|
برای حبیب عزیز
تا برآید روز، تا برآید بر فراز آسمان مهر جهان افروز، تا گشاید چتر زرین، برفراز شهرِ سردِ بی نشان از رویش و پویش، غرق در اندوه و تاریکی، تا زند او شعله برهرگوشه ی این دخمه ی تاریک، صبرمان باید، چوصبر مادر خورشید، کو، با امید نور افشانی، از پس این تیره- شب یلدا، در ره دشوار خود، بی باک، پویان است. بند بر پامان نهد گر دیو شب در راه، جز من و تو، ما، شما، وان خیل رهپویانِ، نیمه- شب از هم جدا مانده، کی تواند برگشاید بندِ پاهامان، و فرازد دستهامان را، تا رسد بر ساحتِ مهرِ جهان افروز، تا برآید روز علی رضا جباری ( آذرنگ ) 20/7/95 نظر شما؟
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد |
|