logo





رسالت عقل

دوشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۶ - ۰۵ ژوين ۲۰۱۷

اسماعیل رضایی

شائبه و سائقه های خردمندی، و درک و شناخت و همپیوندی با حقایق و الزامات مبتنی برآن را بایستی در حیات متعامل جمعی و عمومی جامعه و انسان جستجو کرد. تعقل و خرد آدمی در تعاملات و تصادمات مداوم تحولات و تقابلات محیطی تحریک شده و صیقل می پذیرد. این فرایند و درک و دریافت آدمی از محیط و جامعه در وی نوعی نگرش و بینشی را شکل می دهد؛ که رسالت و تعهد زیست متعامل و متکامل را در بطن خود دارد. این رسالت عقل، با شناخت نا شناخته ها و غلبه بر ضرورت های مانع و رادع رشد و بلوغ دماغی و فیزیکی، اشکال متفاوت و متکاثری می یابد، که بنیان های سازه ای و نمادی حیات اجتماعی را شکل می دهد. پس رسالت عقل بار زمینی و شمولیت عمومی دارد.این فراشد در پروسۀ تکمیل و کمال جامعه و انسان، پویایی و زایایی ارزش های اصیل و واقعی را برای زیستی متعامل و متکامل تدارک می بیند. گریز از بارزه های حقیقی در فعل و انفعالات محیطی، خرد و تعقل را در ابهام و ایهام بسوی اوهام و پندارسوق داده و با انتزاع و امتناع، پیوندها و تعاملات درون اجتماعی و بین فردی را در افراط و تفریط وا نهاده و ره انفعال در پیش می گیرد.

عقل مجرد یا منفعل بازتاب واقعیت است؛ ولی حقیقت را کتمان می کند.چراکه حقیقت وجوه ممیزه عناصر و عوامل فراگشتی است که هستی اجتماعی را بنیان می نهد. ولی واقعیت فاقد درک حقیقت و تهی کردن مفهوم و مضمون زندگی از تحول و تکامل است.زیرا حقیقت برعکس واقعیت که بر بودن متکی است؛ بر شدن و گشتن و روندی پویا و بالنده استوار است. براین اساس تمامی ایده های پنداری و توهمات دینمدارانه در دایرۀ عقل مجرد و منفعل قابل بحث و فحص می باشند. قلمرو اقتدار و قدرت عقل مجرد محدود و محصور است؛ چرا که دامنۀ نگاه و نظر تحت تاثیر مداوم تحول و تکامل جامعه و انسان، در تشتت و بی نظمی مداوم بسر برده؛ واز انسجام و اتصال درونی نهادینی که قادر به تبیین و تحلیل نیازها و انتظارات جامعه های انسانی باشد؛ برخوردار نیست. براین اساس پویش و جوشش ذاتی جامعه و انسان را در رکود و سکون وا می نهد.در حالیکه عقل مدرن باتکیه بر حقایق مسلم و مسلط بر حیات اجتماعی،از انسجام و التزام درونی برای تعامل و تکامل برخوردار است. زیرا عقل مدرن را دانش و معرفت روز هادی است و عقل مجرد را عادت و سنت عهد عتیق هویت می بخشد.این شاخصه بارز عقل مجرد است که همواره بین باید ها و نباید ها در نوسان است؛ و برای اندیشه و عمل انسانی مرز و حدود تعیین می کند. در کثرت گرایی و گفتمان عمومی به دگر اندیش و بداندیش می اندیشد؛ و حدود و حصار گفتمان را در پس خط قرمز های معینۀ خویش اعتبار می بخشد.

عقل مجرد یا منفعل قادر به بحث اثباتی و اقناعی نبوده و عموما بر مباحث انشایی و القایی استوار است.پس در تقابل و تعارض مداوم با عقل مدرن قرار دارد که بر استدلال و استقلال اندیشه و عمل استوار بوده و پویا و زایاست.شاکله های ارزشی عقل مجرد بر نمودهای صوری و مجازی استوارند که دچار یک تصلب و تقلب در بروز و بازیافت واقعیت های محیطی بوده وبراین اساس حاوی و حامل شرارت ها و شقاوت های مستمر و خوفناک می باشند. ماهیت تخریبی عقل مجرد، به شمایل و تمایل مجرد و منفرد وی از حصول و حدوث فرگشت های مداوم اجتماعی انسانی وابسته است. بدین مضمون که هر چقدر روند تحولات و تغییرات اجتماعی وسیع تر و عمیق تر عمل نماید؛قدرت کنش و واکنش وی برای تعادل و تطابق دشوارتر و شکننده تر ممکن می گردد.پس قلمرو اندیشه و عمل در عقل مجرد محدود و باریک و به تبع آن دامنۀ معرفت و معیشت ناقض و منقوص عمل می کنند. بدینسان است که واپسگرایان دینمدار و سنت گرایان، عامه را در دلمشغولی های ذهنی به اسارت گرفته و با خلق و آفرینش های مداوم الگوهای ذهنی و پنداری و هیجانات و القائات فکری متفاوت و متکاثر از یافتن و درک واقعیت های محیطی دور می سازند؛ تا ضعف و ناتوانایی های ذاتی خویش را با فریب و اوهام استتار نمایند. چرا که عموما سازه های کهنه توان تامل و درک علی اعادۀ حیثیت و کرامت انسانی را نداشته و آزادی را مبنایی برای کمال جویی و رشد سجایای انسانی نمی بینند.

رسالت عقل سازمندی، بازسازی و بازیابی هویت های نوین متناسب با توسعه و تکامل جامعه و انسان است تا قادر به پاسخگویی به نیاز و انتظار و ملزمات و مبرمات باشد.این روند نیازمند مفاهیم و معانی خردمندانه و عاقلانه است که متناسب با تغییر و تحول، با محیط و جامعه به سازگاری برسد. عقل مجرد با توقف در ایستارها و سازه های فکری گذشته، از درک و فهم مفاهیم و معانی دورانساز بدور بوده؛ وبا درکی باژگونه از حیات اجتماعی،به مفاهیم و معانی کاذب و دروغین برای مشروعیت و مقبولیت بهره می گیرد.در این فرایندنامتعارف است که مفاهیم خردگریز و جامعه ستیزدر جامعه عمومیت می یابند. مفاهیمی که فقر را با توشه آخرت توجیه می کند و غنا را با روزی حلال پوشش داده و شهرت و مغفرت را با خیرات و مبرات پیوند می زند. عاطفه فردی را مفر و مجوزی برای گریز از مسئولیت و وظایف جمعی قرار داده و عاطفه جمعی را با افزونخواهی و تجرید و انتزاع خویش، فدای مطامع و منافع فردی می نماید.بدینسان با اسارت در دام تنگ نظری، انحصارطلبی، محافظه کاری و مصلحت اندیشی، مجوز تجاوز به حریم جمعی با توجیه حفظ و حراست از مصالح و منافع فردی و شخصی صادر، وامنیت و آسایش و آرامش تحت الشعاع صیانت از چارچوب های محدود و محصور زندگی فرد قرار می گیرد. تحت این روندهای نامتعارف است که اغنیا را حرمت مکنت و مال اعتبار می بخشد و فقرا را فترت پول و منال بی حرمتی و زوال. فروغ دانش در تنگی معیشت و نایابی رزق و روزی کدورت می پذیرد و هنر و فنون در بی اعتباری تحقیق و تفحص، تقلید و تحمیل را با اصالت و هویت معاوضه می نماید. پس شوق آفرینش در خلاء معرفت و دانایی، تحجر و تعصب را موجد بوده و به قلب ماهیت و مضمون واقعی پدیده های زنده و پویا و گویای حیات روی می آورد.بنابراین حریم واقع عمومی با تجاوز و ناامنی و خشونت و هجمه دیگران می آلاید و تکثرگرایی و بحث و مجادله و فحص و محاوره در قالب های سرد و بی بازده رها می شوند. اینجاست که نقد را تقدس زدایی و منتقد را حربی و منحرف معرفی می نماید؛ و زندگی شدن خویش را با بی حرمت و نا انسانی دانستن زندگی دیگران توجیه می نماید. اصولا عقل مجرد در پیوند با پدیده های صوری و مجازی حیات، مروج و مبلغ عوامگرایی و زیستی عوامانه است؛ چرا که عوام را فرمانده و سالار غافله هادی و رهبر است؛ و هالۀ قدسی و روحانی بدان اعتبار و افتخار می بخشد.

ضعف و نقصان عقل مدرن و خلاق در شناخت و فهم بسیاری از ضرورت های مانع و رادع رشد و کمال جامعه و انسان،روند دخالت و رقابت ذهنیت و پندار گنگ و مبهم عقل مجرد را در تعیین سرنوشت جامعه و انسان تداوم بخشیده و به عنصری مکمل در ترمیم و تمدید روندهای تعدی و تجاوز حاکمیت سلطه و استبداد در جامعۀ جهانی مبدل شده است.خلاء عقل مدرن در تبادل و تبدیلات اجتماعی انسانی بدلیل ضعف و حدود دامنۀ شناخت و فهم آدمی از هستی جمع و جامعه، به عاملی شکننده درپیوندهای اجتماعی و درک متقابل بهینه انسانی در گذر از نابسامانی ها و روابط و مناسبات کم دوام یا بی دوام انسان ها در حیات اجتماعی با تکیه بر اکتسابات و امتیازات آن مبدل شده است.براین سیاق است که روابط بین انسانی با بسیاری از پدیده های مجازی چون پول و قدرت تعریف و تنظیم می شوندو در معادلات و مبادلات درون اجتماعی به عاملی تعیین کننده تبدیل شده اند.استفاده ابزاری عقل مدرن از دستاوردهای دانش و فن روند تحریک و تحریص عامه را برای داشتن بی رویه و به هر قیمت اکتسابات مجازی و امتیازات مرتبط با آن را عمومیت بخشیده است. این تفکر غالب و مقلوب برای تداوم تعدی و تجاوز به حریم عمومی، الزاما به بنیان های پندار و ریای عقل مجرد نیازمند است.براین اساس است که توده ها در یک فضای توهم و توطئه مداوم،در یک رقابت کور و بی هدف، بسوی از خود بیگانگی و خودباختگی در برابر مظاهر تمدن نوین و خودشیفتگی بی بدیل سوق یافتند.درشی وارگی و کالا زدگی نهادین روابط و مناسبات انسانی حاکمیت نظام سلطه سرمایه، حق تعیین زیست معمول و مرسوم با ورود به دنیای برده گون اکتساب و امتیاز و قدرت و مکنت از دست رفته است.

عقل مجرد شائبه و داعیه تسلط و تعبد را یکجا گرد آورده؛ تا اقتضاء و امتناع را بموقع پوشش داده تا از آسیب و فروپاشی مصون بماند. چراکه تعبد با نمود بارز خودباختگی در برابر موهومات و ظهور بی بدیل خودشیفتگی برای پوشش ضعف و خلجان نهادین خویش،همواره به عنصر بی بدیلی برای احیاء و ابقای سلطۀ عوامل بی ثبات وناپایداراکتسابات وامتیازات درحیات اجتماعی عمل می کند. پس یکی از نمودهای بارز و شاخص تعبد ایجاد ارزش های کاذب و دروغینی است که جامعه و انسان را به چالش می کشد. این روند قدرت کاذب را نیز نمود می بخشد؛ قدرتی که بر خواسته از اراده و آگاهی متعامل عمومی نبوده،بلکه با ابزار تحریف و تحمیق به عاملی سلطه بر سرنوشت عامه مبدل می شود. چرا که تعبد با تجرید و انتزاع رویکردهای محیطی، از پیوند الزامی رخدادها و حوادث می پرهیزد؛ وبدینسان از درک علی مرضی جامعه فاصله گرفته و در پس معلول ها به رتق و فتق امور جامعه می پردازد. رانت و رانت خواری و شکل گیری مافیای اقتصادی، یکی از روند های بیمارگونی است که با تکیه بر تعبد و تسلط، قدرت تحرک لازم را از عامه گرفته و با انباشت انگل وار سرمایه، جفا را با سخای ثروت بادآورده می آمیزد و شقاوت و بی رحمی را در پس ابهام و تحکم پوشش می دهد.اقتدار منبعث از اقتصاد با نهی و تکفیر دروغین و مکرر دلبستگی های این دنیایی بر سرنوشت فقرا حاکم می گردد؛ و جان و مال و ناموس مردم با یورش سبعانه و متجاوزانۀ ثروت و مکنت، در زهد و تقوای کاذب مبلغین دنیا پرست، خدشه می پذیرد. چرا که اصولا عقل مجرد راوی است و کافی، شماتت است و ندامت، و براین اساس، اخلاق را در پس امیال و اموال، به ابزاری برای فریب و تخطئه اصول انسانی مبدل می سازد.

ضعف خرد و تعقل در غلبه بر موانع و محدودیت رشد و بلوغ جامعه و انسان و همچنین استفادۀ ابزاری از دستاوردهای انسانی،ضمن رشد و تحکیم نمودهای نامتعارف عقل مجرد در حیات اجتماعی انسانی،سقوط ارزش ها و تحکیم نمودهای نامعقول و مخرب را در جامعه های انسانی نهادینه ساخت. این روند زیستگاه آدمی را در ریب و ریا و امیال و تمنیات زشت و ناپسند آلود و ورود و نفوذ آدمی به حریم عمومی و خصوصی را به امری عادی و معمول مبدل ساخت. واژگونگی دریافت های انسانی در تعاملات اجتماعی، سلطه اکتسابات مجازی و سیادت طلبی روزافزون انسانی را توسعه بخشید.عوامل قدرت و مکنت دراین فروپاشی ارزش های انسانی، با استعانت از عقل مجرد به تحمیق و تفریق توده ها برای تداوم تعدی و سلطه بهره می گیرند.این روند از یکطرف محصول فواصل طبقاتی و رشد بیمارگون سیادت طلبی و سیاست ورزی های فاقد پشتوانه مادی و معنوی است که جامعه را در تقابل و تجاهل مداوم ونفرت انگیز و فتنه ساز قرار داده است؛ و از طرف دیگر رشد آگاهی های کاذب و دروغینی است که بربستر گرایشات ایده ای نامنسجم و فاقد بنیان های عینی و علمی ، حقایق مسلط بر حیات عمومی را وارونه می بیند و با برآمدهای نامتعارف آن منفعلانه برخورد می کند. این روند دامنۀ توهم توده ها را فزونی بخشیده و بسوی گرایشات ناانسانی و حمایت از آرا واعمال انحرافی و نامتعارف برای همراه شدن با ناسازمندی های حاکم بر جامعه و محیط سوق داده است. در این توهم و توطئه مداوم بدیل و رذیل انسانی، با مدد عقل مجرد، روند ابقا و احیای بسیاری از نمودهای خردگریز و جامعه ستیز تسهیل شده است.

عمال سرمایه با بهره گیری نامتعارف از دستاوردهای عقل مدرن و ضعف ذاتی و نهادین عقل مجرد در دفع و رفع موانع و محدودیت های حاکم بر زیست انسانی،آن ها را بسوی ایجاد فضای هیجانی مداوم برای گریز و پوشش ناکامی ها و ناتوانی مداوم سوق داده است.بسیاری با گرفتار آمدن در این فضای هیجانی کاذب و دروغین در دام اهرمنی سلطه و استبداد گرفتار آمده و ناخودآگاه با آن ها همراه شده اند. چرا که هیجان مداوم بتدریج عادات و رفتاری را در انسان نهادینه می سازد که در بطن تحول و دگرگونی رجوع به مشی و منش گذشته را عمومیت می بخشد.هیجانات عموما دارای بار عاطفی بوده و براین اساس قدرت تلقین پذیری،زودباوری و ریزش کنش های عالی انسانی را موجد است. بدینسان است که بسیاری با مشاهده مداوم عملکرد مخرب و ناانسانی نظام سلطه سرمایه، قادر به رهایی خود از دایره تمایلات و تبادلات سلطه و استبداد نبوده و از کنار روندهای مرضی کنونی با دیده اغماض گذرمی کنند.ضمن اینکه هیجانات آدمی را در تکرار مکررات و تخیلات باطل و همچنین ریزش روندهای اخلاقی و آموزشی گرفتار می سازد. اصولا در هیجانات مداوم و شدید قدرت سازگاری و انطباق آدمی با تحول و تکامل با موانع جدی مواجه می شود. چرا که قدرت بهاندیشی را از آدمی سلب و قدرت درک موقعیت و فهم حقایق مسلط بر جامعه و محیط را از وی می گیرد. براین اساس است که بسیاری تحت تاثیر روندهای هیجانی محیطی، به نفی و رد ایده های مترقی روی آورده و با روند های بیمار گون حاکم همراه می گردند. عمال سرمایه در فضای هیجانی مداوم و تهی نمودن ذهن و اندیشه توده ها از حقایق مسلط بر حیات اجتماعی، سوار بر موج توهم و ناآگاهی توده ها به طرح سوالات بی بدیلی که در بطن خود فریب و کذب را نهفته دارند؛ روی می آورند؛ تا از پیوند توده ها با ایده های مترقی و دورانساز جلوگیری نمایند.

یکی از پرسش های نمادین و به ظاهر معقول و منطقی که اکنون عمال سرمایه بطور موذیانه ودر شرایط برآمد هیجانات شدید مداوم محیطی، برای انحراف ذهن و اندیشه توده های بدور از حقایق مسلط بر جامعه، مطرح می کنند؛اینست که بدیل نیروهای مترقی برای حاکمیت کنونی نظام سلطه سرمایه«لیبرالیسم و نئولیبرالیسم» چیست. طرح این پرسش با توجه به ظرفیت پائین فکری توده ها و برآمدهای نامتعارف طبقاتی و تحریک و تحریص عمومی به دلبستگی ها و گرایشات نامتعارف محیطی و انباشت نامعقول و لجام گسیختۀ عمال سرمایه، نمونه کامل عوامفریبی و انحراف افکار عمومی از حقایق و تعدیات و تجاوزات مداوم و گسترده سلطه سرمایه بر حیات اجتماعی انسانی می باشد.زیرا تحول کیفی با شاخصه های واقعی و حقیقی که بتواند نظام سلطه سرمایه را در هم شکند؛نیازمند یک تحول کمی در مادیت حیات و همچنین در تفکر و اندیشگی انسانی است که بتواند افتراق و خصایل متعدی، افزون طلب و خود خواهانۀ انسانی را تعدیل و به سوی یک درک متقابل مورد لزوم تحول کیفی سوق دهد.این مهم تنها با مبارزۀ نیروهای مترقی برای گذر از تحول کمی به کیفی مقدور می باشد. چرا که در تعدیل و تحول لازم یک سیستم معیوب، عناصر وابسته و همبسته به سیستم قادر به تصحیح و ترمیم ناکارآمدی های سیستم نیستند1.بنابراین عناصری از برون سیستم با ایده ای مترقی و رادیکال نیازمند است که در راستای اصلاح و ضرورت های الزامی جامعه اقدام نماید.تعدیل و تحول عامل اساسی و مهم نگرش به ویژگی های حاکم بر جامعه و انسان است. بدون تعدیل که بسترهای یک تحول کیفی را تدارک می بیند؛امکان دگرگونی و ایجاد سازه های نوین ممکن نخواهد بود. نیروهای مترقی و چپ های مارکسیست با توجه به ناکامی های مداوم مبارزاتی و تاکید بر دگم های ایده ای، مبارزه با روندهای نامتعارف کنونی را به بیراهه سوق داده اند. ناتوانی مارکسیست ها ازنقد علل ناکامی ها و شکست دستاوردهای مبارزاتی گذشته و درک روندهای کنونی تحولات تاریخی برای اتخاذ بهترین تاکتیک های مبارزاتی و مرزبندی نوین با خاستگاه و جایگاه نوین نظام سلطه سرمایه و ارتجاع در سطح جهانی، به عناصر متقارن در بسیاری از عرصه ها تبادل و تبدیلات اجتماعی مبدل شده اند.این ناهمگنی مشی و روش مبارزاتی بسیاری از مواقع مارکسیست ها را به همراهی با عمال سرمایه سوق داده است. در حقیقت مارکسیست ها وحدت ناخواسته و تحمیلی عمال سرمایه را بر می تابند؛ ولی وحدت و یکپارچگی خود در برابر سلطه سرمایه و ارتجاع را بر نمی تابند2.این روند بی بدیل، حاصل برانگیختگی مداوم در برابر عملکرد هیجانی عمال سرمایه و ارتجاع می باشد؛ که قدرت اندیشگی و واکنش مناسب و بموقع را از آن ها سلب کرده است. ضمن اینکه با گرفتار آمدن در چارچوب های فکری و عملی گذشته، از پاسخگویی به نیازها و انتظارات برآمده از تحول و تکامل روزافزون و نامنتظره بازمانده اند. درحقیقت بایست گفت که مارکسیست ها دچار نوعی عوامگونگی فکری گشته اند که از بطن عادت و سنت بر می خیزد. رسالت و تعهد عقل مدرن و ایده های علمی و عینی در مرزبندی روشن و شفاف با عملکرد ارتجاع و استبداد برای ایجاد بستر و فضای کسب آگاهی های راستین، جهت رهایی از قید و بندهای طبقاتی و متوهمی است که اکنون توده ها را در دام بلع و قلع یکدیگر برای سیادت و سیاست به اسارت گرفته است.

سر در گمی وآشفتگی فکری مارکسیست ها و به تبع آن اقدامات عملی نا متناسب با روند کنونی تغییر و دگرگونی مداوم جامعه و انسان، که پی آمد این ضعف اساسی، توسعه برآمدهای نامتعارف عقل مجرد، و توسعه روند تهاجم و تصادم روزافزون نظام سلطه سرمایه بر سرنوشت ملت ها می باشد. اکنون عمال سرمایه با نگاه تحقیرآمیز به ناکامی های گذشته مارکسیست ها، آن را به دستاویزی برای توجیه تمامی تعدیات و تجاوزات خود مبدل ساخته اند. پریشانی و درهم ریختگی ایده و عمل مارکسیست ها را قبل از همه بایستی در دور شدن از نگاه مارکسی به نیروهای مولده و عدم توجه به برآمد های تحولی و تکاملی دم افزون دانش و فن دانست. مارکس با درک و شناخت واقعی و حقیقی از ضعف و قدرت نیروهای مولده، به تحلیل و تبیین عاقلانه، واقع بینانه و بنیادین آن همت گماشت؛ و در این فرایند، نقطه عزیمت وی همواره حرکت، تحول و تکامل مداوم نیروهای مولده بود. نگاه ایستا و راکد به این پدیدۀ اساسی و مهم با روح تحلیل و تبیین مارکسی بیگانه است. اکنون نیروهای مولده چه از لحاظ شکلی و فرمی و چه از لحاظ مضمون و محتوا دارای یک تفاوت ماهوی و آشکار با اعصار گذشته تاریخی خویش دارد. بدین مضمون که با تحول نامنتظره و روزافزون دانش و فن، بسیاری از رمز و راز بوروکراتیک حاکمیت سلطه سرمایه را بسوی شفافیت و وضوح هرچه بیشتر سوق داده است. دراین فضای نوین تعامل و تبادل، نیروهای مولده از رسالت و هویت نوینی برخوردارند که با سنجه های نیاز و انتظار برآمده از تحول کنونی دانش و فن قابل تحلیل و تبیین می باشند.این امر به مفهوم نفی اصول و مبانی دورانساز مارکسیسم نیست؛ بلکه درک واقع بینانه و منطقی از تحولات و دگرگونی اجتماعی است که جانمایه مبانی مارکسیسم بوده و روند بهجویی و بهپویی جامعه و انسان را در خود نهفته دارد.

در اعصار گذشته تاریخ تحولات اجتماعی،نیروهای مولده بعلت بطئی بودن رشد و توسعه تکنیک و فن از یک همگنی و تعامل ملموس تر و قابل ادراک تری در پیوند با نیاز و انتظار برخوردار بوده است. زمانی که اشکال بهره کشی عریان تر و سبعانه تر نمود داشت؛ ولی رشد انگلی و انباشت لجام گسیخته سازوکارهای نظام سرمایه با ایجاد دیوار و حصار کاذب و سرابگون حیات اجتماعی انسانی سلطه نیافته بود. با فاصله گیری هرچه بیشتر سرمایه از کار بویژه کار تولیدی، استحاله روز افزون روند کالا محوری به دانش محوری نمود یافت.در مرحله توسعه دانش محوری اکتسابات مجازی بویژه پول بعنوان قدرت فائقه در بازآفرینی های کاذب ارزش و اصالت به یکی از قدرت مندترین اهرم های تعامل و تبادل درون اجتماعی و بین انسانی ارتقاء یافت. چرا که کار خلاق از مادیت آفرینش های انسانی منتزع و بسوی انفعال و اکتساب بیمار گون ارزش های مجازی بویژه پول هدایت شد. تحریک و تحریص عمومی به اکتساب و انباشت فاقد حد و مرز و به هر قیمت ممکن،یک مرز کاذب و مجازی را بین انسان ها ایجاد کرد که درک مفهومی و شناخت مضمونی استحاله فکری و عملی انسان ها را درپس مفهوم سازی های بی بدیل و فاقد اساس و بنیان نو و دانش محور وانهاد. درحقیقت نظام سلطه سرمایه با خرید دانش آن را از ابزار روشنگری و روشن بینی های فرصت ساز و جامعه پرداز، به ابزاری برای انباشت انگل وار و لجام گسیخته قدرت و مکنت مبدل ساخت. ولی برخلاف تمایلات سخیف نظام سرمایه، ره آوردهای عقل مدرن «تکنیک و فن»از یک رشد درون زایی و خود مولدی برخوردار است که تدریجا به افشای بسیاری از مناسبات غلط و نامتعارف حاکم بر جامعه و انسان پرداخته و با شفافیت بسیاری از اسرار نهفته درپس سلطه جویی و سیادت طلبی حاکمیت کنونی، روند انسان محوری و کارآفرینی های مولد را در راه احیای ارزش های اصیل و انسانی تسهیل خواهد کرد.

روابط تولیدی بازتاب عملکرد نیروهای مولده ویا به عبارتی محصول برآمدهای تحولی نیروهای مولده در دستیابی به اهداف و آرمان های اجتماعی محسوب می شود. نگاه مارکسی به روابط تولیدی با اعتقاد به تحول و تکامل مداوم نیروهای مولده، سنت و عادت را برنمی تابد. چرا که بربستر سنت و عادت، روند رشد آگاهی های کاذب برای گذر از پرسش ها و چالش ها شکل می گیرند که بستر ساز سامانه های ایده ایی می گردند که عقل مجرد از شاخصه های بارز آن می باشد.این گرایشات ایدئولوژیکی، غالب و مقلوب را به عنوان واقعیت حاکم می پذیرد ولی حقایق مسلط بر جامعه را در پس تمنیات و تمایلات اکتسابی خویش نادیده می انگارد. رشد و توسعه دانش و تکنیک و شناخت ادراکی با برآمدهای نیاز و انتظارات نوین آن، روند زدایش آگاهی های کاذب را تسهیل می کند.وبا شکل گیری آگاهی های واقعی و حقیقی روند استحالۀ ایدئولوژی در برآمدهای آگاهانه و مسئولانۀ انسان ها دربرابر یکدیگر، جامعه و طبیعت، شکل می گیرد. چرا که یکی از ره آوردهای رشد دانش و فن زدایش ابهام و ایهام از روابط و مناسبات اقتصادی اجتماعی است که به تبع آن شفافیت و درک مفهومی و معنایی بسیاری از روندهای متعدی و سلطه گرانه کنونی،روابط تولیدی را متحول ساخته و بسوی سازه های ملموس تر،شفاف تر و آگاهانه تر هدایت می کند. براین اساس، روند اتکایی کنونی ایدئولوژیکی بسوی خود اتکایی و عروج ارزش های نوینی هدایت می شوند که فرمانبری و اطاعت کورکورانه را برنمی تابند. چرا که یکی از نمودهای بارز و شاخص ایدئولوژی مرید پروری و اطاعت بی چون و چرای مریدان می باشد. این خوداتکایی در بطن خود پیوندهای عمیق و انسانی را می پروراند که بسترهای تحول و دگرگونی های الزامی اقتصادی اجتماعی را در خود دارد.

نتیجه اینکه:رشد و بالندگی و تعامل و تکامل، محصول خرد و تعقل مدرن و خلاقی است که دریک فرگشت مداوم جامعه وانسان غنا یافته و بسوی حذف وحد موانع ومحدودیت های زیست عمومی روی می آورد. چرا که عقل مدرن در جستجوی درک و شناخت حقایقی است که بر سازوکارهای مسلط بر حیات اجتماعی انسانی حکومت می کنند. این روند بسترهای درک علّی و زدایش بسیاری از پلشتی ها و نارسایی های حاکم بر جامعه را فراهم می سازند. درک واژگونه از روندهای علّی و تکیه بر معلول ها برای رفع و دفع معضل و موانع پویایی و زایایی حیات طبیعی اجتماعی، از نمودهای عقل مجرد است که با درک واقعیت و انکار حقیقت،جامعه و انسان را از زیست معمول و مرسوم باز می دارد. چرا که عقل مجرد با گریز از درک و شناخت حقایق مسلط بر حیات، از فرگشت محصول تکاپو و تعامل جامعه و انسان می گریزد و فقر معرفت و معیشت را عمومیت می بخشد.بنابراین عقل مجرد عامل تخریب، تحمیق و تحمیل عوامل و عناصرنامتعارف برحیات اجتماعی بوده و برای پوشش ضعف و خلجان نهادین خویش، از هیجانات مداوم برای انحراف اذهان و اعمال بهره می گیرد. محدودیت عقل مدرن در شناخت و فهم ضرورت های حاکم بر جامعه و طبیعت برای رهایی از بند جهالت ها و رذالت ها، وهمچنین بهره گیری نامتعارف و نامعقول از ره آوردهای دانش و فن، مفر و جایگاه با ثباتی را برای عقل مجرد در راستای تحکیم و تنظیم مناسبات غلط ومخرب در جامعه های انسانی فراهم ساخته است. این روند و تشویق و تحریص توده ها بوسیله نظام سلطه سرمایه برای انباشت هرچه بیشتر و به هر قیمت، نیروهای مولده و دستاوردهای آن را در مسیر سقوط ارزش ها و اخلاق هدایت نموده است. روابط تولیدی در این خیزش و ریزش ودر یک عدم تعادل و تطابق با نیاز و انتظار، جامعه و انسان را در یک انحطاط و انفراد فرو برده است. تشویش اذهان و هیجانات مداوم عمال سرمایه و واپسگرایان دینمدار با تاثیر موثر خود بر عملکرد عمومی، نیروهای مترقی را نیز در دام تحریف و تخریب خویش گرفتار نموده است.در این راستا نیروهای چپ با بهره مندی از مبانی غنی و علمی مارکسیسم، از درک و درایت لازم برای پالایش و زدایش ناروایی ها و نارسایی های حاکم بر جامعه و محیط زیست باز مانده اند. از وحدت و یکپارچگی درونی و الزامی می گریزند ودریک چرخش ناخواسته و تحمیلی با عناصر ارتجاع و سلطه سرمایه به وحدت می رسند. با این روند فاجعه بار، حیثیت و اعتبار مبارزات تاریخی نیروهای چپ زیر هجمه و فشار روز افزون عمال سرمایه، آسیب جدی دیده است.پس برای بازیابی و بازسازی هویت نوین متناسب با تحول و تکامل دانش و تکنیک و به تبع آن نیاز و انتظار برآمدۀ اجتماعی انسانی،بایستی اشکال نوینی را برای به چالش کشیدن استبداد و ارتجاع بکار گرفت.

اسماعیل رضایی
پاریس
04 /06/ 2017
________________________________

1 باور به اینکه با ماکرون در فرانسه و یا روحانی در ایران، امکان اصلاح و بهبود روندهای نامتعارف کنونی مقدور می باشد؛یک خوش بینی فاقد بسترهای عینی و علمی بوده که روند تحول و تغییر در جامعه و انسان را طولانی و دیر بازده می سازد.


2 در انتخابات اخیر فرانسه، حزب کمونیست فرانسه و بسیاری از جریان های چپ در هراس از مارین لوپن نماینده راست افراطی به ماکرون راستگرا و حامی منافع کلان سرمایه داران رای داده اند. ویا بسیاری از جریان های مترقی و چپ در ایران به حسن روحانی عنصر موکد بر عقل مجرد و فاقد اهرم های لازم برای تحول و دگرگونی های لازم رای داده اند.

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد