می گویند،
دیروز که چند نفر در «هزارتویِ بدگُمان»
از شکستنِ «یقین چهارم» حرف می زدند
ناگهان
بویِ کسی از کرانه «بگو بخندِ زندگی» آمد
و «چهارمین پرنده»
بر «هره بام» نشست!
ای کاش کسی می دانست،
اسمش چیست؟
الآن کجاست؟
«صبورِ تیپا خورده» کدام سلول و «پنجره بی روزن» است؟
می گویند دیروز کسی آمد
که از راز دل «دختران افسریه» خبر دارد
از طلوع چهارشنبه «دختران نارمک» خبر دارد
از آواز مرغِ سحرِ «دختران قلهک» خبر دارد!
راستی، او که «شب هول هزاره» را
به مقصد ماه و ستاره راند
او که نفس های زندگی را برای ما شمرد
نامَش
بر دیوار کدام «بزنگاهِ نفس گیر» نقش است؟
اسمش در «سینه و خاطره» کدام «کوچه و خیابان » پخش است؟
می گویند،
دیروز که «سوم اسفند» بود
و ما حواس مان جای دیگری بود
دختر گلفروشِ اولِ «وصال»
پشت ویترین رویاهایش ایستاد
و توی دلش گفت:
«کاش پیشگوی فریاد دختران،
مرا هم به انجمن بیرق و سکو
راه می داد!»
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد