نمی دادم نشان!
برف می بارَد به آرامی و زیبا شد ونیز

***********************
دسامبر 2009 ونیز



نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد