شورش
مذهب خدای عشق را
مسموم کرد
من پادزهر آن را
در رقص گل سرخ یافتم
رفتم به جستجوی زیبایی
آزاد گشتم از سموم مذاهب
چشمان من توان دیدن زیبایی را بازیافتند
همپای گل سرخ گشته ام، اینک
در زیر آفتاب
تا آینه ها در سکوت خود
میدانگاه رقص شادمانه من باشند.
اول ژانویه 2013
زبان ما
دلم میخواهد
زبانی اختراع کنم
که هیچکس آن را نفهمد،
جز من و تو …
زبانی که بتوان با آن
آشکارا
از عشقی پنهان سخن گفت.
پنجم آوریل 2015
واژگان مه گرفته
با واژگان مه گرفته سخن گفتیم
گفتیم و هیچ نگفتیم
چندان که عشق
در حجاب ماند وُ
روی آفتاب ندید
باری، چه جای شگفتی
که بوی گل سرخ هم نتوانست
جان غمزده مان را شفا دهد
12 ژوئن 2015
تغییر فصل
شکل درختها عوض شده است
آن شاخههای لخت
حالا به گل نشستهاند
به جای آشیانه های ویران
پرندگان نورسیده
اشیانه های تازه ساختهاند
ببین چه غوغایی
در پیشواز و بدرقه ی آفتاب
به راه میاندازند؟
قلبت چرا، هنوز،
بر مدار زمستان است؟
25 آوریل 2015
تلخنامه
در نیمه های راه
روهایاهایم را گم کردم
پاهایم از نفس افتادند
حالا دیگر لاک پشتها، نیز
سر از لاک خود بدر آورده
با خنده از کنارم می گذرند
17 مه 2015
مسخ
باید سکوت بیاموزی
وقتی که آتش کلام تو
در هیچکس نمیگیرد
ای پرسه گرد حومه های نیمه شبان
مسخ تو به یک سایه
آغاز گشته است
و سایه جز سکوت زبانی نمیشناسد
12 اوت 2011