logo





اندوهِ جان!

يکشنبه ۱۲ دی ۱۳۹۵ - ۰۱ ژانويه ۲۰۱۷

محمد فارسی

نه دیگر توانم نیست
جز زخم خاوران، بجانم نیست
جز قبر عاشقان، نشانم نیست
جز کابوس قتل‌عامِ مردمان، به‌خوابم نیست
با این دلِ پولادم، دیگر قرارم نیست.

*******

نه باید رهی جویم
باید سبک کنم، بار اندوهان خویش
باید اندکی زاندوهِ خاوران را
با تکه تکه‌های قلبم، پرتاب کنم
به وسعت تاریخ.
تا که بگذرد –
برفراز "تربلینکا"
برفراز کوره‌های آدم‌سوزی "داخائو"
برفراز "حَلَب"، آئینهً زَمانهً خویش
که گشوده چشم مردمانِ جهان، بروی خویش
آنجا که هم‌اکنون، پشت گوشمان
غرقه است، بخون خویش.

*******

باید پرتاب کنم، ورنه منفجر می‌شوم
زاندوهِ جان خویش.
باید که بر پای ایستم
وچشم بدوزم در چشمان درد
در سرخیِ خون یاران
که سرخ می‌سرایند، شعرِ زمانهً خویش.

*******

باید پرتاب کنم، اندوهِ جان
ورنه دلم بر پای نمی‌ماند
به سامان خویش.

محمد فارسی
١٩.١٢.٢٠١٦


نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد