اگرچه همزادم سيروس سيف " نويسنده رمان آوارگان خوابگرد را که مؤخره آن در همين سايت عصر نو، تحت عنوان قرن بيست و يکم، قرن رستاخيز آوارگان جهان است، منتشر شده است" دوست می دارم، اما اگر قرار شود که ميان او و "حقيقت"، يکی را انتخاب کنم، "حقيقت " را انتخاب می کنم؛ و حقيقت اين است که سيروس سيف ، در رمان آوارگان خوابگرد، حقيقت را کتمان کرده است!
من در طول نوشتن شدن اين رمان، پا به پای او حرکت کرده ام و هرچه را که شرط بلاغ بوده است، با او در ميان گذاشته ام. با اين وجود، خودم را شريک جرم می دانم و برای سبک شدن از از بار گناهی که مرتکب شده ام، اعتراف می کنم که مباحث طرح شده در اين رمان، وجود خارجی ندارند و در بهترين حالت، تنها می شود گفت که عناصری سمبليک هستند و زائيده ی تخيلات و رؤياهای خوابگردانه ی نويسنده؛ به دلايل زير:
اولا، نويسنده در اين رمان با عينکی " سياه نما!" به تاريخ واسناد تاريخی نگاه کرده است که جز شرکتی بنام شرکت "جولاشگا" و عناصری بنام "عناصرحاضر و غايب" چيز ديگری نديده است. و با همين عينک است که به طور بسيار بدبينانه ای، تاريخ بشريت را تاريخی ديده است ، سرا سر خون و مدفوع؛ خون و مدفوعی که داده شده است؛ خون و مدفوعی که گرفته شده است؛ خون و مدفوعی که خورده شده است و جنگ و صلح هائی که سراسر آغشته به همان خون و مدفوع بوده است!
ثانيا، مبدأ تاريخی تأسيس شرکت جولاشگائی که از آن بنام " اولين خسوف و کسوف" نام می برد، بر هيچ يک از مبدآ تاريخ های جهان منطبق نيست؛ چون، تاريخ پيدايش انسان را فقط می شود از طريق سه نوع "باور" مورد بررسی قراد داد:
الف – باور مذهبی.
ب – باور علمی.
ج – باور معلق.
باور مذهبی ، وجود انسان را منتسب می کند به موجوداتی رانده شده از بهشت، بنام "آدم" و " حوا".
باور علمی، انسان را حيوانی می داند ابزار ساز که در ادامه ی تکامل يافتن ميمون آمده است.
باور معلق، منشأ ظهور انسان را جائی می داند بين زمين و آسمان.
با توجه به اين سه باور، معلوم نيست که وقتی نويسنده، قدمت پيدايش انسان را ، هم زمان با خسوف و کسوف اول می داند، منظورش برخاسته از کدام باور است!
ثالثا، "مقام عالی" ای که نويسنده از او به عنوان پدر و مالک اصلی شرکت جولاشگا نام می برد، نبايد آن انسانی باشد که در اثر تکامل ميمون به وجود آمده است؛ چون، برطبق داده های علمی ، در زمان خسوف و کسوف اول ، زمين هنوز توده ای مذاب بوده است و سرگردان در فضای لايتناهی به دنبال يافتن مداری در منظومه ی شمسی تا آرام گيرد و سرد شود و پس از گذشتن ميليون ها سال تحمل تنهائی و سکوت و بی باری، به ناگهان در اثر حادثه ای، به دنبال جنبيدن موجودکی تک سلولی ، نويد در راه بودن موجودی را بدهد که نامش انسان است؛ موجودی که بايد ميليون ها سال از هفتوهای توی در توی تکامل بگذرد تا کمر راست کند و بشود" مقام عالی" شرکت جولاشگا!
شايدهم منظور نويسنده از مقام عالی و شرکتش ، انسانی باشد که فرزند خلف آن موجودات رانده شده از بهشت بوده است و يا موجودی که از جای ديگری و به دلايل ديگری پای برگرده ی زمين ما گذاشته است!
برای پرهيز از به دام افتادن در دام "اما" و "اگر" های ساحرانه ای که نويسنده بر سر راه ما گذاشته است، از ورود به بازی های خيال پردازانه ی او فاصله می گيريم و به چند و چون مشخصات شرکتی می پردازيم که نويسنده، اساس کارش را بر چگونگی عملکرد تاريخی آن شرکت گذاشته است.
با مشخصاتی که او از شرکت جولاشگا به دست می دهد، شرکت جولاشگا بايد شرکتی باشد بين المللی و بسيار پيچيده و مرموز که در عين داشتن شباهت ساختاری با مفهوم شرکت ، بيشتر يک دولت را به ذهن متبادر می کند تا يک شرکت را! و آنچه ، آن "دولتشرکت" را در هاله ای از راز و رمز فرو می برد، جدا از مبدأ تاريخی اش، عملکرد متفاوت و گاه متضاد آن است با نفس فلسفه ی وجودی همه ی شرکت های انتفاعی درعالم. و آن، وقتی است که چنين شرکت انتفاعی ای، آنهم با آن سابقه ی تاريخی ، مبادرت می کند به خريد خاک – بی ارزش؟- همه ی قبرستان های قديمی در سرتاسر جهان!
هرشهری، در هر جای جهان که واقع شده باشد، به دليل داشتن حتی يک قبرستان قديمی، صلاحيت آن را داشته است که طرف قرارداد شرکت باشد. و از آنجائی که طرف قرارداد، مرده های دفن شده در آن قبرستان ها نمی توانسته باشند، آيا توقع بی جائی است که از آقای سيف بخواهيم سندی به ما ارائه دهد که ثبت شده در تاريخ قراردادهای آن شهر و يا حد اقل آن کشورباشد؟!
می دانيم که هر قبرستانی ، يک تکه از زمينی است واقع شده در سرزمينی و هر سرزمينی، نامی دارد و تاريخی. و هر ورق از تاريخ حکايت می کند از احوالات مردمان آن سرزمين ؛ در گذشته های دور و نزديک و حوادث خوب و بدی که برآنها رفته است. آيا بستن قراردادی بر سر قبرستان های قديمی چنان سرزمين هائی ، آنقدر بی اهميت بوده اند که ارزش ثبت در تاريخ چنان شهرها و سرزمين هائی را نداشته اند؟!
به طور مثال، من نسخه ای از اين رمان را برای دوستی در ايران که دسترسی به موزه ی اسناد ملی داشت فرستادم و آن دوست، پس از خواندن رمان و جستجوی چند ماهه در ميان اسناد، به من تلفن زد و گفت که در ميان اسناد موجود در موزه، سندی که دال بربستن چنان قرادادی بر سر قبرستانی قديمی با شرکتی بنام شرکت جولاشگا باشد، پيدانکرده است و بعد از من پرسيد که آيا ممکن است نويسنده ، نام شرکت و يا موضوع قرارداد را اشتباه کرده باشد؟! به او گفتم که در عالم آوارگی و خوابگردی ناشی از آن، همه چيز ممکن است، اشتباه که جای خود دارد!
به نوشته ی يکی از منتقدين که از آوردن نامش در اينجا معذورم، نويسنده ی رمان آوارگان خوابگرد با استفاده از سمبول ها و مخلوط کردن واقعيت و خيال، ما را به حوزه ی اسطوره های پيش از تاريخ پرتاب می کند و باعث می شود که از زمان حال و توجه به آنچه اکنون در پيرامونمان می گذرد، غافل بمانيم! و احتمال هم دارد که خود نويسنده واضع اين سمبولها نباشد، بلکه خود سمبولها به دليل تأثير پر قدرت و و يرانگرانه ای که در تاريخ آوارگی انسان داشته اند، به طور ناخودآگاه، حضور خودشان را بر نوشته ی او تحميل کرده باشند! و اگر هيچکدام از اين فرض ها درست نباشد، پس بايد گفت که خدايان دوره های اساطيری، دوباره زنده شده اند و به وسيله ی شرکتی بنام شرکت جولاشگا، زمين را عرصه ی تاخت و تاز خود قرارداده اند؛ خدايانی که مثل خدای باری تعالی ديده نمی شوند، اما می شود آنها را از طريق آثارشان شناخت!
و از همه عجيب تر اين است که نويسنده، شناخت عملکرد تاريخی شرکت جولاشگا را ، به عهده ی کسانی گذاشته است که اولا، از گروه آوارگان باشند. ثانيا، به علت اصلی آوارگی خود آگاه شده باشند. ثالثا، با آگاهی به دست آمده توانسته باشند ، پرده ی خوابگردی شان را بدرند و آماده شده باشند برای تبديل شدن به عناصر " حاضر و غايب" و بعد هم انقلابی جهانی!
و همين چرخش صد و هشتاد درجه ای نويسنده ، از شعار " کارگران جهان متحد شويد!" به شعار " آوارگان جهان بيدار شويد!" ، من را در مقابل او قرارداده است. به همين دليل، به خوانند گان هشدار می دهم که کتاب را با احتياط بخوانند و مواظب پرتگاه هائی باشند که ناگهان زير پايشان دهان باز می کند!
و اگرچه، تاثير اين دنيای خيالی و ساحرانه به هم بافته ی نويسنده ، روی خوانند گان، مقاومت ناپذير به نظر می آيد، اما در عين حال، دارای باطل السحر بسيار ساده ای هم هست. و آن باطل السحر اين است که سعی کنند به عالم غيب- اگر می توانند!- اعتقادی نداشته باشند، چون اين رمان برای کسانی نوشته شده است که به عالم غيب اعتقاد دارند. و اگر هم به هر دليل به عالم غيب اعتقاد دارند، سعی نکنند اعتقاد به غيب خودشان را در رابطه با غيب نهفته در محتوای کتاب بفهمند؛ چون سعی در فهميدن کتاب همان و فرورفتن در دنيای خيالی و ساحرانه به هم بافته ی نويسنده ، همان!
ثانيا، از همزاد پنداری با محتوای کتاب مبنی بر اين تصور که جهان هستی و پديده های جاری و ساری در آن، دارای "ظاهر " و "باطن" ی است، پرهيز کنند ، و گرنه ممکن است از ظاهر بگذرند و با فهم و تجربه ی باطنی از امور ، انسان های ديگری شوند و گفتار و رفتار ديگری در پيش گيرند و در بده و بستان های دنيای مجازی " فست احساسی" و " فست فهمی" و " فست داوری" و "فست عشقی" و" فست اتصالی" و "فست انقطاعی" و " فست نفرتی" و در نهايت " فست زندگی و فست مرگی"، کسی مطلب فرستاده شده شان را باز نکند و اگر باز می کند، فرصت خواندنش را پيدانکند و اگر فرصت خواندنش را پيدا کند، حوصله خواندنش را نداشته باشد و اگر حوصله ی خواندنش را پيدا کند، در فهم مطلب خوانده شده نسبت به عمق مطلب دچار کند فهمی و يا بدتر از آن، کج فهمی و بد فهمی شود و ... به مرور از دايره آشنايان مجازی و واقعی بيرون آيد و کم کم مثل آن آوارگان مهاجر و آن دهکده هائی که در - کتاب – يعنی در هفتوهای خواب و خيال و رؤياهای خوابگردانه ی سيروس سيف ، ناپديد شده اند ، نا پديد شود!
با احترام
قاسم سيف
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد