logo





رؤیای کودکان کار؛ مدرسه‌ی صبح رویش

چهار شنبه ۷ مهر ۱۳۹۵ - ۲۸ سپتامبر ۲۰۱۶

عباس شکری

Abbas-Shokri2.jpg
زنگ مدرسه‌های ایران امسال روز اول مهر به صدا در نیامد. اندوه من اما مانند همه‌ی سال‌ها در کنارم بود و مرا به روزهای دور کودکی برد. روزهایی که کیف را به جای بر دوش داشتن در دست می‌گرفتیم؛ کیف‌های چمدان مانندی که حلبی بودند را با دفتر، مداد، پاک‌کن، مدادتراش و لیوان آب‌خوری پر می‌کردیم و راهی مدرسه می‌شدیم. بیشتر کودکان روز اول مهر را به مدرسه می‌رفتند؛ گیرم که برخی کیف نداشتند و لوازم‌التحریر و کتاب‌شان را در کیسه پلاستیکی می‌کردند، اما نیازی به کار کردنشان نبود.

بزرگتر که شده بودیم، همان روز اول مهر روی تابلو می‌نوشتیم 180 روز به تعطیلات عید باقی مانده است!! حالا فکر می‌کنم که چرا کودکان این دیار برای رفتن به مدرسه، ذوق دارند و ما از روز نخست به فکر دو هفته تعطیلی عید بودیم و همه‌ی هفته را هم برای رسیدن جمعه می‌شمردیم؛ روز سه‌شنیه که می‌شد، می‌گفتیم: کمر هفته شکست. هنوز یادم هست که معلم کلاس سوم همه‌ی جدول ضرب را در دو روز روی تابلو می‌نوشت و ما می‌بایست روز سوم همه را از حفظ می‌بودیم. امان از کسی که اشتباه می‌گفت؛ مداد شش گوش لای انگشت‌ها چنان دردی داشت که اشک بر گونه جاری می‌شد و فرار از مدرسه را در ذهن می‌نشاند.

هنوز هم روز اول مهر برایم روز هیاهوی دانش آموزان شاد ... روز معلم های صبور و مهربان ... روز ناظم های دلسوز و مدیرهای دوست داشتنی ... روزی که باز فراش پرتلاش، می رود به جنگ هر چه غبار، است. روز اول مهر همه دیوارها، میزها و صندلی‌های مدرسه که از خواب تابستانی بیدار شده‌اند، به روی اهالی درس و دانش لبخند می زنند. روز اول مهر آغاز رژه منظم کیف‌ها سر صف‌های صبحگاهی که می‌روند به سمت باغ دانایی است.

انگار روز اول مهر روز ساختن است؛ از امروز، قرار است همه ما جایی را بسازیم. می پرسید کجا را؟ همان خانه‌ای را که با آجر واژه‌ها ساخته می‌شود، همان جا که پنجره‌هایی از جنس برگ‌های سبز و زنده دارد، همان جا که وقتی آباد است که با کتاب خواندن و یاد گرفتن، تر و تازه شده باشد، خانه دل‌های‌مان را می‌گویم. پس همه شما امروز به مدرسه می‌روید که دل‌های نازنین‌تان را آبی بزنید، از روی شیشه‌هایش گرد و خاک نادانی را پاک کنید و این خانه ارزشمند را صفایی بدهید. به گل ها و سبزه ها دستی به نوازش بکشید و روز تولد مدرسه را جشن بگیرید.

***
ایکاش کمتر می‌دانستم تا اندوه روزهای اول مهرم کمتر می‌شد. ایکاش کودکان کار در خیابان‌های همه‌ی شهرهای ایران به جای جعبه‌ی واکس، دسته‌های گل رُز، آلات موسیقی و ... لوازم‌التحیر و کتاب و کاغذ در دست داشتند تا دیوارهای سکوت و تیره‌ی بیسوادی را جلا دهند و برگ‌های پاییزی درختان خاموشی را رنگ رُز می‌زدند و با موسیقی دانش درخت معرفت را در گوشه‌گوشه‌ی ایران می‌کاشتند.
زنگ مدرسه در همه‌جا مانند هم نیست. در مدرسه‌های پایین شهر کودکان لباس چندان رنگارنگ و نویی بر تن ندارند. به گزارش ایسنا در برخی از مدارس ویژه حال و هوای روزهای اول مدرسه متفاوت است از معلمان جوان گرفته تا دانش آموزان و مادران. در ابتدای در ورودی مادرانی را می‌بینم که دست فرزندشان را گرفته و تازه برای ثبت نام آمده‌اند. از کودک هفت ساله گرفته تا نوجوان 14 ساله در این مدرسه ابتدایی با هم درس می‌خوانند و در حیاط کوچک مدرسه‌ای که رنگ آمیزی شادی دارد دنبال هم می‌دوند و بازی می‌کنند تا زنگ به صدا در بیاید و همه سرجای خود بنشینند.
همین گزارش می‌افزاید، مدرسه «صبح رویش» دارای دو ساختمان ویژه دختران و پسران است؛ مدرسه پسرانه آبی و مدرسه دخترانه صورتی است. مدرسه تخصصی کودکان کار "صبح رویش" که در محله هرندی از سال گذشته به همت خیران و کمک شهرداری تهران شروع به کار کرده است و حالا با مدیریت تیمی جوان به دنبال شناسایی و جذب کودکان کار بازمانده از تحصیل در این منطقه پرآسیب است، تلاش می‌کند دنیای کودکی را به آنها بازگرداند و کمک کند تا رویاهای شان را دست یافتنی ببینند.

درختان هنوز سبز هستند اما نم‌نم باران و خنکی هوا خبر از آمدن پاییز می‌دهد. پاييز بوی مدرسه می‌دهد، بوی كيف و كتاب نو و مدادهايی كه تا به حال تراش‌ نخورده‌اند.پاييز بوی مدرسه می‌دهد، بوی كلاس‌هايی رنگ‌شده، نيمكت‌هايی تازه و تخته‌سياهی كه اول سال حسابی سياه بود و هنوز هيچ تكه گچی ردی روی آن باقی نگذاشته بود.

پاييز بوی مدرسه می‌دهد، بوی آدم‌های جديدی كه قرار است 9 ماه تمام همكلاسی‌اشان باشی. آدم‌هايی كه بعدها مثل حياط وسط آن چهارديواري بزرگ دست‌نيافتنی می‌شوند.

پاييز بوی مدرسه می‌دهد؛ هم برای كودكان و نوجوانانی كه اين روزها از اين مغازه به آن مغازه می‌روند تا خود را برای روز اول مهر آماده كنند و چه براي پيرمردهايی كه روزهای آخر تابستان را روی نيمكت‌های توی پارك يا سكوهای جلوی خانه سپری می‌كنند.

پاييز بوی مدرسه می‌دهد، چه فرق می‌كند كه اين مدرسه در خاطرات سال‌های سال پيش ما جا‌مانده باشد و غباری از زمان، چهره آدم‌های توي آن را تار كرده باشد.

پاييز بوی مدرسه می‌دهد، حتا اگر آن قدر بزرگ شده باشی كه ديگر چهار‌ديواری دور حياط مدرسه مانع هميشگی‌ات باشد، برای ورود به حياطی كه زنگ‌های ورزش معنای ديگری داشت.

پاييز بوی مدرسه می‌دهد، حتا اگر معلم‌های دوران ابتدايی‌ات حالا زير خروارها خاك خفته باشند و همبازی‌های شاداب دوران كودكی‌‌ات هر كدام گوشه‌ای افتاده باشند و روزهای مانده را شماره كنند.
پاييز بوی مدرسه می‌دهد و همين مهم است، روز اول مهر كودكان قد و نيم قد را می‌‌بينی كه با لباس يك شكل، خيابان بی‌منظره ديروز را پر از حجم زندگی كرده‌اند. همين مهم است كه صدای سروصدای بچه‌ها را از حياط مدرسه ته كوچه می‌شنوي و با صدای ضربه خوردن به توپ فوتبال در دل زمان سفر می‌كنی و روياهای روزهای رفته را مرور می‌كنی، روزهايی كه مثل امروز نبودند، روزهايی كه پرواز يك بادبادك می‌بردت از بام‌های سحرخيزی پلك تا نارنج‌ زارهای خورشيد، روزهايی كه غم بود اما كم بود.

پاييز بوی مدرسه می‌دهد حتا اگر مدرسه‌‌ات پشت زمان‌ها جا مانده باشد.

به گزارش ایسنا: داودی، مدیر مجتمع "صبح رویش" با بیان اینکه شعار ما در این مدرسه "جایی برای کودکی" است، می‌گوید: می‌خواهیم چگونه زندگی کردن و بهتر زندگی کردن را به دانش آموزان بیاموزیم. الگوی تدریس ما بر مبنای سند تحول بنیادین و ابداع ابزار خلاقانه جدید است تا بتوانیم آن دسته از کودکان که دارای شرایط خاص بوده و یا دوست ندارند به مدرسه بیایند را ترغیب کنیم.

سارا رضاحاجی، مسئول روابط عمومی مدرسه صبح رویش درباره پایه های راه‌اندازی این مدرسه می‌گوید: ما در ابتدا در قالب سازمانی مردم نهاد NGO فعالیت می‌کردیم و موفق شدیم مجوز راه‌اندازی اولین مدرسه کودکان کار و در معرض آسیب را از آموزش و پرورش دریافت کنیم. سال گذشته حدود 400 نفر شناسایی و پرونده برای آنها تشکیل شد. با خانواده‌هایی سروکار داشتیم که فرزند 14 ساله داشتند که به مدرسه نرفته بود. گروه اجتماعی ما با خانواده ها صحبت و آنها را راضی کرد تا به مدرسه بیایند و بعدازظهر به محل کارشان بروند. بسیاری از این کودکان سر چهارراه‌ها مشغول بودند و همکاران ما آنها را به مدرسه دعوت کردند.

وی به ماجرای ثبت نام دانش آموزان در اولین سال راه‌اندازی مدرسه در سال گذشته اشاره می‌کند و می‌گوید: سال گذشته خیلی‌ها حاضر نمی‌شدند به مدرسه بیایند و ما برای جذب آنها اقدامات متفاوتی انجام می‌دهیم که برگزاری اردو از جمله آنهاست. گروه روانشناسی در مدرسه مستقر است و کودکان بر اساس مشکلشان گروه بندی شده‌اند و مسئول ثبت‌نام نیز پیگیر تک تک مشکلات بچه‌هاست.
رضا حاجی با بیان اینکه طایفه‌های مختلفی در این محله ساکن هستند که با یکدیگر سازش ندارند ولی ما در اینجا با برگزاری ورزش‌ها و بازی‌های تیمی وحدت و نظم را به کودکان می‌آموزیم اظهار می‌کند: معلمان ما در ابتدا مسائلی چون رعایت نظم را به بچه‌ها در قالب کار گروهی آموزش می‌دهند.

***

مدرسه‌ها بازشد، مدرسه‌هایی که در گرمای تابستان خسته و خواب آلود، زیر نور خورشید دراز کشیده بودند؛ مدرسه‌هایی که سه ماه در انتظار بودند؛ مدرسه‌هایی که حالا با لبخندهایی درخشان چشم به آمدن بچه ها دوخته اند؛ مدرسه‌هایی که حالا پر از سر و صدا و شادی‌اند. مدرسه‌ها دیگر از تنهایی در آمده‌اند، مدرسه‌ها حالا یک عالم دوست دارند. یک عالم دوست کوچک و بزرگ.
مدرسه، خانه‌ای پر از کتاب، پر از دفتر، پر از کلمات، پر از تخته سیاه، گچ، معلم، خاطره، دانش. مدرسه و درختان گوشه حیاط آن، همان جا که پاتوق زنگ‌های تفریح است، همان جا که دل‌ها دور هم جمع می شوند، کلمه‌ها را بر زبان می‌آورند تا روزی خاطره شوند.

هر روز، اول مهر است و هر روز، آغاز پاییز و هر روز آغاز آموختن، می‌خواهیم بیاموزیم. چشم به دهان معلم دوخته‌ایم تا بگوید و ما با جان و دل گوش کنیم و برای ابد در زندگی‌مان به یاد داشته باشیم.

کلاس اول، کلاس دوم . . . . یکی یکی بالا آمدیم و آموختیم. یکی یکی مِهرها را پشت سر گذاشتیم، یکی یکی کلمه‌ها را بوسیدیم، یکی یکی در جمله‌ها نفس کشیدیم. صدای کلمات در گوش ماست؛ کلماتی که بهار می‌شود و از شکوفه‌های خود همه جا را عطرآگین می‌سازد. بهارها می‌آیند؛ بهارهایی که از مهر متولد شده‌اند؛ بهارهایی که نفس‌های سبزشان همه جا ما را دنبال خود می‌کشانند. بهار در بهار، مهر در مهر .

دفترت را بازکن. بوی کاغذ، بوی درخت به مشام می رسد. آغاز نوشتن است، آغاز خواندن است. به نام معرفت، دانش و آگاهی شروع کن، به نام زیبایی‌های رنگین‌کمان زندگی. مهر است و آفتاب پاییزی دل را پر کرده است. خیابانی که به مدرسه می‌رسد، کوچه‌هایی که به مدرسه می‌رسد، چراغانی شده است، با آفتاب پاییزی. راه مدرسه چقدر لطیف است. انگار پا روی ابرها می‌گذاری، پا روی جاده‌ای که تو را به سوی نور می‌برد، نوری که در دل همه آدم‌های خوب دنیاست، نوری که دست ما را می‌گیرد و می‌برد به کوچه‌های مهربانی، به سوی چشمه‌های زلال عشق، به سوی تمام خوبی‌ها.

مدرسه، کتاب، کلاس، هم کلاسی، . . . چه واژه‌های زیبایی، همه مرا تا تو می‌رساند، تا دوست داشتن تو، تویی که این همه واژه و کلام را به من آموختی. معلم با آن لبخند دلنشین، کلمه‌ها را مهمان دل‌هایمان می‌سازد و تخته سیاه، خاطرات سبز درختان را برای‌مان تعریف می‌کند و پنجره‌ی کلاس، چشمان‌مان را با پرواز کبوتران حیاط مدرسه، آشنا می سازد.

معلم قصه‌ی آنچه آن سوی پنجره است، برای‌مان می‌گوید. می‌گوید تا بتوانیم آن سوی جهان را از پنجره‌ی آگاهی ببینیم، آن سوی زندگی را.

مهر است. کتاب را باز کن. بوی گل بلند می شود، بوی باران، بوی تبسم دریا، بوی نسیم خنک. کتاب را بازکن. کتاب را بازکن. آفتاب پاییزی و صدای خنده ی بچه ها همه جا را پر کرده است. باز زنگ تفریح است. باز هم شادی این سو و آن سو حیاط می‌دود. چه زیباست این لحظه‌ها. چه زیباست تفریح پس از خواندن و نوشتن. چه زیباست دست در دست هم کلاسی‌ها، تمام لحظه‌های مدرسه را نفس کشیدن، نفس کشیدن و جایی در دفتر خاطرات ثبت کردن. دفتر خاطرات مدرسه را باز کن و بنویس : باز هم مهر، باز هم مهربانی، باز هم بهار.

مسئولان مدرسه "صبح رویش" هرچند به مشکلات مالی و سختی تامین امکانات اذعان دارند اما کمک نیکوکاران را بسیار موثر دانسته و می‌گویند که تحصیل در اینجا رایگان است و همه هزینه‌ها از سوی نیکوکاران تامین می‌شود. رضاحاجی در این باره توضیح می‌دهد که در کنار تامین هزینه کتاب و دفتر و کیف، لباس، درمان و ... با کمک خیران امکانی فراهم شد تا یک وعده صبحانه در هر روز در میان دانش آموزان توزیع کنیم. متاسفانه بسیاری از بچه‌ها دچار سوء تغذیه هستند و تنها غذایی که در طول روز می‌خورند همین صبحانه است. سعی می‌کنیم در قالب سبدهای نوروزی و ماه رمضان به خانواده ها نیز کمک کنیم. هم‌چنان به کمک خیران در این مدرسه نیاز داریم.

وی به رویاهای کودکان کار اشاره می‌کند و می‌گوید: بسیاری از این کودکان دوست ندارند کار کنند و برخی مجال فکر کردن به آرزوهای خود را پیدا نکرده‌اند و حتی کودکی را داشتیم که وقتی از او می‌پرسیدیم می‌خواهد در آینده چه کند می‌گفت چون مادرم فال فروش است من هم می‌خواهم فال فروش بشوم. اینجا بچه‌ها وضعیت عادی در خانواده ندارند و هرکدام گرفتار مشکلاتی هستند، به همین خاطر تلاش می‌کنیم فضایی را فراهم کنیم که وقتی کودکان وارد مدرسه می‌شوند احساس امنیت و آرامش کنند، معلمان ما حتی از کار و شرایط کودک سوال نمی‌کنند و تنها گروه روانشناسی پیگیر این مسائل است، زیرا می‌خواهیم فارغ از مسئولیت‌شان در بیرون، احساس خوب و مفید بودن کنند. برخی کودکان ما در مشاغل خانگی هستند و پسرانی را داریم که کلاس ششم هستند و سرپرست خانوارند و کارهای سختی چون جوشکاری را انجام می‌دهند.

***

فصل مهر ، فصل رويش جوانه‌های اميد، فصل خواندن و نوشتن، از راه رسيد، فصل مهر، فصل آشنايی با علم، فصل خوشه چينی ستاره‌ها، فصل همكلاسی‌های ديروز و هم نيمكتی‌های امروز، از راه رسيد.

اول مهر زنگ آگاهی به صدا در می‌آيد و پرچم دانش برافراشته می‌شود، دروازه‌ی گلستان معرفت گشوده می‌شود و صدای جنب و جوش و شور و هياهوی بچه‌ها، فضای مدرسه را پر می‌كند.

ياسمن‌ها از قصه‌های ديروز می‌گويند، معلم‌ها درس امروز می‌دهند و كبوتران وجود را به پرواز در می‌آورند، تا به دانش آموزان درس خوب زيستن را بياموزند.

و تو ای معلم بوستان خرد که از مهر انديشه‌ات، و تو ای نیکوکار همیشه مهربان که با سبزی وجودت، پر طراوت‌تر از هميشه، وجودم را طراوت می‌بخشی تا من نيز با پرورش استعداد و انديشه‌ام و بالا بردن قابليت‌ها و ظرفيت‌های خويش، خردمندانه نقش آفرين زندگی شوم؛ سپاس‌ام که در شاخه گلی بی زرورق و تزیین پیچیده‌ام را تقدیم‌تان می‌کنم که امکان آموختن زلال واژه‌ها را برای من فراهم کردید. سپاس که توانستم شاخه‌ای گل را نفروشم و تقدیم شما کنم، سپاس که جعبه‌ی واکس‌ام را کیف مدرسه کردید تا در کنار کار، کلمه را هم بیاموزم، سپاس که فرصت دادید تا فردا که خوب آموخته شدم، شعر شعورتان را بسرایم و با کودکان کار همراه با آکاردئون، ویلون، تنبک و دف به گوش جهانیان برسانم. سپاس که پاییز و مدرسه و مهر را رنگی دیگر زدید که با صدای زنگ مدرسه طعم زندگی عوض شود.


نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد