logo





به کدام سوی؟

جمعه ۲۴ دی ۱۳۹۵ - ۱۳ ژانويه ۲۰۱۷

محمد فارسی

هنوز یادِ آن پرندگان
که صبحگاه می‌خواندند به‌ مِهر
برشاخسارهای لُختِ زمستان
در گوشِ بچه‌های خیابان
کودکانِ بی سقف، سقف آسمانان
چه غمگنانه، بر آئینهً جانم، سنگ می‌زند
آتش می‌زند، جهانم را، تیره رنگ می‌زند.

***

برخیزید، برخیزید
آفتاب، مادر مهربانِ طبیعت
آرام سَرَک می‌کشد زکوه
شاید گرمایِ بی‌دریغش
استخوان‌های یخ‌زده‌اتان را
که تمام شب، از سوز سرما
به درون تنتان، خزیده است
گرمائی دهد، کمی گرمتان کند.
خورشید، آن بی‌دریغ آتش جاودان
مهمان کرده است، جهان را به آب و نان
اما دریغ، که سهمتان بغارت رفته بی‌امان
در حفره‌های سیاهِ بی‌دادِ این جهان

***

بر‌می‌خیزند کودکان، کودکانِ بی‌کودکی
چشمانِ پُر ز قی را، با سرآستین سیاهشان
که برق می‌زند ز خون و چرک
پاک می‌کنند.
در کنارِ جوی، سگی خسته پارس می‌کند
موش‌های آبراه‌های شهر
به ضیافتِ استخوان‌های پوسیده می‌روند.

***

از دکه‌های خوشبختی، دکه‌های سیرابی و لبویِ داغ
که عطرشان، تا مغزِ استخوانشان می‌دود
اثری نمانده است.
ماه، رنگ باخته در دهانِ شب
شهر در خوابی عمیق، هنوز نفس می‌کشد
جز سپورها با جاروب‌هایشان
کمتر کسی در خیابان‌ها پرسه می‌زند
نه سفره‌ای، نه نانی
نه خنده‌ای، نه کلامی زمِهر
میهمانِ جانِ گرسنه و تشنه‌اشان نمی‌شود.

***

پرندگان، مغموم
چند دانه گندم را، کَز مزرعه‌ای دور
به نوکشان کشانیده‌اند
با شتاب، بر روی پلاسشان، پرتاب می‌کنند
با نگاهی خِجِل در چشم کودکان
سر بزیر بال می‌کنند:
نه، نه
اینجا جایِ ماندن نیست.

***

کجا رویم، به کدام سوی؟
کدام شهر، کدام قارهٌ دور؟
در جهانِ بی‌داد، جائی نیست
که چشمانتان، تر ز گریه نمی‌شود
گوئی کرکسانِ جنگل ها و کوه‌ها
زین بی‌داد، برترند
و ز هر جا که خوشه‌های رَسته ز دستان ما
در آسیاب‌های غارتگران آرد می‌شوند
پناهی بهترند.

***

اینجا تاول‌های چرکین
همه جا می‌ترکد، بر پوست شهر
و خود را می‌گستراند، بر وجدانِ آدمی
اینجا آسمانِ پُر ز دود، در ازدحامِ مرگ
ستارگان را به چشم کسی
آسان هویدا نمی‌کنند.

محمد فارسی
٠٥.٠١.٢٠١٧


نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد