logo





فاشیسم

سه شنبه ۱۰ اسفند ۱۳۹۵ - ۲۸ فوريه ۲۰۱۷

اسماعیل رضایی

تلاش ها و کنکاش های آدمی برای زیست معمول و مرسوم، عموما و اصولا در پس بهره گیری های بی تناسب و نامطلوب از حاصل تکاپوی مداوم خویش، وی را از ایده آل ها و آرمان های متصوره و متشکله در ذهن و باورش، دور ساخت. چرا که همواره در چالش ها و بن بست ها، از سلامت و صداقت کار و تلاش فاصله گرفت و با حیل و قیل مداوم، به تخریب و تشویش چهرۀ انسانی و اجتماعی روی آورد. پس حد و حدود روابط و مناسبات عرفی و قانونی حیات اجتماعی را در حد و حصر انفرادی و انحصاری، به سوی حد و حذف نفس انسانی هدایت کرد. پس شوق زیستن را در حقد و هزل فاقد ارزش های مبنایی و محتوایی فرو کاست.بدینسان با فرموله کردن بسیاری از روندهای نامتعارف زیست اجتماعی، بنیان های یک عدم تعادل و توازن درون اجتماعی و بین فردی را فراهم نموده؛ که منازعات و مشاجرات مداوم زیست جمعی را در خود پروراند. پس با استناد به چارچوب های معیینۀ کفایتی و سیادتی، تلاش بی سرانجامی را برای پیشبرد اهداف نامتعارف و نامتناسب با ضرورت های تعامل و تکامل در پیش گرفتند. در این سقوط و نزول عموما به مستمسک هایی برای توجیه و تاویل رویکردهای نا موجه ای روی آوردند که به محل بسیاری از تنازع و کشمکش های خوف انگیز و شرارت بار مبدل شدند.

مفروضات و مجهولات کارکردهای اجتماعی، به عاملی برای تقابل و تجاهل درون اجتماعی و بین انسانی مبدل شدند.چرا که مبنا و مرجع گفتمان عمومی در فرمول ها و پدیده های غامض و در هم تنیدۀ تفکرات و تمنیات خارج از نرم ها و فرم های مطلوب و معمول، بسوی مهار خصایل و فضایل نیک و پسندیده روی آوردند. پس هرکسی وارث و حارس اکتسابات و اکتشافات خود شد؛ و در تلاشی مداوم به اهرم های کنترلی و تهاجمی و حد و حذف دیگران مبادرت گردید. بدینسان جامعه شقه شقه شد و هرکسی برای حصه ای بیشتر به حریم دیگران تعدی نمود؛ و ارزش ها در فحوای کلام و بیان وعمل نابخردانه آدمی به تاراج رفت. وارونگی ارزش ها به وارونگی مفاهیم تعاملات اجتماعی منجر شد؛ و حاکمیت قدرت و مکنت به شاخصه بارز ادارۀ امور اجتماعی مبدل گردید.این روند نابهنجار به تخاصمات و تهاجمات و تعارضات بی بدیلی بین انسان ها منجر گردید؛ که زیستگاه آدمی را به انواع خباثت و خیانت آلود؛ تا سیادت و سیاست بتوانند حاکمیت بلامنازع خود را بر سرنوشت جامعه و انسان رقم بزنند. این روند فواصل طبقاتی را شدت بخشید؛ و دامنۀ فقر و فساد را در جامعه های انسانی به امری نهادین مبدل ساخت. در پس روندهای اجتناب ناپذیر تحول و تکامل تاریخی، حاکمیت قهری بسیاری از دارندگان مکنت و ثروت، جامعه و انسان را در پس تمنیات و تمایلات نامتعارف و ناانسانی خویش، از یافتن و گشتن بنیان های اصولی و انسانی زیست عمومی باز داشته اند. براین اساس نظام سلطه سرمایه اکنون با نمودهای ارزشی کاذب و ناواقع، جامعه های انسانی را در التهابات و اکتسابات مداوم و مذموم، از زیستی متعارف و اصولی باز داشته است.

بنیان های عینی و علمی نظام سلطه سرمایه بر بهره کشی اجبارگونه و بهره وری متعدی و متجاوزانه به حاصل تلاش جمع و جامعه استوار است. بنابراین فقر و فاقه را در گردشی ادواری و مداوم بر جامعه و انسان تحمیل می سازد. برای تحقق این روند نامتعارف، جامعه و انسان را در یک رقابت کور و بی هدف برای کسب اکتسابات بی ثبات و ناپایداری هدایت کرده است؛ که در بطن خود جدایی، کینه ورزی،نفرت و از همه مهمتر استیلای دروغین روابط و مناسبات انسانی بر سازه های فردی، جمعی و خانوادگی را پرورانده است. براین اساس، ابزارهای کاذبی بر مناسبات بین انسانی حاکم شده است که صداقت و سلامت رفتارها و کردارهای آدمی را در ریب و ریای افزونخواهی های لجام گسیخته و روابط منفعت طلبانه و مصلحت اندیشانه و کاذب فرو برده است. پس معرفت و معیشت در تنگناهای سازه ای فردگرایانه، از درک و درایت، و کفایت و عدالت لازم تعامل و تحول جامعه و انسان فاصله گرفته اند. این ویژگی به عامل اساسی و بنیادین بحران های ادواری و مداوم نظام سلطه سرمایه منجر شده؛ که عمال سرمایه را در پروسۀ تحولی و تکاملی اجتماعی به چالش کشیده است. چرا که بحران زایی نظام سرمایه، محصول عدم انطباق رویکردهای سرمایه با الزامات و نیازهای رو به تکاملی است؛ که بر بستر رشد و کمال دانش و فن حاصل می آید.بحران های معمول و مرسوم ادواری نظام سرمایه عموما با رفرم و برخی تمهیدات اصلاحی در تبادل و تبدیلات اقتصادی اجتماعی قابل کنترل می باشند.ولی بحران های حاصل مقاطع تحول و تکامل، نیازمند تغییرات ساختاری و الگوهای نوین سازه های رفتاری و کرداری است؛ که بتواند با معیارها و مقیاس های گسست تاریخی محصول توسعه و پیشرفت دستاوردهای تکنیکی به تعادل برسند.حاکمیت سرمایه همواره مقاومت صعب و ثقیلی را در برابر تغییرات ساختاری از خود بروز داده است. چرا که در تغییرات ساختاری بسیاری از دارندگان مناصب وموقعیت جایگاه موقعیتی و منفعتی خود را از دست داده؛ و از دایرۀ تعاملات و تبادلات حاکمیت نظام سرمایه خارج می گردند.

فاصله گرفتن از واقع گرایی و حقیقت پژوهی، مفاهیم و مقولات حیات اجتماعی را در پس تمایلات و تمنیات نامتعارف به اسارت گرفته؛ و درک و فهم مبرمات و معضلات را در روندهای مقلوب و بی بنیاد وامی نهد.آنچه امروز حاکمیت بلامنازع سلطه گرانه و متعدی سیاست گرانه و سیادت منشانه برسرنوشت انسان ها را رقم می زند؛ محصول عادات و سنت های اکتسابی نهادینه شدۀ بسیاری از مفاهیم و مقولات گذشته تاریخ اجتماعی انسانی است که قادر به درک و فهم مبرمات و ملزمات کنونی نیست و یا با درک وارونه و درهم آمیختگی بسیاری از نمودهای بجای مانده از میراث گذشته تاریخی با برآمدهای کنونی تحولی و تعاملی،رویکردی انتزاعی،انفرادی و خودمحورانه ای را در برخورد با خواست و نیاز انسانی در پیش گرفته است. این ویژگی نه بیانگر توانمندی انسانی، که از ضعف خصلتی و ناتوانی در درک و هضم ره آوردهای تکاملی نشات گرفته، که از خود بیگانگی انسان ها را در برابر مظاهر نوین تکامل و تمدن به نمایش می گذارد. انسان ها همدیگر را گم کرده اند؛ چرا که جاذبه های تصنعی نوینی را یافته اند؛ که روح ازخود بیگانگی و رواج خودباختگی و خودشیفتگی در برابر نمودهای کاذب و دروغین زیست انسانی را عمومیت بخشیده است. ودر این گم گشتگی و سرگشتگی انسانی است که نمودهای نامتعارفی چون فاشیسم بعنوان انحراف از معیارها و موازین زیست جمعی سر بر آورده وشور و شعور را در مجاری حد و هدم هدایت می کند. نفرت می پراکند و کینه و عداوت را دستمایه مناسبات انسانی برای گذر از ناتوانی و ضعف درونی و نهادین آدمی در برابر دینامیسم و تکامل جامعه و انسان قرار می دهد. چرا که میراث خوار تمدن یا مدنیت بی بازده گذشته است؛ که تلاش دارد؛ آن ها را با تمایلات و تمنیات نامتعارف و نا انسانی خویش هماهنگ سازد.

سازوکارهای نظام سلطه سرمایه طوری ساماندهی شده است؛ که به آسانی زیان های حاصل از بحران را از توده ها اخذ و به نفع خود مصادره به مطلوب می نماید.این روند فقر را در یک دایرۀ گردشی مداوم در جامعه نهادینه کرده؛ و پویایی و زایایی ذاتی سرمایه را در انباشت های بی رویه و فاقد مولفه های ارزشی عام،به فراگردی فقرزایی و نابسامانی های اجتماعی مبدل می سازد.براین اساس فقر و نابسامانی در یک فراگرد تورمی بسترهای تقابل و تعارض را تدارک می بینند.توسعه و تعمیق دامنۀ فقر و نابسامانی های اقتصادی اجتماعی، زمینه های سقوط رویه های اخلاقی و ارزش های انسانی را فراهم می سازند. چرا که در ندرت و فقر روابط و مناسبات انسانی با پدیده های کاذب و اکتسابات مجازی تعریف شده ومعرفت و معیشت با سنجه های اعتباری ناپایدار و بی ثبات، بسوی عوامگرایی هدایت می شوند.براین اساس تحت یورش تبلیغاتی و تمهیداتی نظام سلطه سرمایه، جامعه بسوی زودباوری، دیر فهمی و فراموشکاری های مزمن و روزافزون سوق می یابد. زیرا زمانی که خرد و تعقل زیر فشار صعب و دشوار حاکمیت فقر و فاقه،تحت الشعاع روندهای احساسی از واقعیت های حاکم بر جامعه فاصله می گیرد؛ پندار و توهم بر سازه های فکری و عملی انسان ها مسلط می گردد. فاشیسم تحت چنین شرایطی بسترهای لازم خویش برای حد و هدم جامعه و انسان را پیدا می کند. و حاکمیت فاشیستی برای تحقق اهداف ناانسانی خویش، نیازمند فریب و تخریب انسان ها بوده و به پدیده های فرضی و موهومی چنگ می اندازد.دشمن فرضی می تراشد،بر بازسازی و بازیابی عظمت ملی خدشه دار شده تاکید می ورزد؛تمامی ملزمات اجتماعی از جمله آزادی،دموکراسی و امنیت عمومی و خصوصی را با بهانه های واهی ویا تعارض با ارزش های متعالی ملی و مردمی از گردونۀ حیات اجتماعی خارج می سازد.نقد و انتقاد را برنتافته و به هدم و حذف مخالفین و منتقدین روی می آورد. جنگ و خونریزی را تقدیس و بر کیش شخصیت و روح جنگجویی و رزم آوری تاکید می ورزد. ضمن اینکه از صلح و همزیستی مسالمت آمیز بشدت می پرهیزد.

پس فاشیسم از پوپولیسم تغذیه کرده و با دروغ و فریب، توده های خسته و فرسوده از نابسامانی ها و ناهنجاری های اجتماعی را بسوی اهداف سراب گونه وفاقد بنیان های مادی و انسانی هدایت می کند.ضمن اینکه با توتالیتاریسم و تمامیت خواهی افسارگسیخته به سرکوب هرگونه ندای آزادیخواهانه و انساندوستانه و صلح و دوستی روی می آورد. پس وجدان انسان ها را با سلاح فریب و اوهام و تحریک احساسات ملی گرایانه و تاکید بر عظمت و افتخارات گذشته تاریخی،از قضاوت و داوری اصولی و انسانی دور، و بسوی شقاوت و قساوت بی بدیل سوق می دهد.ازواپسگرایی دینی بهره می گیرد و آنرا ابزار تحریف و تحمیق رویکردها و توده های ناامید از دورنمای تاریک و هولناکی که توسط اهرم های فاشیستی ترسیم و تبلیغ می شوند؛قرار می دهند. قدرت فاشیستی از واپسگرایی دینی برای دستیابی به دو هدف مهم و اساسی بهره می گیرد. از یک سو برای مهار و هدم جریان های مترقی بویژه چپ های مارکسیست که با بنیان های نظام سلطه سرمایه در جدالی مداوم بسر می برند.و دوم فریب و بسیج توده ها در حول محورهای کاذب و دروغین برای نجات حاکمیت سرمایه در بحران که به مرحله شکنندگی و بن بست های حاد رسیده، می باشد. ضمن اینکه از دین برای تحکیم بنیان های عوامگرایی در جامعه بهره گرفته ؛ تا قدرت و مانور حاکمیت فاشیستی برای بسیج توده ها حول محورهای فرضی و احساسی ملی گرایانه تسهیل گردد. با این وجود حکومت های مذهبی را نمی توان فاشیستی نامید. چرا که، اگر چه از لحاظ شکلی و فرمی دارای وجوه مشترک بسیاری با فاشیسم می باشند؛ ولی از نظر محتوایی و سازه ای اصولا در خدمت عمال سرمایه برای تخفیف و تامین نیازهای سرمایه در بحران قرار دارند. پس تعمیم فاشیسم به حکومت های توتالیتر و اقتدارگرا که بسیاری چنین می پندارند؛ امری منطقی و اصولی نمی باشد.

فاشیسم قابل تعمیم به تمامی اعصار تاریخ تحولات نظام سلطه سرمایه که همواره با بحران های مقطعی و سازه ای همراه می باشند؛ نمی باشد.بلکه محصول مقطعی از سازوکارهای سرمایه است؛ که برای فرگشت نیازمند کشف و فتح سرزمین های جدید و بازارهای نوین جذب کالا و خدمات بوده است. واکنون که بشریت وارد عصری شده است؛ که با بهره گیری از تکنیک های ارتباطی و اطلاعاتی، انسان ها با درک و فهم بهبود یافتۀ حاصل شفافیت بسیاری از نمودهای نامتعارف محیطی، بسوی یک پیوند وهمبستگی ملموس وبا ثبات در حرکت می باشند؛جامعه های انسانی دیگر شوونیسم و فاشیسم فرتوت و تفرقه افکن و مانع تحول و تعامل مطلوب و منطقی بین انسان ها را برنمی تابند.براین اساس است که جهان شاهد شکست های مداوم جنگ افروزان و غارتگران منابع اجتماعی انسانی بوده که برای برونرفت از بحران های تعمیق یافته در پس شعارهای ناسیونالیستی فاشیستی موضعی منفعلانه اتخاذ کرده اند. درپس مواضع کنونی غارتگران جهانی و عمال سرمایه پیام روشن و صریحی نهفته است که همانا توان بسیج توده ها برای جنگ و خونریزی و احیای اشکال کهنه و قدیمی استعمار ملت ها، ضرورتش را ازدست داده؛ و عصرش به اتمام رسیده است.اکنون بشریت با بسیاری از واقعیت های اجتماعی تاریخی مواجه است که توان تهاجمی حاکمیت سرمایه را به چالش کشیده است. براین اساس است که نظام سلطه سرمایه در یک عقب نشینی محتاطانه و مذبوحانه به چارچوب های ملی خزیده تا با احیا و ابقای سازه های کهنه و بی رمق گذشته بتواند؛ رویاهای متعدی و ضد بشری اش را جامه عمل بپوشاند.مطمئنا توفیقی نیافته و در یک روندی ملتهب و جنون آمیز به عقب نشینی از مواضع انفعالی خود روی خواهند آورد.

پس فاشیسم محصول مقطعی از تحولات نظام سلطه سرمایه است که جامعه با شاخصه گسست تاریخی و تحولی و تکاملی همراه می باشد.بدین مفهوم که جامعه های انسانی وارد فاز نوینی از روابط و مناسبات تولیدی گردیده که نیازمند دگرگونی سازه ای برای پاسخگویی به نیازها و الزامات جامعه وانسان است. اما مقاومت سلطه گران سرمایه و مهیا بودن بسترهای یک تهاجم گسترده با اتکا بر ابزار و امکان توسعه و تکامل، فاشیسم را از قوه به فعل درآورد.بارزیت دستاوردهای تکاملی وفزونی انتظارات و نیازهای اجتماعی انسانی وهمچنین مقاومت سازه های مسلط در برابر نوخواهی و بهجویی حیات اجتماعی،با سلطه نمودهای غیرشفاف و ناگویای روابط و مناسبات اجتماعی انسانی، امکان بیان کاذب و دروغین عوامل انحراف و انحطاط اجتماعی را برای فریب و بسیج توده ها فراهم نمود.امری که اکنون با شفافیت و وضوح بسیاری از روندهای دغلکارانه و متجاوزانۀ نظام سلطه سرمایه، قدرت مانور و هجمۀ عمال سرمایه را در سطح جهانی تا حدود زیادی فروکاست.براین اساس اگرچه عمال سرمایه برای حفظ و حراست از سازه های بی بازده گذشته، خواهان احیای نمودهای فاشیستی می باشند؛ولی بیداری افکار عمومی و آگاهی های حاصل از شفافیت و بارزیت بسیاری از عملکرد نا انسانی استبداد سرمایه، این فرصت را از آن ها گرفته است. اگر در گذشته رسوبات و سنت های مناسبات فئودالی ودر کنار آن بوروکراتیک حاد و مزمن حاکم بر نظام ادارۀ امور اجتماعی،به عوامل تسهیل کنندۀ حاکمیت فاشیستی در جهان بودند؛ اکنون با پالایش و زدایش بسیاری از نمودهای بوروکراتیک و سنت های بازدارندۀ دینامیسم اجتماعی،امکان تحقق حاکمیت فاشیستی با شاخصه های کلاسیک ناممکن است.



مبانی نظام سلطه سرمایه، در گذر تاریخی مراحل تحولی و تکاملی خویش، برای دوام و بقای خود از قواعد و قوانین خاصی بهره گرفته و می گیرد؛ که بتواند ابقا و احیای حاکمیت تعرضی و قیم مابانه اش بر جامعه و انسان را تامین و تضمین کند.سرمایه داری در دو مرحله از گذر تاریخی خویش،ابتدا با توحش و سبعیت وسیع و گسترده برای کشف و کسب هرچه بیشتر ثروت، به جامعه های انسانی یورش برد و به انهدام و تخریب منابع انسانی و مادی روی آورد«فاز سرمایه داری تهاجمی».ودر فاز بعدی با تقابل و صف آرایی در برابر یکدیگر برای دستیابی به حصه ای بیشتر و غنی تر،به تقسیم جهان با دوجنگ جنون آمیز و خونبار روی آوردند«فاز سرمایه داری تقابلی». در این دو مرحلۀ گذر تاریخی نظام سرمایه با شاخصه های ویژۀ عصر چون نگرش شوونیستی و ضعف درک متقابل بین انسانی و درون اجتماعی به دلیل ضعف ابزار های ارتباطی و به تبع آن عدم آگاهی عامه از رویکردهای تخریبی و متعدی نظام سلطه سرمایه در سطح جهانی، فاشیسم ابزار غالب برای تحقق اهداف ضدانسانی حاکمیت سرمایه بوده است. و اکنون با پیوندهای حاصل پیشرفت تکنیک های ارتباطی،انسان ها با آگاهی روزافزون از عملکرد حاکمیت سرمایه، در یک درک متقابل بهبود یافته، به تقابل با رویکردهای انهدامی و تخریبی آن روی آورده اند. براین اساس فاشیسم به عنوان نمودی سیستماتیک و متدی کلاسیک، نمی تواند در عرصه تقابل و تعارض درون اجتماعی و جهانی عمل نماید.


پس بسترهای فاشیسم در نمودهای عینی و حقیقی فرآیندتبادل و تبدیلات محیطی شکل می پذیرد و در فرگشت های مداوم اجتماعی بتدریج ضرورت و اصالت حضور و حدوث خویش را از دست می دهد. بسیاری بادرک غلط و دریافت های کلیشه ای و قالبی از فرگشت های اجتماعی اقتصادی،به استنتاج های غیر واقع و نامطلوبی دست میازند؛ که با فرم و شکلی مترقی و واقع بینانه، ماهیتا با اهداف مذموم و سخیف عمال سرمایه همراه می گردند. بحث های کلیشه ای و تکراری که نظام سلطه سرمایه برای توجیه وجودی و حضوری خویش همواره از آن بعنوان ابزاری برای تخطئه عملکرد ناانسانی اش بهره گرفته است. بحث انقلابات گذشته و حضور فاشیسم به عنوان یکی از اهرم های اساسی شکل گیری انقلابات گذشته تاریخی بدون بررسی بنیان های غالب این فرگشت های اجتماعی، به همان نتیجه کلیشه ای و تکراری مداومی منجر می شود؛ که عمال سرمایه برای مبارزه با بنیان های انسانی ایدۀ علمی چون مارکسیسم همواره بدان استناد جسته اند.یک محقق و متفکر، مسلما بنیان های فکری بررسی و تحقیق خویش را بر آموزه های تکراری و وهم انگیز جریان های مسلط و مغرض قرار نمی دهد. بلکه با رجوع به مبانی ایده ای و با کشف علل و عوامل انحراف از مواضع انقلابی از تخطئه و نفی ایده های انقلابی و علمی می پرهیزد. اینکه انقلابات سوسیالیستی در سطح جهان با ناکامی مواجه شده اند؛ نمی تواند مبین ضعف ماهیتی مبانی مارکسیسم قلمداد شود. مسلما هر تحول و دگرگونی بایستی بر بستر تاریخی و اقتضائات محیطی اش مورد بررسی و تامل دقیق و موشکافانه قرار گیرد؛ تا نتیجه مطلوب بدست دهد. در غیر اینصورت به همان سبک و سیاقی همراه می گردد؛ که دشمنان واقعی توده های در بند برای توجیه عملکرد خود به آن ها استناد می جویند.آیا انقلابات گذشته که با نام سوسیالیستی معرفی شده اند؛ بسترهای عینی و مادی اش براساس آموزه های مبانی مارکسیسم فراهم بوده است؟ و اگر نه، شکست یک عمل شتاب زده و زود هنگام که با فرآیند تحول و تکامل جامعه و انسان همراه نیست؛ امری طبیعی نمی باشد؟ پس بررسی شتاب زده و سطحی نیز نه تنها قادر به تاثیر گذاری لازم برای پیشبرد اهداف انسانی و عادلانه نبوده؛ بلکه با اهداف متعدی استبداد سرمایه همراه می گردد.


نتیجه اینکه:انسان ها در یک فرایند استیلایی و سیادتی،برای ارضای عادات و تمایلات نهادینه شده؛ همواره از ابزارهای عموما نامتعارف و ستیزه جو بهره جسته اند. چرا که بدلیل جهالت از برآمدهای محیطی و گرفتار آمدن در چنبرۀ ضرورت های ناشناخته و ندرت و نایابی ملزمات حیات اجتماعی،روندی متعدی و تقابلی را بجای تعامل و تعاون در پیش گرفتند. این نادانی و ناآگاهی، توان ظرفیت سازی و ظرفیت پذیری برای درک متقابل انسانی را در مجاری خودخواهی ها و تراکم افسار گسیخته علقه ها و تمنیات نامعقول و نامطلوب هدایت کرد. سلامت و صداقت کار و تلاش انسانی در ریب و ریای حاکمیت زر و زور رنگ باخت و انسان ها در شدت کسب معیشت و فراز و فرودهای مداوم معرفت به ابزاری در خدمت اهداف سلطه گران و سیادت طلبان مبدل شده اند. عوامل سلطه همواره برای تحریک احساسات عامه بی خبر از رمز و راز سلطه گران از آموزه های واپسگرایی و تحریک علقه های شوونیستی برای بسیج توده ها بهره گرفته اند. توده های ناامید و مایوس از دورنمای تیره و ظلمانی که بدامان پندار و توهم می خزند و با تبلیغات کاذب و دروغین عوامل سلطه،برای نجات بحران سازان و متجاوزان به حقوق حقه انسانی بسیج می شوند.این ویژگی با حاکمیت نظام سلطه سرمایه که با ماهیت بحران زای خویش، هماره تاریخ بادستاویزهای کاذب و دروغین و تبلیغات مسموم و مذموم توده هارا برای مصالح و منافع خویش به بردگی فکری و یدی کشیده است. فاشیسم یکی از نمودهای بارز و شیطانی رویکردهای حاکمیت سرمایه در بحران حاد و عمیق است که با فریب و اوهام و تحریک احساسات توده ها به حد و هدم جامعه و انسان برای خروج از بحران و تامین و تثبیت سازه های مورد لزوم تداوم حیاتش روی می آورد. در رویای عظمت گذشته و احیای مناسبات کهن بازدارندۀ رشد و کمال جامعه و انسان، جنگ و خونریزی و رزم مداوم را می ستاید. وبرای فرصت های از دست رفته و جنایات و تعدیات گذشته به حریم انسانی اشک تمساح می ریزد. صلح و دوستی را با دروغ و ریا می آمیزد؛ تا بتواند به توجیه رویکردهای جنگ طلبانه و تجاوز کارانه اش بپردازد. و اکنون با برآمدهای نوین پیوندهای جهانی، عمال سرمایه در تلاشی مداوم برای احیای نمودهای مرگبار فاشیستی تمام توان خویش را بسیج نموده اند. ولی شفافیت بسیاری از عملکرد گذشته و حال حاکمیت سرمایه،به شناخت و آگاهی عمومی و همچنین بهبود درک متقابل انسانی در سطح جهانی منجر شده؛ که جنگ و تعدی را برنتافته و حاکمیت سرمایه را با بحران عدیده ای مواجه ساخته است. مسلما نظام سلطه سرمایه تا برقراری سازه های نوین و الزامی تحول و تکامل، از هیچ تلاشی برای فرو بردن جهان در یک جنگی مخوف و خونبار فروگذار نخواهند کرد. ومطمئنا توفیقی نمی یابند وبا مخالفت روزافزون توده های آگاه از اهداف رذیلانه شان روبرو خواهند بود.

اسماعیل رضایی
پاریس

26 02 2017

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد