در من ناشناسی
میپرد نیمه شب
میپراندم از خواب
با تکانی خفیف
مرا که مدتهاست
به اسکله بستهام
پلکهایم نیم خیز
به کابینم درمیآید
آیا؟
یک امشب را آمده
در من
بخسبد؟
جیرجیر تختهها
بیدار میکند
بندبندم را
به عرشه که میرسد
به خواب میزنم
باز خود را
میگذارم باز کند
بادبانهایم را
و باز داخلم شود
می گذارم برگردد
و تا اسکله
طیام کند
هنوز صبر میکنم
تا آزادم نکرده
از تیرک مهار
بعد آن را ولی
خودم می روم
باد در طره طرهی دکلم
خیزشی در مازه
جنبشی در اندام
افراختهام حالا
و آماده
تا به زیر کشم
این ناشناس را
و به سفری
نامترقبه
ببرم.
/
نیلوفر شیدمهر
۱۴ آوریل ۲۰۱۷
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد