خشم و زجر مردم ندارد پایانی
ابر سیاه برود تا بگیرد سامانی
گل کودک بود وفریاد نداشت
غنچهءگل وا شد نرود به آسانی
هر چه مردم رفتند سراب بود
سراب دروغی ست به ویرانی
اگر مردم دست در دست هم
آسمان وزمین بگریند به سرگردانی
!خشم مردم کجا باشد ؟ روبرو
اگر بخواهی آزاد شوی و کامرانی
از تبریز و اصفهان و تهران
درخشان شد خیابان تا بگیرد نشانی
مشتت برای او اسلحه است
تو این مشت را هوا کن تا توانی
نگاه نکن که در باد خبری هست
خشمت را دنبال کن بی زیانی
تو با اینهمه خشم گل شده ای
خشم را فرو مگذار ! اینرا میدانی
تکه ای نان بدستت از کجا آید ؟
اگر گویی تسلیمم از کجا آید نانی؟
ایران را ببین ! چاهی ست انگار
! دارد میرود! ای زن ! ای مرد ! درمانی
! تو راهت را برو ! گل با توست
گمان مبر که ظلم نکنند اهریمنانی
خشم تو به شادی می رسد عاقبت
. ایران را آزاد کن ! آخر زمانی
30 12 2017
شهاب طاهرزاده
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد