١-نخبگان سياسىِ پوپوليست، اينها در پى "تمرين دموكراسى" از طريق بند ناف وصل شده خويش به "جمهورى" اسلامى و توده مردم هستند. سخن شان هم اينست كه بهتر از جناح اصلاح طلب "جمهورى" اسلامى چيز بهترى يا الترناتيوى بهترى وجود ندارد. اين كه مى گويند آلترناتيو بهترى وجود ندارد از زيركى آنهاست. چرا مى گويم از زيركى آنهاست؟ به دليل اينكه آنها در واقع "بهترين آلترناتيو" را در درون "جمهورى" اسلامى مى جويند و مدعى اند كه اين "آلترناتيو" همان "جمهوريت" نظام است كه در روند اصلاحى/اسلامى به بار خواهد نشست. با اين ترفند، در ظهور هر آلترناتيوى كه با صراحت با حكومت دينى ايران مخالفت كند با انواع شيوه هاى ناراستگونه ممانعت مى كنند. و اگر خود گروهى "مستقل" و "سكولار" تشكيل مى دهند در خدمت و حمايت همين جناح حكومت است. در واقع بهترين آلترناتيو براى اين گروهء نخبه سياسى اينست كه سريعاً و مستقيماً خواستار مخالفت با اين "جمهور" دينى نباشد بلكه، متحد با اصلاح طلبان كه خواهان تداوم "جمهورى" اسلامى هم هستند، عمل كند و بموازات آنها پيش روند. زيركى كارشان در همين نكته نهفته است. به صراحت مى توان مدعى شد كه اين دسته آدمهاى پوپوليست به هيچ وجه ميل و رغبت به بررسيدن عوامل فرهنگى كه منجر به چنين "جمهورى"اى شده است، ندارند و از آن مى گريزند و اگر هم مجبور شوند از قدماى فرهنگ ساز ما سخنى بر زبان آورند، همگى در تأييد و تمجيد است بدون كمترين شناخت فردى يا بومى خويش از آنها. مثلاً، بسيارى از نخبگان سياسى ما مفتخرند كه گوته از حافظ ما تعريف و تمجيد كرده است. ملاك شناخت ما از عاملان و رويداد هاى فرهنگ يا ادبيات و هنر ما كه قطعاً "جمهورى" اسلامى نمى توانسته از آن سرچشمه سيراب نگرديده باشد، همين تعريف و تمجيد خارجى ها در برخى زمينه هاى آنها از ماست. آخرين نمونه اش جايزه اسكارِ فيلم فروشنده اصغر فرهادى بود تا به اين بهانه، بدون صلاحيت ادبى گفته شود: " ادبيات ما چه زجرى دارد مى كشد" و معلوم هم نباشد كه از كدام پشتوانه و جايگاه ادبى به خود چنين حقى مى دهيم يا مى دهند تا در باره ادبيات، كه قطعاً هم كليت چنين ادبيات را در اين هزار و چهار سد سال اسلام مى سازد، از زجر كشيدن آن سخن بگويند. "در ديگ بازه حيا گربه كجا رفته". نتيجتاً اينكه، اين گروه از نخبگان بدون كمترين شناخت اما در هين حال با مقبوليت به بناگذاران فرهنگ و رويدادهاى فرهنگى، موضوع آزادى و دموكراسى را در هيأت "جمهورى" اسلامى يا در بهترين حالت جناحى از آن، لوث كرده اند. و عزم را جزم كرده تا بر خلاف نحوه استقرار آزادى و دموكراسى در زادگاه شان غرب كه كنار نهادن دين از دولت و سياست اصل اساسى آن بوده است، از طريق وابستگى به جناحى از حكومت و به خيال اصلاح پذير كردن حكومت دينى به سردمدارى روحانيت شيعه به مقصد منظور رسند.
٢- نگاهى كه در مخالفت با كليت "جمهورى" اسلامى از هر جناح و دسته اى كه سر جمعشان خواهان تداوم "جمهورى" اسلامى و "حفظ نظام"اند، مى باشند. اين نگاه كه تعدادشان قليل است موضوع "جمهورى" اسلامى را برآمدى از فرهنگ سترون شدهء ايرانى تحليل مى كند. پرسش اساسى اين نگاه به رويدادها و قدماى فرهنگ ساز ما اينست كه، چگونه در يك جامعه مى شود دو هزار و پانسد سال نظام بى كفايت سياسى داشت اما اين نظام و تداومش هيچ ارتباطى با جان سختى يك فرهنگ و ارزشهايش نداشته باشد؟ از اينرو اين نگاه كاملاً به رويدادها و ارزشهاى فرهنگ ما ظنين بوده و به دور از هر نوع تأييد و تمجيد در پى شناسايى اين ارزشها و سازندگان آن است. جويندگى از منظرِ اصول سكولاريسم انديشه يا عقل پرسشگر، معياريست براى سنجش رويداد ها و امور فرهنگ ما، كه "جمهورى" اسلامى را در دل خويش پروراند و زاياند و اين "جمهورى" تافته جدا بافته از آن نيست. اين نگاه، نگاهى فراگير و ژرف انديش به اعماق فرهنگ ماست و پرسشگر به رويدادهاى آن.
٣- نگاهى كه "جمهورى" اسلامى را در هيج جناح و در كليتش نمى پسندد اما از سرچشمه جوشان كه اين "جمهورى" از آن سيراب و سرمست مى شود يعنى اسلام، عرفان اسلامى و بطوركلى فرهنگ اسلامى غافل است و در اين پارادوكسيكال، عملاً خويش را بگونه شبه سكولار مى نماياند. اين افراد خود به دو گروه تقسيم مى شوند و در ضمن اينكه ارزشهاى فرهنگ و عرفان ايرانى برايشان مايه ورى و بنيادى مشترك در توجيه وابستگى شان به انديشمندان غربى يا حداقل با عينك انديشمندان غرب مسائل ايران را ديدن، است اما در قبال حمايت و عدم حمايت از جناحى از "جمهورى" اسلامى داراى تضادند. در هر صورت، اين تضاد براى نويسنده اين سطور داراى اهميت نيست، آنچه اهميت دارد اينست كه مخالفت خوانى با كليت "جمهورى" اسلامى بدون كمترين شناخت از سرچشمهء تغذيه چنين جمهورى اى يا ناتوانى از شناخت آن و در عين حال آن سرچشمه را بدون نشان دادنِ كمترين اثرى در راستاى عقل پرسشگر يا سكولاريسم انديشه، وجهى از مدارا ديدن، خود گوياى ژاژخايى اين گروه است كه نمى توان آنها را در قلمرو سكولاريسم انديشه و سياسى جدى گرفت. اين گروه يا برخى از آنها نسبت به رويدادهاى فرهنگ ما نقش نقالى و خبردهى را بازى مى كنند تا پرسشگرى. نمونه اين نقالى و خبردهى راجع به فرهنگ و ادب ايران را مى توان در كتابى با عنوان "روادارى در فرهنگ و ادب ايران" كه دوست ارجمندم احد قربانى دهنارى كه گويا ده سال هم برايش زحمت كشيد مشاهده كرد. در اين كتاب از چند سد شخصيت و سخنان بى رمق و بى جانشان به ما گوشزد مى شود تا آويزه گوشمان در "روادار"ى شوند. دوست عزيزم حتى به اين فكر نكرد تا بنويسد كه آيا اين چند سد نفر شخصيت فرهنگ و ادب ما، استثناء در فرهنگ و ادب ما بودند يا از اينها بود كه پىِ پايه هاى كليت فرهنگ ما ريخته شد. حتماً اين نوع نقالى و خبردهى از شخصيت هاى نامبرده در اين كتاب بايد دو وجه داشته باشد؛ يا در وجهى كه اينها استثناء در فرهنگ و ادب ما بودند يا پايه گذار آن، اگر استثناء بودند پس بالحاظ "روادارى" تأثير گذار در فرهنگ و ادب ما نبودند زيرا در اينصورت نمى شود فرهنگ يا ادبى با ليست بزرگ از شخصيت هاى "روادار" در خودش داشته باشد اما بطور مداوم از آن فرهنگ و ادبياتش نظام بى كفايت سياسى برخيزد. در وجه ديگرش هم، تأثيرشان بايست به حدى باشد كه كليت فرهنگ ما را بسازند، اما در اين وجه باز هم اين پرسش مطرح مى شود كه چگونه از چنين كليت كه گويا "روادارى" وجه بارز آن بوده است، هيچگاه از آن نظام سياسى شايسته و غير استبداد برنخاست؟
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد