می رسد شصت سالگی از ره جوانم من هنوز!
فرودین ۱۳۹۶ / آوریل ۲۰۱۷
می رسد شصت سالگی از ره جوانم من هنوز!
عشق می ورزم به هستی، مستِ آنم من هنوز
چون شرابی کهنه مانم، شورِ هستی با من است
هستِ من مستی وُ مستی نغمه خوانم من هنوز
رَنگِ سوگ وُ غم اگر بر بومِ دل آرد دیار
رِنگِ شور زندگی در من، چغانم[۱] من هنوز
کودکم گاهی، گهی پیری زند چترِ خیال
پای کوبان جاریِ رودم، روانم من هنوز
گر که می آید بهاری، می رود عمری چو باد
بر نمی تابم خزانی، بی خزانم من هنوز!
مانده تا گویی که دود از کُنده می آید برون!
سرکشم، چون آتشی شعله کشانم من هنوز
گرچه دور از مامِ میهن می شمارم هر بهار
دل به ایران داده، راشِ دیلمانم من هنوز
می شمارم فصل فصلِ زندگی مستانه ساز
بارِ خود دارم جوانی، سرخوشانم من هنوز
رُستن از گیلانِ خود دارم چو شالیزار مست
سرخوشم، همچون بهارِ لاهیجانم من هنوز!
گیل آوایی تا امیدت هست باشی در دیار!،
بگذرد صد سال هم، ایرانِ جانم من هنوز!
*********
نگاهِ آینه داند که شصت بهار گذشت!
شنبه ۱۹ فروردين ۱۳۹۶ - ۸ آپريل ۲۰۱۷
نگاهِ آینه داند که شصت بهار گذشت!
شرارِ شورِ جوانی به کارزار گذشت!
هزار نغمه چه سود ار که سازِ خاموشی
به شور مستیِ آوازِ بی قرار گذشت
اگر به سینه شرر باشدت چو دریا مست،
هوارِ غربت دل می زنی که زار گذشت
به وعده دل چه کنی خوش دل ای، دل ای، ای دل
که شوق نغمه ی مستانه روزگار گذشت
دگر نمانده رفیقِ رهی چُنانت بود،
چو یارِ رفته به دار یاریِ هَزار گذشت
کنون به غربتِ تلخت، شبان خود خوش دار
که های وُ هوی عبث را دلِ هوار گذشت!
هزار شور وَ شر ار بود با رفیقانت
چنان که غنجِ[2] دلت بود هِزار هِزار گذشت
به شصت سالگی ات شصت بهار با دل گو
که نیم در وطنت خوار وُ نیمه زار گذشت!
گیل آوایی
www.shooram.blogspot.com
___________________________
[۱] چغان . [ چ َ ] (نف ) شخصی را گویند که در کارها سعی و کوشش تمام داشته باشد. (برهان ). کسی که بقدر مقدور کوشش کند و جاهد و ساعی و محنت کش باشد. (ناظم الاطباء). شخص کوشش کننده . (فرهنگ نظام ). چغانه . مردم کوشا و ساعی .و رجوع به چغانه شود. || مطلق سعی کننده وکوشنده را گویند اعم از انسان و حیوانات دیگر. (برهان ). || شخص ستیزه کننده . (فرهنگ نظام (
[۲] غنج ] غ َ ] (ع مص ) ناز. (مقدمة الادب زمخشری ). کرشمه کردن . (منتهی الارب ). ناز و عشوه و غمزه که آن حرکات چشم و ابرو باشد. (برهان قاطع(عیب دل کردم که وحشی وضعو هرجائی مباش، گفت چشم شیرگیر و غنج آن آهو ببین <حافظ.