logo





شرح فشرده راجع به تز آرامش دوستدار(امتناع تفكر در فرهنگ دينى)

چهار شنبه ۱۰ آذر ۱۳۹۵ - ۳۰ نوامبر ۲۰۱۶

نيكروز اعظمى

nikrouz-azami2.jpg
در آثار آرامش دوستدار مى توان به موضوعات فراوان در راستاى رويدادهاى فرهنگى ما برخورد كه همگى نشانه ى بى همتا در انديشيدن، شك كردن و پرسيدن و نظريه پردازى كردنِ اين انديشمند ايرانى است. دوستدار ابن مقفع و رازى را استثنائات فرهنگ ما در انديشيدن و نقد دين مى داند و رازى را "چشمه كور" انديشيدن ما. دسترسى به آثار رازى در خصوص نقد دين و انديشه هايش به دشوارى هم ناممكن است. مى خواهم اين را بگويم كه از نظر دوستدار رازى و ابن مقفع در فرهنگ نينديشنده ما استثناء هستند و نمى توانند به تاريكخانه اشباح آن نفوذ كرده تا منشأ تأثيرگذارى در ارتقاء چنين فرهنگى باشند.
سخنانِ نوشتارىِ پيش رو راجع به تز آرامش دوستدار بنا به پيشنهاد مسئول گروه كانال تلگرام "درسهاى جامعه شناسى" براى نشست هفتگى اين گروه تنظيم شده است كه در چند بخش و چند نوبت به اشتراك گذاشته شد. بحث و گفتگو پيرامون آن را مى توانيد در روز يكشنبه ١٤ آذر مطابق با ٤دسامبر ساعت ١٠شب به وقت ايران از طريق آدرس كانال تلگرام "درسهاى جامعه شناسى" دنبال كنيد

مقدمه:

در جامعه و فرهنگ ما ايرانيان، روشنفكرى و روشنگرى به معناى اخص كلمه هيچگاه نه وجود داشت و نه ضرورت. زيرا سير رويدادهاى تاريخى و فرهنگى ما و نظام سياسى برآمده از آن حامل موضوعات متنوعى كه بتوان آنها را در گردونه الگوهاى جديد بنياد نهاد، نبودند؛ اصولاً موضوعات در تنوع و نوع راه حلهايشان موجب تحرك ذهن مى شوند و انديشيدن از همين تحرك ذهن آدمى ميسر مى شود. موضوعات متعارف در گردونه تكرار مكرراتِ شيوه زندگى نياز به انديشيدن ندارند و اين همان نكته ايست كه آدمى به شرايط و موضوعات متعارف خو مى كند و ميل به خطر كردن براى برونرفت از شرايطى كه بدان خو كرده است، ندارد بالعكس شرايط و موضوعات متعارف برايش مأمنى مى شود تا از خويشتن خويش در مقابل بروز موضوعات ناشناخته و پديده هاى جديد محافظت كند. يكنواختگىِ نظامِ زندگىِ اجتماعى و بى كفايتى نظام سياسى برآمده از آن در طى رويدادهاى فرهنگ زردتشتى و اسلامى، آيينه تمام نماى خو كردن با ارزشها و موضوعاتى بود كه آنها مانع تمام قد در فرارويى به فاز جديد زندگى اجتماعى در ايران بوده اند.

موضوعات جديد زندگى بدون مفاهيم ارزشها(مفاهيم ارزشها يعنى بيرون آمدنِ آرمانها از شكل انتزاعى به الگوى مفهومى مانند الگوى دولت-ملت، سكولاريسم، فمنيسم و غيره كه مفهوم "دينخويى" و "امتناع تفكر در فرهنگ دينى" در نقطه مقابل آنها هستند) و معيارهاى عقلى و خرد بطور حتم و يقين، زندگى دينى است و حيات چنين زندگى اى نيازمندِ روشنفكر و روشنگرى نيست. ايرانيان از بدو تا كنون مردمان معتقد و دينى بوده اند كه در تابعيتِ مرجع و ملجاء مذهبى، سرسپرده فرامين و فراخوان آنها بوده اند و از اين طريق و با اين معيار ارزشى امور خويش را رتق و فتق كرده و روزگار مى گذراندند.

شكل زندگى اجتماعى در چنين وضعيت و مناسباتى از حد نظام زندگى توده وار فراتر نمى رفت كه اين منتهى بود به ممتنع بودن مسئوليت فردى و فرديت. در چنين شكلى از سازمان اجتماعى، جامعه مدنى يكسره در يدِ قدرت استبداد بوده كه مقبوليت اش را بسته به شرايط و دوره مشخص، از دين مى گرفت. از اين مقدمه اين نتيجه حاصل مى شود كه فقدان حضور روشنفكر و نقش تعين كننده خواصِ توده گرا و همچنين نظام زندگى توده وار در جامعه ما، هر سه بهم تنيده بودند و هستند. تفاوت ميان روشنفكر و خواص توده گرا(پوپوليست) در استقلال اولى از توده و وابستگى دومى به توده است. خواص خويش را مقيد به ارزشهاى متعارف توده ها مى داند و مطلقاً توليد فكر نمى كند و نمى تواند بكند چونكه مقيد به ارزشهاى موجود است در حاليكه روشنفكر به مفهوم اصيل كلمه، ارزشهاى متعارف يعنى آنچه را كه سرنوشت توده ها در تكرار و مكرراتش در قالبى يگانه و مستمر و جاودانه، بدان مربوط است و بر پايه آن عمل و رفتار مى كنند را نقد مى كند ارزشهايى كه بطور مستمر در دوران مختلف بازتوليد مى شوند. در واقع موضوع روشنفكر ارزشها هستند كه روشنفكر با نگريستن، طرح پرسش و نظريه پردازى از آنها چنين ارزشهايى را در سطح معين اش سنجه مى كند. ناگفته نماند كه مرسوم شدن واژه روشنفكر(انتلكتول) در زبان ما به دوران انقلاب مشروطيت باز مى گردد تعدادى كسان همچون آقاخان كرمانى، ملكم خان، آخوندزاده و طالبوف و برخى ديگر را انتلكتول مى ناميدند و اينها نقش مهمى هم در انقلاب مشروطه داشتند.

روشنفکر به معنی مدرن اش نخستین بار در جریان محاکمه آلفرد دريفوس در فرانسه مطرح شد. دريفوس یک افسر ارتشی بوده که به جرم خیانت به جزيره شيطان تبعيد شده بود ولی پس از شش سال بى گناهى او ثابت شد. در جریان محاکمه مجدد این افسر یهودی اميل زولا و۳۰۰ تن از هنرمندان و نویسندگان نامه‌ای با عنوان "من متهم مى كنم" به رئیس جمهور نوشتند که آن نامه به نام "اعلامیه روشنفکران" مشهور شد. این اقدامات منجر به عقب‌نشینی دادگاه نظامی گردید و نخستین پیروزی روشنفکری به شمار آمد. اما در هر صورت علت بكار گيرى واژه روشنفكر فقط مى توانست يك دليل داشته باشد و آن تمايز ميان گروهى كه از توده عامى متمايز هستند. روشنفكر در فضاى مدرن غرب چيزى نيست جز كسى كه روشن انديش است، به موضوعات فكر مى كند، توانايى پرسش كردن و نقد دارد و نيز از ارزشهاى انتزاعى مفهوم كلى مى سازد؛ مجموع همه ى اين ويژگى ها وجدان بيدار روشنفكر را مى سازند.

آرامش دوستدار با ژرفنگرىِ بى بديل به اعماق رويدادهاى فرهنگى ما در دو تحول زردتشتى و اسلامى توانست از آنها مفهوم بسازد؛ "امتناع تفكر در فرهنگ دينى"، "دينخويى"، "ماهيت مجعول" نمونه هاى درخشانى از مفاهيم كلى هستند كه آرامش دوستدار با تسلط بر عناصر و رخدادهاى تاريخى و فرهنگ ما بدانها دست يازيد. هر سه مورد مذكور بعلاوه برخى موضوعات ديگر كه از آنِ دوستدار هستند را به اختصار توضيح مى كنم.

"امتناع تفكر در فرهنگ دينى":

تفكر در جايى از نمودارىِ خويش سر باز مى زند و امتناع مى كند كه آنجا حاكميت ارزشهاى دين بر تماميت يك فرهنگ مستولى شده باشد. فقدان حضور تفكر در فرهنگ ايرانى و اسلامى ما، خود نشانه "فرهنگ دينى" ماست. تفكر در امتناع خويش بايد مانع و دفع كننده داشته باشد و اين مانع و دفع كننده همان "فرهنگ دينى" است. از نظر آرامش دوستدار "امتناع تفكر" هنگامى رخ مى دهد كه "فرهنگ" ، "دينى" باشد. پس، بايست در بحث هايمان در اين خصوص به اين موضوع توجه شود كه "امتناع تفكر" و "فرهنگ دينى" هيچ يك در مفردشان نمى توانند توضيح كننده تز آرامش دوستدار مبنى بر "امتناع تفكر در فرهنگ دينى" باشند. بر اساس تز آرامش دوستدار فرهنگ ايرانى در هر دو رويداد زردتشى و اسلامى دينى هستند. يعنى ساختار درونى و برونى اين فرهنگ را دين مى سازد و بر همه ى وجوه آن سيطره دارد و به رتق و فتق مشكلات و معضلات روزانه ما در همين چهارچوب تعين شده، نه يك كلمه بيش و نه يك كلمه كم، مى پردازد. و اين پردازش در نوع خود مدام استمرار دارد و درخور هيچ اشكالى از توليد فكر بديع نيست. بى دليل نيست كه نظام سياسى ايران همواره در طول تاريخ در بى كفايتى خود استمرار داشته است.

"دينخويى":

"دينخويى" كه پيوند ناگسستنى با مضمون "فرهنگ دينى" يا فرهنگ دينخو دارد، منظور آرامش دوستدار از اين واژه ساخته شده منطبق با رويدادهاى فرهنگى ما، صرفاً شامل اديان رسمى نيست بلكه همه باورها، اعتقادات و مذاهبى (مانند ماركسيسم- لنينيسم) كه مخل به بروز پرسش هستند را در بر مى گيرد و يعنى در بطن خود ناپرسايند و راه شكل گرفتن هر نوع پرسش را از پيش مى بندند. در ايدئولوژيك ماركسيسم-لنينيسم، پرسش فقط در همين حد تعيين شده ممكن است يعنى باورمندِ به ماركسيسم-لنينيسم نمى تواند پرسشى را طرح كند كه بر ضد آن باشد در حاليكه براى پرسشگر محدوديت معنايى ندارد و پرسش خود را آزادانه به هر كجا كه خواست تعميم مى دهد. بنابراين ناپرسا از نظر دوستدار كسى ست كه دينخوست حال مى خواهد باورمند به اديان رسمى شناخته شده باشد يا باورمند به مظاهر ديگرى از نوع مذهب. در هر صورت باورمند به مذهب ناپرساست چونكه هر چه كه بايد بداند در مذهبش آمده و تعيين شده و اصول است و ديگر نيازى به فكر و پرسش كردن ندارد. همين فرمول براى يك "فرهنگ دينى" يا فرهنگ دينخو نيز صادق است. آن فرهنگى دينى يا "دينخو" ست كه ناپرساست. از نظر دوستدار فرهنگ ايرانى چه در دوران پيش از اسلام و چه پس از آن، دينى و نينديشنده باقى ماند و در نتيجه ناپرسا. آرامش دوستدار در كتاب "امتناع تفكر در فرهنگ دينى" مى گويد: "پيام زردتشت آغاز فرهنگ دينى ماست". بر مبانى اين دينيت ايرانى ست كه اسلام در بينش "فلسفه" اسلامى در فرهنگ ما تبلور مى يابد و زايش فلسفه را خنثى مى كند و تا بيش از هزار سال بر قوام و دوام خود مى افزايد.

"ماهيت مجعول":

آرامش دوستدار از زبان توصيفىِ فردوسى از ماجراى حمله عرب به ايران و اسلامخواهى ايرانيان كه بقول دوستدار "ايرانيان شير اسلام را تا قطره آخرش مكيدند"، "ماهيت مجعول" شده ايرانيان را بر مى نمايد. از نظر دوستدار فردوسى با اين دو بيت آنچه بر سر ايران آمده را بر ملا كرده و كار ايران را تمام شده مى داند "ز ایران و از ترک و از تازیان / نژادی پدید آید اندر میان/ نه دهقان و نه ترك و نه تازى بود/ سخن ها به كردار بازى بود".

ماهيت دينىِ فرهنگ ايرانى را از آنجايى مى توان بهتر فهم كرد كه ايرانيان پس از حمله عرب به ايران كاسه داغتر از آش اسلامخواهى شدند و با سلاح اسلام عرب را مى زنند اما اسلام را نه. جنبش شعوبيه و قيام ابومسلم خراسانى با سپاه بزرگ شيعى، اين امر را به اثبات مى رساند. پس از پيروزى ابومسلم خراسانى و خلافت عباسيان، ايرانيان با آشنا شدن از فلسفه يونانى و فلسفه طبيعت گراى ارسطو و اخذ منطق و استدلال يونانى مهمترين نقش را در گشودن "تمدن و فلسفه" اسلامى داشتند و بدينسان فلسفه يونانى را در اسلام بى مايه كردند. در روندِ تداومِ جعل ماهيت و مقوم شده ايرانيست كه دوستدار پاى "درخشش هاى تيره" را با برسى از آراء يكى از موثرترين و "نخستين منتقد اجتماعى و فرهنگى" ما ميرزا فتحعلى آخوندزاده را به ميان مى كشد كه درخشيد اما تيره. دوستدار اين تيرگىِ معطوف به نحوه انديشيدن اشخاص را كه از مشخصه هاى دوره "بيدارى" ايرانيان است، به سنجه مى گيرد و ناكارآمدى آن را براى برونرفت از بن بست ديرينه فرهنگ ما، نشان مى دهد. در اين ارتباط دوستدار مى گويد: " مشكل ناآگاهانهء آخوندزاده در زمينه انتقاد اجتماعى و اصلاح دينى يكى اين است كه از يك سو عرب را نگونبخترين قوم و دينش را موجب نگونبختى تاريخى شدهء آن اعلام مى كند و از سوى ديگر همين اسلام را بر ديگر اديان ترجيح مى دهد، آنگاه همه اديان را از بنياد باطل مى خواند؛ و ديگر آنكه براى اصلاح دين اسلام، يا به اصطلاح خود او "پروتستانيسم اسلامى" پيشينه اين رفرم دينى مسيحى را در شاخه اى از تشيع كشف مى نمايد" خويشاوندى پنهان صفحه ١١٢( نقل و قول هاى دوستدار از كتاب مكتوبات به اهتمام صحبدم صفحه ٧٣/٧٤).

با راه يافتن به ذهن "روشنفكر" ديگر ايرانى ملكم خان در دوره انقلاب مشروطيت و نحوه راه حل هايش براى شكستنِ بن بست ديرينهء فكرى/اعتقادى ما ايرانيان، مى توان "خويشاوندى پنهان" ايرانى را به وضوع ديد. ملكم خوان در روزنامه قانون شماره ٣٦ صفحه ٣ و ٤ اينگونه نوشت: " در دنيا هيچ نظمى و حكمتى نمى بينم كه مبادى آن يا در قرآن يا در اقوال ائمه يا در آن درياى معرفتِ اسلام كه ما احاديث مى گوييم و حدود و وسعت آن خارج از تصور شماست بطور سريع معين نشده باشد" و در ادامه مى نويسد " حال عوض اينكه تنظيمات مطلوبه را برويم از فرنگستان گدايى نماييم، اصول جميع تنظيمات را در نهايت به سهولت از خود اسلام استخراج مى كنيم" همانجا. آرامش دوستدار در مجموع اين نوع روشنفكرانِ زمان مشروطه را در چهارچوب "درخشش هاى تيره" بر مى رسد و تيرگى هاى چنين درخششى را مورد نقد روشمند خويش قرار مى دهد و تا مى رسد به دوره كنونى كه محافلى از روشنفكرى ما را كه عموماً تحصيل كرده غرب و آكادميكر هستند، "روشنفكر پيرامون مى نامد.

"درخشش هاى تيره" و "روشنفكر پيرامونى" از نظر آرامش دوستدار:

هر آگاهى از يك پديده چه طبيعى و چه اجتماعى، بواسطه نيروى ذهن كسب و ميسر مى شوند و حيات ذهن را مى سازند. و داراى دو گزاره است؛ گزاره اى كه به شناخت درونى پديده مى رسد و گزاره اى كه با اتكا به اين شناخت نظريه پردازى مى كند. اما "انديشمندان" و نخبگان ايرانى با دور زدنِ گزاره اول به گزاره دوم مى رسند و درفقدان شناخت، تلاش بيهوده در نظريه پردازى مى كنند و روش نظريه پردازى انديشمندن غربى كه از بستر موضوعات فرهنگ خودشان كشف شده و بر آنها استوار است، مى خواهند بدون آموختگى در فكر كردن و فكر كردن به موضوعات فرهنگى خود و از اينطريق باليدن و به خلق روشها و روشهاى علمى دست يافتن، در ميان خود مرسوم كنند. در حاليكه نظريه پردازى، مثلاً در قبال پديده فرهنگ قبل از هر چيز شناخت از اين پديده است و ما كه، نه مى خواهيم و نه مى توانيم شناخت درست از فرهنگ ساده خود و فرهنگ پيچيده غرب داشته باشيم چگونه مى توانيم مدعى نظريه پردازى در اين خصوص باشيم؟ خود را در اين جايگاه قرار دادن يعنى بدون زمينه و تجربه در علم و دانش و فكر، و مستقيم وارد نظريه پردازى شدن معنايش چيزى نيست جز خالى بندى و آگاهى ميان تهى كه همواره مطيعِ متاعِ انديشه هاى ديگرى(غربى) است.

ويژگىِ روشنفكرىِ اكنون ما چيستند كه آرامش دوستدار آن را "روشنفكر پيرامونى" تحليل مى كند؟ به حتم و يقيين چنين روشنفكرى همانى نيست كه من در مقدمه اين نوشتار تعريفى از آن ارائه نمودم. "روشنفكر پيرامونى" آرامش دوستدار از جنس ديگر است؛ از همان جنسى كه دوستدار در آن "درخششهاى تيره" مى بيند منتها با حال و هواى امروزى كه بستر و فضاى فرهنگ مدرن در همه جا سيطره دارد و تأثير گذار است. دوستدار، در تأثيرگذارى فرهنگ مدرن غرب به همه جا و همه كس، تأثر "روشنفكر" ايرانى را از آن، دنبال و سنجه كرده و مفهوم "روشنفكر پيرامونى" و نوع خواستگاه آن را مستدل مى كند. "روشنفكر پيرامونى" كسى نيست جز ذهن انباشته شده از ظواهر انديشه هاى انديشمندان غرب. انديشه هايى كه بر بنيان ها و بافت فرهنگ غرب زاده شدند، پر و بال گرفتند و به پرواز درآمدند و بتبع موضوعات و مسائل مختص به خود را داشتند و هيچ ارتباطى با بافت فرهنگ ما و موضوعات ما ندارند. بنظر مى آيد "روشنفكر پيرامونى"، آن ذهن ساده انديشى باشد كه ساده خواه نيز هست. ذهن در تن دادن به ساده انديشى و ساده خواهى، همواره ميل دارد از دشوارى انديشيدن بگريزد. "روشنفكر پيرامونى" دلبستگى و پيوستگى وافر و همه جانبه به انديشه انديشمندان غرب دارد و بواسطه چنين عينكى خويش را از نگريستن به قعر فرهنگ و بافت دو هزار و پانسد ساله معاف مى كند و بدينسان عجز و زبونى خويش را در تن ندادن به دشوارى انديشيدن به نمايش در مى آورد. و براى پنهان كردن اين عجز و زبونى در توانايى انديشيدن، مجبور مى شود تا در بيغوله هاى فرهنگ بومى خويش وجوهى منجمله وجه عرفان را در قالب "مدارا" كشف كند؛ مدارايى كه معلوم نيست از بستر كدام تنوع نظر در يك جامعه و فرهنگ عقلى و خردگرا برخاسته است. در واقع با كشف مكتبى حاضر آماده از وجه فرهنگ ما يعنى عرفان و مدارايش كه فرد و فرديت را منكر است در آشتى با وجه مداراى مدرنيته كه منطبق و متناسب با فرد و فرديت است، از آن ملغمه اى در مى آورد كه مسلماً ميل به رودرو شدن با غولى همچون "فلسفه" اسلامى ما كه همان اسلاميت است، ندارد. اصولاً عرفان در جامعه و فرهنگ ما نه بر پايه فكربكر بلكه بر پايه فرهنگ اعتقادى در ضديت با فرد و فردگرايى بساط پهن كرده است و نمى تواند داراى چنان نيروى ارزشىِ تپنده و فراروينده به پيش باشد. از اينجهت تلاش براى آشتى دادن آن (عرفان) با وجهى از "عقل نقاد" تلاشى ست كه همواره در انواع متفاوت از رخدادهاى فرهنگ ما، تداوم داشته و مانع هر نوع تحول ذهن ايرانى و جنبش فكرى مستقل بود. جنبش فكرى اى كه نيازش قبل از هر چيز آزاد شدن فرد از هر نوع قيمومت و قيمومت عرفانى است كه آزادى به مثابه آزادى فرد را منكر است و مانند حافظ سر به ساحت "استاد ازل" مى سايد و هر چه "استاد" گفت بگو او مى گويد. دوستدار مى نويسد: "در بهترين صورت ممكنش فرهنگ دوران نوين ما ضمن وابستگى اش به ارزشهاى كهن و كهنه خود، ساخته كسانى بوده و هست كه با بار همين بستگيها و وابستگيها بومى، يا در ميهن خود از طريق خواندن آثار غربى به يكى از زبانهاى مربوط از دور و غير مستقيم شاگرد آموزگاران غربى بوده اند، يا به غرب رفته اند تا از نزديك و در نتيجه مستقيماً "شاگردان رهگذر" غربيها شوند اين جنبه دوگانه از روشنفكرى به اصطلاح سرچشمه اى را من روشنفكر پيرامونى، مى نامم". خويشاوندى پنهان اثر آرامش دوستدار/ به كوشش بهرام محيى/ صفحه ٣٤. دوستدار زبان اين "روشنفكر پيرامونى" را "زبان ساختگى" مى داند كه در نوع بافت فرهنگى ما بيگانه بوده و از ميان كشمكش هاى درونى انديشه ها برنخواسته است در نتيجه تزريق آن به فرهنگ ما نمى تواند بعنوان مكمل طبيعىِ عنصر فرهنگ ما به حساب آيد در حاليكه اين فرهنگ، فرهنگى ساده است كه به همين مضمون ساده و نوع كاركردش استمرار يافته است و عنصر زبانى اش نيز در همين حد ارزشى قابل سنجش است و هر نوع زبان نامتعارف مثلاً در زمينه زبان علوم آكادميكى در رشته هاى گوناگون "جامعه شناسى، روانشناسى، سياست، فلسفه و طبيعت" كه همگى بر بستر نظام انديشگىِ فرهنگ غرب رُشد كردند و ارتقاء يافتند، به قواره "فرهنگ دينى" ما وصله ناجورند. دوستدار مى نويسد: "اين امر بر خلاف ظاهرش نه طبيعى است و نه ساده. طبيعى نيست، زيرا زبانى كه فرهنگى از آن مى زيد و آن را مى زايد و مى پرورد بايستى خودانگيخته باشد، يعنى بمنزله نمود انديشه يا انديشهء نمودار شده از بغرنجها و كشمكش هاى درونى و انديشه هاى فرهنگى مربوط برآيد، نه از بغرنجها و كشمكش هاى فرهنگى ديگر".

راه حل معضلات ديرينه ما (يا بهتر بگوييم راه حل بن بست ديرينه ما) از نظر دوستدار كدامند؟:

در اين زمينه دوستدار اينگونه پاسخ مى دهد: " كليدى هم نه دارم و نه مى توانم بسازم كه با آن بشود درهاى بسته آينده را، كه نخبگان ما چهارطاق يافته و ديده اند، گشود" صفحه ٣٦ خويشاوندى پنهان. و اين سخن بر مى گردد به اينكه چگونه مى توان به راه حل رسيد، وقتى كه عيب و ايراد فرهنگ ما يا درست تر بگويم بن بست ديرينه فرهنگ ما هنوز برايمان نشناخته هستند و فكر نگريستن حتى به سطح رويين چنين فرهنگ كهنه كار، فرهنگى كه دو هزار و پانسد سال از آن جز نظام بى كفايت سياسى برنخواست، زهره مان را مى تركاند. و در عوض، تمام نيروى ذهن را بيهوده صرف انديشه هاى انديشيده شده غربيان مى كنيم تا از اينطريق آنها را با عنصر فرهنگ قومى مان سازگار كرده و راه حلى براى معضل كنونى مان بيابيم بدون كمترين نگره نقادانه به لايه هاى فرهنگى مان. هر راه حلى قبل از هر چيز معطوف است به شناخت و در واقع، راه حل و نوع شناخت بايست متناسب هم گردند.

و بالاخره، در آثار آرامش دوستدار مى توان به موضوعات فراوان در راستاى رويدادهاى فرهنگى ما برخورد كه همگى نشانه ى بى همتا در انديشيدن، شك كردن و پرسيدن و نظريه پردازى كردنِ اين انديشمند ايرانى است. دوستدار ابن مقفع و رازى را استثنائات فرهنگ ما در انديشيدن و نقد دين مى داند و رازى را "چشمه كور" انديشيدن ما. دسترسى به آثار رازى در خصوص نقد دين و انديشه هايش به دشوارى هم ناممكن است. مى خواهم اين را بگويم كه از نظر دوستدار رازى و ابن مقفع در فرهنگ نينديشنده ما استثناء هستند و نمى توانند به تاريكخانه اشباح آن نفوذ كرده تا منشأ تأثيرگذارى در ارتقاء چنين فرهنگى باشند. در حاليكه "فلسفه" اسلامىِ ابن سينا و مشايى مسلكانِ ديگر كه مسخ و بى مايه كردن فلسفه طبيعت گراى ارسطو و انديشه يونانى ست در فرهنگ ما جاى كانونى را اشغال مى كند و تا به امروز از آن، آهنگ هر ملغمه اى كوك شد جز انديشيدن، شك كردن و پرسيدن از ريشه ها و بنيان هاى ارزشهاى فرهنگى مان.

اين بود شرح فشرده از تز و انديشه آرامش دوستدار بنا به در خواست و پيشنهاد مسئول كانال تلگرام "درسهاى جامعه شناسى"

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد