logo





مارکسیست فمینیست ها، چپ های افراطی :
ازدواج ناموفق

سه شنبه ۵ بهمن ۱۳۹۵ - ۲۴ ژانويه ۲۰۱۷

پیمان نعمتی

چگونه بخش قابل توجه ای از زنان خارج از کشور که در چارچوب عمومی جنبش زنان و فمینیستی فعالیت می کنند استراتژی سیاسی مشترکی با سازمان های مارکسیستی – لنینیستی دارند. موضوعی که برای جنبش زنان در ایران دارای اهمیت است.

این نوشته با توجه به نظرات شهرزاد مجاب یکی از نظریه پردازان این بخش از زنان خارج از کشور به پرسش فوق می پردازد.

سازمان های مارکسیستی – لنسنیستی بر پایه تئوری های بنیادی تقدم مبارزه طبقاتی، محو سرمایه داری و ایجاد جامعه سوسیالیستی به رهبری کارگران بعنوان راه حل نهایی جهت رهایی زنان را مطرح می کنند و در استراتژی سیاسی سرنگونی حاکمیت سیاسی – جمهوری اسلامی با روش های خشونت آمیز انقلابی و عدم امکان رفرم و اصلاح رژیم را شرط اساسی قلمداد می کنند.

بخش قابل توجه ای ازاین گروهها و شخصیت های جنبش زنان در خارج از کشور در استراتژی سیاسی همچنین از استراتژی سرنگونی حاکمیت سیاسی بعنوان شرط اصلی رهایی زنان ایران پیروی می کنند.

بطور نمونه : گروه زنان ایرانی در فرانکفورت " خود را متعلق به جنبش مبارزه برای سرنگونی جمهوری اسلامی حاکم در ایران می داند" (1 ). کمپین دفاع از حقوق زنان ایرانی " آزادی و برابری زنان در گرو سرنگونی جمهوری اسلامی است " (2 ). کمیته 8 مارس و جمعیت مبارزه برای آزادی زنان ایران تنها راه چاره را سرنگونی رژیم می داند (3 ).

منشا و ریشه یابی استراتژی سیاسی مشترک

گروهها و شخصیت های زنان فعال خارج از کشور که در استراتژی سیاسی با مارکسیت لنینیست ها وحدت نظر دارند، بطور غالب از درون سازمان های چپ افراطی دوره انقلاب بهمن رشد کرده اند. این دسته از زنان با خروج از سازمان های چپ افراطی به نام های گوناگون در جنبش زنان فعالیت دارند، هر چند در سیاست استراتژی و برنامه چپ های افراطی را حفظ کرده اند.

اگر سازمان های چپ های افراطی بر اساس تئوری های مارکسیستی لنینیستی استراتژی های سیاسی خود مبنی بر سرنگونی حاکمیت سیاسی را مطرح می کنند، این دسته از زنان خارج از کشور مبنایی نظری متفاوتی را در پوشش فمینیستی مطرح می کنند و تلاش دارند به نام مارکسیسم فمینیسم استراتژی چپ های افراطی را در جنبش زنان غالب کنند.

شهرزاد مجاب : تئوری هایی به نشانه ازدواج ناموفق چپ افراطی و فمینیسم

شهرزاد مجاب نظریه پرداز گروههای جدا شده از مارکسیست لنینیست ها است که استراتژی سیاسی چپ های افراطی را در پوشش تئوری فمینیستی مشروعیت می بخشد. مبانی تئوریک، تعریف فمینیسم، انقلاب و رفرم از موضوعاتی است که در شناخت نظرات مجاب مورد بررسی قرار می گیرد.

شهرزاد مجاب در مبانی تئوریک خود به نقد لیبرال فمینیسم و رفرمیسم بطور کلی می رسد :

"رفرمیسم بخشی از سیاست و جهان بینی طبقه بورژایی است. در جنبش فمینیستی، سیاست رفرمیستی با فمینیسم لیبرالی عجین است. فمینیسم لیبرالی معتقد است با رفرم قانونی و با تامین حقوق برابری، زنان به رهایی می رسند".

مجاب علاوه بر لیبرال فمینیسم تمام تئوری های جددید بعد از دهه 90 میلادی را نیز در ماهیت لیبرال فمینیستی می داند. او این مجموعه تئوری های جدید فمینیستی را "جریانات پسایی" می نامد:

" در حالی که فمینیسم لیبرال در سال های 1960-70 به پایان خود رسیده بود، مجموعه ای از دیدگاههای تئوریک به کمک آن شتافتند و به آن روح تازه ای دمیده اند".

مجاب این تفکرات " پسا مدرن، پسا ساختارگرایی، نسبیت فرهنگی" را در خدمت استعمار می نامد و می نویسد هدف اینان این است که " آنچه را لیبرالیسم و استعمار نتوانسته بود انجام بدهد به انجام برسانند". مجاب تا آنجا پیش می رود که این تفکرات پسایی را " ضد فمینیستی " می خواند.

مجاب تاکید دارد که " چهارچوب تئوریک من فمیمیسم مارکسیستی است". او همچنین چارچوب تحلیل خود را " ماتریالیسم دیالکتیک و تاریخی" اعلام می کند. او در اهداف آرمانی خود بیان می کند که "چنین است آرزو و خواست کمونیست و فمینیست ها".

با این حال مجاب تاثیر عوامل فرهنگی در کشورهای گوناگون را در تحول تئوری های فمینیستی بیان می دارد : " امروز تئوری فمینیستی در بسیاری از کشورها در شکل های فرهنگی و ملی ویژه و با مواضع گوناگون تحول می یابد"

انقلاب، سرنگونی حاکمیت سیاسی

مجاب با صراحت پایان دادن به مردسالاری را " تنها با سرنگونی نظام حاکم " میسر می داند. او وجود " تشکیلات آگاه انقلابی زنان " را برای " مبارزه انقلابی " ضروری می داند. او جهت انقلاب و سرنگونی رژیم مخالفین نظری خود را " فمینیست های پسامدرن، گفتمان پردازان، رفرمیست های سکولار " قلمداد می کند. مجاب صفات زیر را به مخالفین نظری خود نسبت می دهد:

حفظ وضع موجود و ضدیت با قیام علیه ستم، در مورد ایران نقشی به غایت ضد انقلابی بر عهده دارند، مبلغان دین و ناسیونالیسم و قومیت پدرسالاری، قرائت های زن دوستانه از قرآن ارائه می دهند، نجات نظام استبدادی از مرگ حتمی،تسلیم پدرسالاری اسلامی می شوند.

چپ افراطی با حجاب فمینیستی

ویژگی تئوری های جدید فمینیستی "جریانات پسایی" مورد نظرشهرزاد مجاب، تئوری هایی هستند که با نقد چهار تئوری کلاسیک فمینیستی ( لیبرال، مارکسیست، رادیکال، سوسیال) ویژگی ذات گرایانه – کلیت بخشی آنها را نفی کرده اند. تئوری های جدید فمینیستی با نفی اقتصاد گرایی مارکسیستی و جنسیت گرایی رادیکال فمینیسم ، با تکیه بر جنبه های متنوع زندگی زنان از مفاهیم عام – کلی ساخت شکنی کرده اند. علاوه بر در نظر گرفتن عوامل اقتصادی و جنسیتی، این تئوری ها بر عناصر فرهنگی زندگی زنان مانند زبان، روان، تن، هویت و گفتمان تاکید دارند. بطور ساده اینکه این تئوری های جدید شناخت زندگی زنان با تنها یک عامل کلی مانند اقتصاد یا جنسیت را نفی کرده اند.

آنچه مجاب بعنوان مارکسیست فمینیست مطرح می کند چندین دهه است که در میان نظریه پردازان فمینیست در جوامع غربی ناکارایی خود را نشان داده است و خود به اشکال جدیدی تحول یافته است که با آنچه بنام مارکسیست فمینیسم دردهه 70 میلادی وجود داشت، تفاوت های اساسی دارد.

مجاب اما هنوز تئوری های کهنه شده دهه 60 و70 میلادی را جهت مشروعیت دادن به پیوند با چپ افراطی مطرح می کند. نگاهی به انبوهی از آثار فمینیستی این موضوع را مورد تایید قرار می دهد.

نوشته " تئوری های فمینیستی امروزین " استیو جکسون - 1998- دانشگاه نیویورک – از نمونه هایی است که تحول تئوری های فمینیستی بطور عمومی و بویژه تحول تئوری های مارکسیستی فمینیستی را نشان می دهد. بخش هایی از این نوشته مطرح می شود:

ایدئولوژی، گفتمان و چرخش بطرف فرهنگ

از اوایل دهه 80 بسیاری از کسانی که خود را مارکسیت فمینیست می نامیدند از تحلیل های ماتریالیستی مانند کارخانگی و بازار کار دست کشیدند وبه تمرکز برروی زبان، گفتمان و نمایندگی – بازنمود پرداختند. بعلت کم شدن تاثیر تحلیل های علمی جلمعه شناسانه، الگوهای کلان ساخت اجتماعی از پدرسالاری و سرمایه داری از ارزیابی های مارکسیت فمینیست ها ناپدید شد. این چرخش فرهنگی (بارت 1992) که در دهه 80 بطور واضحی نمایان شد ریشه آن از دهه 70 با علاقمندی مارکسیت فمینیست ها به ایدئولوژی و روانکاوی بوجود آمد.

جولیت میچل در کتاب " روانشناسی و فمینیسم " 1974 جدال تئوریک دهه 70 با تحلیل ساختاری را نشان داد، اما همزمان به روانشناسی و ایدئولوژی تاکید کرد. او بر کار ساختارگرایان فرانسوی، مارکسیسم آلتوسر، روانکاوی لوکان و نظرات انسان شناسی لوی اشتراس بر روی خویشاوندی توجه زیادی کرد. بویژه نظریه آلتوسر مبنی بر استقلال نسبی ایدئولوژی در برابر مناسبات اقتصادی، جذابیت خاصی برای فمینیست ها داشت. اگر ایدئولوژی دیگر بعنوان روبنا صرفا منعکس کننده پایه اقتصادی نبود، این فضا بوجود آمد تا موقعیت فرودست زنان را بدون ارتباط به شیوه تولید سرمایه داری تئوریزه کرد. میچل می گوید فرودستی زنان زمانی پایه مادی داشت که ریشه در نظم اجتماعی خویشاوندی داشت، اما در سرمایه داری مناسبات خویشاوندی دیگر یک شکل اساسی از سازمان اجتماعی اقتصادی نیست. او نتیجه می گیرد که در شرایط کنونی علت فرودستی زن بطور اساسی ایدئولوژیک است. این ایدئولوژی در روان ما بازتولید می شود و صرفا بوسیله تکرار دراماتیک اویپی در میان نسل ها ادامه می یابد. برای میچل مبارزه علیه سرمایه داری می باید به شکل " انقلاب فرهنگی " باشد. با این وجود میچل هیچ راهی نشان نمی دهد چطور بر طبق استدلال روانکاوانه او یک نمایش – دراما اودیپی جهانشمول عملکردهای ما را بوجود می آورد.

ارزیابی های میچل در " روانکاوی و فمینیسم " تا این زمان مهم بودند. او تحلیل های روانکاوی را که بسیاری از فمینیست ها رد کرده بودند را مطرح کرد. آثار لوکان را به فمینیست های انگلیسی زبان شناساند. او نشان رشد مقبولیت تئوری فرانسوی ساختارگرایی را که خیلی زود بوسیله پساسختارگرایی جایگزین گردید، بود. دیگر مارکسیست ها و مارکسیست فمینیست ها همچنین در حال بررسی تداخل تئوری های آلتوسر، روانکاوی، زبان شناسی ساختاری و نشانه شناسی بودند. بویژه ایده ای که ایدئولوژی از طریق تاثیر نیرومند قابلیت زبان، امیال ما را شکل می دهند. این تئوری همچنین اساس برنامه مجله معتبر "مارکسیست فمینیست" که در سال 1978 بوجود آمد، شد.

از زمانی که تئوری های میشل فوکو به این مجموعه تئوریک اضافه شد. چرخشی از تاکید بر روی زبان شناسی و نشانه شناسی به طرف مفهومی سیال از گفتمان بوجود آمد. فوکو باز تعریفی از مفهوم قدرت ارائه کرد که گسترده و غیرمتمرکز بوده و فقط در دست طبقات حاکم قرار نداشت. برای فوکو مفهوم ابدئولوژی اهمیت ندارد زیرا " حقیقت " نتیجه کارکرد گفتمان بود. با اینگونه تئوری بود که ارتباط ضیعفی که بین مجموعه تحلیل های نمادین ( سیمباکیک ) وجود داشت از هم گسیخت. به تدریج این اشکال جدید تئوری فمینیستی به تئوری های پساساختارگرایی و پسا مدرنیسم فمینیستی تحول پیدا کرد. تاثیر این ایده های جدید بیشتر در میان مارکسیست فمینیست ها دیده شد.

این واکنشی بود در برابر ناتوانی مارکسیسم در توضیح موضوعاتی مانند ذهنیت و بعد جنسی (سکشوالیتی ) که برای تحلیل های فمینیستی مهم بودند. برای آنانی که می خواستند علت فرودستی زنان را از طریق مارکسیسم توضیح بدهند. بویژه آنانیکه بوسیله مفاهیم مناسبات تولیدی، بازتولید یا ایدئولوژی استفاده می کردند با مشکل توضیح علل جایگاه زنان در سلسله مراتب ( هیراشی ) جامعه روبرو بودند. آنها بطور غالب به طرف جهانشمولی و جبر بیولوژیک ( زیست شناسانه ) کشیده می شدند که هم با تقدم عوامل اجتماعی ماتریالیسم در تناقض بود و هم با امیال خودشان بعنوان فمینیست که نمی خواستند فرودستی زنان را با عامل " طبیعت " توضیح دهند.

پساساختارگرایان و پسا مدرنیست ها چشم اندازهایی ارائه دادند که زن و مرد را بعنوان دسته بندی اساسی و طبیعی مورد نقد قرار میداد. بطور افزایش یابنده ای مقوله "زن" مورد سوال قرار گرفت. بطور نمونه سردبیر مجله "مارکسیسم وفمیسیسم " اظهار داشت که هیچ تعریف یگانه ای برای "زن" و "ستم زن" وجود ندارد و اینکه گفتمان های گوناگون نعاریف متفاوتی از مقوله زن دارند( آدامز- براون – کوایی 1978).

این ساخت شکنی از مفهوم زن به موضوع اصلی برخی از بهترین آثار پسا مدرن فمینیسم تبدیل شد (باتلر1990 – رادلی 1998 ). در زمینه مسله ضروری مقابله با در نظر گرفتن مفهوم زن بعنوان مقوله ای طبیعی و غیرقابل تغییر بود تا بر عوامل تاریخی فرهنگی و ویژگی های بافتی معین آن متمرکز شود. دلیل دیگری که وجود مفهوم زن را مورد نقد قرار می داد، نقش آن در پنهان نگه داشتن تفاوت های بین زنان بود. تحلیل ستم بر زنان که مرکز بحث های فمینیستی بود. بطور کامل از دریچه نگرش های زنان سیاه پوست، زنان جهان سوم، زنان رنگین پوست یافتند. آنها با خشم به انزوای خود تحت لوای شعار "خواهری" عدم امکان طرح مسایل خود شان به زنان سفید پوست اعتراض شدید کردند. حازل کوربی با روشنی این را چنین جمعبندی می کند: وقتی می گویید ما زنان .. منظورتان از این ما چه کسانی هستند؟

زمانی که اعتراض ها گسترش یافت در دهه 80 کاملا مشخص شد که مقوله زن یگانه نیست و آن تئوری که قصد توضیح علت فرودستی زنان را بوسیله یک تئوری یگانه را دارد، ناچارا به نادیده گرفتن تجربیات اکثریت جمعیت زنان است ( فلاکس 1990 ). هرچه بیشتر توجه به پیچیدگی های زندگی زنان در دوران پسا استعماری در پیوند با اقتصاد جهانی، تاریخ استعمار و شرایط کنونی مهاجرین و جابجایی پناهندگان جلب شد، تمام اینها باعث شد تا برخی از فمینیست ها استفاده از پست مدرنیسم را برای ارزیابی از تغییرات را لازم بداندد. مانند جلوگیری از نادیده گرفتن تجربیات زنان و ساده کردن علل ستم بر زنان (رادیلی 1998 ). برخی از منتقدین اظهار داشتند پست مدرنیست ها به راحتی به تئوری های ناب روشنفکری پناه برده اند که آنها را ملزم به مقابله با نژادپرستی نمی کند ( مودلیسکی 1991 ). با این حال تئوریسین های فمینیست پسا استعماری وجود دارند که از موضع زنانی بعنوان "دیگران" در حاشیه بودن، صحبت می کنند. زنانی که از جایگاه – محل متفاوتی نسبت به زنان سفید پوست برخودار هستند. نظریه پردازانی مانند اسپیوک 1998 همزمان با طرح تئوری های پسا مدرنیستی عمدتا با توجه به مقوله فرهنگ بسیار بندرت از در نظر گرفتن نابرابرای های مادی طفره رفته اند. اینکه پسامدرنیسم تنها وسیله درک پیچیدگی های جنسیت در جهان پسا استعماری باشد. یا ماتریالیست و تحلیل ساختاری هنوز حرفی جدی برای گفتن دارد، موضوع بحث های ما است.

منابع

1- همایش – گاه نامه زنان ایرانی در هانوفر – شماره 13 صفحه 39

2- اطلاعیه آذر ماجدی – 15 ژوئیه 1999

3- اطلاعیه مشترک دو گروه – بولتن خبری سپتامبر 1998

4- شهرزاد مجاب – سخنرانی در سیزدهمین کنفرانس بنیاد پژوهش های زنان ایرانی – لندن 2003

Stive Jackson.1998.Contemporary Feminism Theories..NewYork Press.

Mitchel Juliet.1974. Psychonalysis and feminism.Harmondseoth.penguin.

Flax Jane. 1990. Postmodernism and gender in feminism theory.New York.Routhledge.

Modleski Tonis. 1991. Feminism without Women.NewYork.Routeledge.

Adams Parveen. Beverly Srown and Elizabeth Cowie.1978.Editorial Marxist feminist. 2’3’5



نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد