logo





از این دیــــدگاه: (۲۱)

شنبه ۳ مهر ۱۳۹۵ - ۲۴ سپتامبر ۲۰۱۶

ابراهیم هرندی

Ebrahim-Harandi.jpg
115. روندهای زیست پردازِ ســــکولار

اگرچه در گستره ی سیاست، سکولاریسم سیاسی، گفتمانی درباره جدایی دولت از مذهب است، اما از چشم اندازِ رفتار شناسیِ تاریخی، سکولاریسم شیوه نگرشِ مدرن به هستی ست. نگرشی که از دیدگاهِ آن، انسان پالایشگر، ویرایشگر و آرایشگر جهان می ‏تواند و باید باشد. نگرشی که از خِرَد انسانی مایه‏‏ ور است و انسان را تنها دارنده و راننده هشیار هستی می ‏شناسد. از چشم ‏انداز ِدیگر دیدگاه‏ ها، انسان نیز چون دیگر پدیدارهای گیتی، در چنبر نیروهای ماورایی اسیر است. گاه این نیرو، خدایی تواناست و گاه سرنوشت و یا شانس و یا اختران آسمانی و گهگاه خداواره‏ هایی زمینی. این نیروها، انسان را از تلاش خود-خواسته باز می ‏دارند و هماره یادآور این نکته می شوند، که تنها راهِ رستگاری، دلسپاری بدانان و پیمودن راه آن هاست. کسی که به بودن سرنوشت ایمان دارد، کوشش در کارگردانی زندگی و رویدادهای آن را بیهوده می‏ داند و برآن می ‏شود که؛ "هرچه باید شود، آن خواهد شد". برای وی کوشش در دگرگون کردن زندگی، رویایی کودکانه است.

از این راستا، انسان مدرن، چشم اندازی سکولار دارد، زیرا که در فهرست ویژگی های نگرشِ مدرن، زمینی، زمانی و انسانی در بالاترین رده جا گرفته اند. از اینرو، به گمان من، سکولاریسم دینی و یا دینِ مدرن، نه داریم و نه می توانیم داشته باشیم، همانگونه که سبزِ بی رنگ و یا خوابِ بیدار. انسان سکولار، جهان را میدان آزمایش ‏ها و رزمایش‏ های خود می ‏داند و برآن است که همه پدیدارهای هستی ترکیب و یا آمیزه‏ ای از عنصرهایی ست که در جدول مندلیف آمده است. رفتارهای گوناگون این سازه‏ ها تنها در چارچوب قوانین فیزیک و شیمی و زیست شناسی پژوهش پذیر است. جهانِ این گونه نگرش، از وجود خدا و دیو و فرشته تهی ست و نگرنده آن نیز، تنها خود را یگانه نیروی آگاه و آزاد در جهان می‏ داند و بی هیچ هراس و واهمه‏ ای به بلنداپست آن سرک می ‏کشد و آن را به گونه ‏ای که دوست می ‏دارد، دگرگون و بازآرایی می ‏کند.

بله، انسانِ سکولار، تنها انسانی ست که در پرتو خودباوری، به خود و به جهان هدف می‏ دهد. در نگرش ‏های دیگر، هدف ‏ها افسانه ‏ای ست. یکی می ‏خواهد انسان را به "کمال" برساند و دیگری نوید بازکردن "چشمِ دل"، به او می ‏دهد.
پنداره ی "جهان- برای- انسان"، که زمینه ساز نگرش سکولار است، رویدادی تازه در گستره گیتی ‏ست. این رویداد با دگرگون کردن جهان، پس از انقلاب صنعتی اروپا، روندهای تازه ‏ای در زیست- سازه‏ های انسان پدید آورده است که دیگر هرگز واپس راندنی نخواهند بود. این اندیشه که انسان، دارنده جهان و فرماندار آن است، همه رفتارها و کردارهای جهانیان را چنان دگرگون کرده است که می توان انسان سکولارِ مدرن را گونه دیگری از انسان در مقایسه با پیشینیان او دانست. انسانی که خواستن برايش توانستن است و دانايی را تنها رازِ توانايی می داند.

روانشناسان برآن اند که ساختارِ روانیِ انسان را، باورها و پذیره های فرهنگی اش کارا می کند. گاه باورِی ساده، می تواند کردارهای ما را چنان دگرگون کند که بازنگری کردارهای پیشین را برایمان مایه سرافکندگی کند. نمونه این چگونگی، پذیرشِ چیزی بنام "میکروب" است. از هنگامی که وجودِ میکروب در بسیاری از سرزمین ها، پذیرفته شده است، کمتر کسی از شیوه های نابهداشتی گذشته پشتیبانی می کند. این پذیره ی ساده که، "چیزی بنام میکروب در جهان وجود دارد که سرچشمه همه بیماری هاست"، یکی از هزاران باور و پذیره مدرن است که چیزی بنامِ "نگرش مدرن انسان" را پدید آورده است. این باورها، شیوه ها و روندهای تازه ای را پی می افکنند که انسان، زندگی و جهان را، هماره در ذهنِ ما بازتعریف می کنند. این هماره بازتعریفی، یکی از ویژگی های فرهنگیِ جهان مدرن است که هماره رونده و دگرگون شونده است.

نمونه ای از بازتاب های فیزیولوژیکِ این چگونگی، افزایش ناگهانی سن انسان است. در سده شانزدهم میلادی میانگین سن در انگلستان ٣۰ سال بود اما امروز به بیش از ٨۰ سال رسیده است. در آن روزگار، از بیست فرزند هر خانواده انگلیسی، تنها سه نفرشان به ۲۰ سالگی می‏ رسیدند، اما امروز از هر هزار کودک، تنها چهار نفر در زیر بیست سالگی به مرگ طبیعی از جهان می ‏روند. در امریکا، مرکزِ سرشماری پیش بینی کرده ‏است که در سال ۲۱۰۰ میلادی نزدیک به پنج ملیون و سیصد هزار نفر سالمند ِ صد و چند ساله در آن کشور خواهند زیست. این روندهای زیستی، بازتاب نگرش انسانی ست که مهار زندگی خود را در دست گرفته است و در پی زندگی جاودان و بی بیم و دهشت و مرگ می گردد.

روند دیگری که با هنگامه مدرنیسم همزمان بوده است، افزایش روز‏افزون قد و وزن مردان وزنان در کشورهای صنعتی ‏ست. پژوهش‏ های چندی در این باره نشان داده است که قد و ورزن مردم در اروپا و امریکا در سه نسل گذشته رویش چشمگیری داشته است و در هر دهه، چند سانتیمتر به میانگین قد و چند کیلو به میانگین وزن انسان اروپایی افزوده شده است. چند پژوهش دیگر نیز نشان داده است که سنِ کردارهای جنسی در انسان اروپایی در دویست سال گذشته افزایش یافته است و اکنون کارایی جنسی در ششمین و هفتمین دهه ِ زندگی، در هیچ یک از کشورهای صنعتی جهان شگفت‏ آور نیست.

این روندها را من "روندهای زیست- پردازِ سکولار"۱، می نامم. اهمیت این چگونگی در آن است که پنداره ‏ای ذهنی (اندیشه انسانِ سکولار، که در آن انسان خود را همه کاره ی زندگی خود و جهان می داند)، کلید دگرگونی در پدیداری زیستی ( قد و وزن) می ‏شود. باور همگانی در گستره زیست شناسی هماره برآن بوده است که فرهنگ و رفتارها و کردارهای فرهنگی، همه بازتاب هایی از ژرفساخت روانی انسان است و ریشه در ذات ماندگاری جوی او دارد. برای نمونه، زیست شناسان برآن اند که اگر مهربانی و انسان دوستی و امنیت و آسایش و آبادی و آزادی و شادی در همه فرهنگ ‏ها ارزشمند و ستودنی‏ ست، برای آن است که همه این ‏ها به ماندگاری بیشترِ انسان در جهان و سازگاری بهتر او کمک می ‏کند، پس طبیعت، پرورش این گونه رفتارها را میدان می ‏دهد. نیز اگر کشمکش و ستیز و آتش سوزی و درد و شتاب و کلافگی و آسیمه ‏سری بد است، برای آن است که این همه، انسان را به مرگ نزدیک می ‏کند. از اینرو، زیست شناسان، طبیعت انسان را سرچشمه رفتارها و کردارهای فرهنگیِ او می‏ دانند و پیوند میان طبیعت و فرهنگ را خیابانی یکسویه، از طبیعت جانوران به زندگی فرهنگی آنان می‏ پندارند. اما روندهای زیست پردازِ سکولار نشان می ‏دهند که پنداره ‏های انسانی نیز می ‏توانند زمینه ساز دگرگونی‏ های زیستی شوند.

پیدایش روندهای زیست پرداز ِسکولار، ریشه در نگرش انسان مدرن به هستی دارد. هنگامی که انسان دریافت که تن او نیز پیرو قوانین طبیعی جهان است، توانست با سالمتر کردن گستره زیستِ خود، پروار کردنِ تن و پرداختِ آن را در راستای سازگاری و ماندگاریِ بيشترِ خود در جهان، آسانتر کند. آگاهی از وجود زیانزايانی چون میکروب‏ ها، ویروس‏ ها و قارچ‏ های میکروسکوپی، سبب شد که آب را تصفیه کند و خورا ک را از دسترس آنان دور بدارد و با پاکیزه‏ داری تن و خانه و شهر و بیابان و جنگل، میدان را برای ماندگاری نسل خویش در جهان بازتر کند و همه گیاهان و جانوران را نیز در راه بهزیستی خود بکار گیرد و از برگ و دانه و گوشت و تن آنان بخورد و بپوشد و بر سن و وزن و قد خود بیفزاید.

گفتنی‏ ست که روندهای زیست پرداز سکولار، یعنی افزایش سن و قد و وزن، توقع وچشم اندازِ انسان، تنها ناشی از پیشرفت‏ های دانش پزشکی نبوده است، بلکه پیدایش آب لوله کشی و کُنترل فاضلاب شهری، پیدایش دستگاه‏ های سرد و گرم کن مانند، آب- گرم- کن و بخاری بی دود و شوفاژ و کولر و یخچال و فریزردر خانه‏ ها و مهمانخانه ‏ها و کارخانه ‏ها و جاهای همگانی و بیرون بردن پسمانه ‏ها و خاشاک و خاکروبه از شهر و نیز آگاهی مردم از وجود میکروب و ویروس و بهبود بسته بندی و نگهداری بهترِ خوراک و نوشاک و پیدایش بیمه را نیر در این روندها باید بسیار کارساز دانست.

روندهای زیست پردازِ سکولار، روندهایی هدفدارند و می‏ توانند انسان را تا آنجایی که شدنی ست، در جهان ماندگار و سازگار و پایدار بدارند. این روندها تازه در آغاز راه هستند و دست یابی بیشتر انسان به رازهای ژنتیک یاخته ‏ها سبب خواهد شد که انسان در آینده ‏ای نزدیک بتواند با پردازش ژن‏ های خود، بسیاری از مرزهای طبیعی را بشکند و بر توانایی ‏های خود بیفزاید. نیز با گسترش ژن‏- درمانی، ای بسا که در آینده‏ای نزدیک، بسیاری از دردهای بی ‏درمان کنونی را درمان کند و زمینه پیدایش آن ‏ها را، سال‏ ها پیش از بروزشان از میان ببرد.

امروزه با بررسی کارایی ژن ‏های هر جانوری، به آسانی می‏ توان لغزش ‏ها و پرتگاه ‏های آینده آن ‏ها پیش بینی کرد و سال‏ ها پیش از رسیدن سن هر ژن به لبه آن پرتگاه ‏ها، به رویئنه سازی آن پرداخت. برای نمونه، اگر ساختار ژنتیک کسی از دریافت و برداشت ویتامین یا کلسیم و یا آهن از خوراک وی ناتوان است، می ‏توان دریافت که این کمبود در آینده به چه بیماری‏ هایی کشیده خواهد شد. با دریافتن این چگونگی، می ‏توان به پیشگیریِ زمانمندِ آن پرداخت. همچنین می‏ توان ژن‏ های بدخیم بیماری‏ زا را شناسایی کرد و آن ‏ها را از فهرست ژن‏ های نسل‏ آینده بیرون زد. فراتر از آن‏، با ژن پردازی می ‏توان برخی از ویژگی ‏های فیزیکی کودک آینده خود را برگزید، یعنی که رنگ چشم و مو و پوست و بسیاری دیگر از ویژگی ‏های تن او را بدلخواه خود ساخت.

بله، انسان کنونی در پگاه روزگار ژن پردازی می ‏زید و راه دور و درازی در پیش دارد. هنوز این دانش در اوان راه خویش است و از الفبای آغازین خود فراتر نرفته است. کارورزانِ این رشته با شناسایی بازتاب ‏های کارکرد ژن‏ ها برتن انسان، به نقش آن ‏ها در ساختار روانی وی نیز خواهند رسید تا تومار ناخوشی ‏های روانی انسان را درهم بپیچند. از هم اکنون پژوهش‏ های بسیار شگفت و ارزنده ‏ای درباره پیوندهای خوراک و نوشاک و ژن ها و زیسبوم زیندگان، نشان داده است که با مدیریت برنامه خور و خوابِ خود می ‏توانیم بر بسیاری از نگرانی ‏ها، آسیمه سری ‏ها، دلواپسی ‏ها و واهمه ‏های بی نام و نشان چیره شو یم. در آینده با پیشرفت‏ های بیشتر رشته ژن- درمانی که شاخه ‏ای از درخت دانش ژن پردازی ست، درمانگری تن و روان انسان و جانوران تعریف‏ هایی دوباره خواهد یافت. اگر چنان شود، انسان ناگزیر از بازتعریف زندگی مهارپذیر خود در جهان نیز خواهد شد.

ساختار ژنتیک انسان از آغاز برآیش وی تا کنون، ساختاری طبیعی بوده است که تنها در واکنش به نیازهای زیستبومی وی اندک، اندک شکل گرفته است. این ساختارِ واکنشی، در آینده در راستای گزینه‏ های فردی، بازسازی و بازپردازی خواهد شد و انسان را چونان الماسی که در کارگاه گوهر تراشی، ویرایش و پیرایش و آرایش می‏ شود، در بازپرداختِ ژنتیکِ جان و تن خود توانمند خواهد کرد. من از هم اکنون روزی را می‏بینم که آیندگان، زمان ما را روزگار "آدمیانِ طبیعیِ ناپرداخته" خواهند خواند، آنسان که ما پیشینیان را گاه، مردمانی "دقیانوسی" و "قرون وسطایی" و "عصرحجری" می ‏خوانیم .

..................................................................
۱. البته در دانشِ زيست شناسی، گفتمانی بنام روند سکولار (Secular Trend) هست که اشاره به روندهای کُند و پیوسته در زیست شناسی دارد. اما آنچه من در اینجا می گویم، درباره بازتاب نگرشِ سکولار در برآیندهای زیستی ست.

٣. "واهمه ‏های بی نام و نشان " نام کتابی از زنده یاد غلامحسین ساعدی ست که من آن را در اینجا برای نگرانی‏ های ذهن - آزاری که نه نامی برای آن ‏ها می ‏توان یافت و نه ردپای آن ‏ها را می ‏توان در زندگی پی گرفت، آورده ام.


***
116. اژدرهاکِ تلخ جان

می دید، اما درک نمی‏ کرد. می خواند، اما در پایان همه می دانستند، (خودش هم شاید)، که کور خوانده ‏است. می شنید، اما آنچه را نمی بایست. یعنی براستی گرفتاری بنیادی اش، سردرگمی در باره "بایدها و نبایدها"، بود. هر بایدی که او می فرمود، نمی ‏بایست و نمی ‏شد و نبایدهای همیشه در راه، برای او بسیار چشم آزار و آهناک بود. جهان اش به راهی می رفت و اوـ با آنکه فرمانش را در دست خود می ‏پنداشت - به راهی دیگر. ناخودآگاه به "عاقبت به خیری"، می اندیشید و این که به گمان خود عاقبت به خیر نشده بود.

هرگز جهان را این گونه نخواسته بود و اکنون خود فرماندار زشتی ‏ها و پلشتی ‏ها شده بود. یکی از گرفتاری ‏های بزرگ انسان این است که وجدانش در اوج خود فریبی نیز، ساز ناسازی سر می‏ دهد. بله، درست گفته اند که؛ وجدان تنها دادگاهی است که نیاز به داور ندارد. انگار که به چشمه آب زندگی رسیده بود، اما هرچه که بیشتر می ‏کوشید، کمترمی ‏نوشید و راه بازگشتی نیز نمی ‏یافت. بخشی از زیبایی روزگار گذشته، در دور از دسترس بودنِ آن است و این که بازگشت بدان ناممکن است.

به گذشته می ‏اندیشید و می پنداشت که تنهاتر از پیش است و تهیدست تر. با کلاف درهمِ نیازهای مبهم خود، تورینه ای رنگین از خواب و خیال می بافت تا مردم را به "تحیر و تکبیر"، وادارد. گاه از مفتول واژگان، گویواره هایی از نفرت و نیرنگ بسوی مردم پرتاب می ‏کرد. انگار که در ذهنِ خود، کلید قفل ‏های شکسته را می‏ ساخت.

اما اکنون زندانی تزویرِ خود بود، در پیچه ای ازتورینه ای از پیش تافته. اژدرهاکی تلخ جان و خشمگین و خروشنده برهرچه خواب و خیال فرداساز، با تازیانه ‏ای در دست. تا آب از آب تکان نخورد و آسمان هماره باردارِ شبی بی ‏فردا باشد.

خشمگین و خروشان و خراشناک، به زباله دان تاریخ اندر می ‏شد، بی که بداند.

***

117. شـاعرانگیِ ایرانیان

بتازگی داریوش شایگان درآخرین کتابش، "پنج اقلیم حضور" ، به پدیده ای بنامِ، "شاعرانگیِ ایرانیان" پرداخته است و آن را یکی از ویژگی های مردم ایران خوانده است. وی درباره نوشته است؛

"شالوده این مقالات، براساس زاویه دید من نسبت به خصلت شاعرانگی ایرانیان پی ریزی شده است؛ بر محور این پرسش که ارج و منزلت ایرانیان در قبال بزرگان ادبشان حاصل چه برداشتی است؟ پیوند و ارتباط درونی این مردم با شاعران بزرگشان از چه سنخ است که چنین به اعماق سرشتشان رسوخ کرده و سایه ای سنگین بر کل جهان بینی آنان افکنده است"

شاعرانه پنداشتنِ ذهنیتِ ایرانی، پنداره ی تازه ای نیست. از زمانی که خواندن و نوشتن، پس از برپایی نهادی که اکنون آموزش و پرورش خوانده می شود، در ایران فراگیر شد، ایرانیان شاعر پیشگی را یکی از ویژگی های خود قلمداد کردند و ایران را - از زبان بیگانگان - "کشورِ گل و بلبل" خواندند. از آن زمان تاکنون، این پذیره ی عامیانه، چنان جا افتاده است که دیگر هیچ کس آن را به پرسش نگرفته است . چندی از پرسش هایی که در این باره می توان کرد این هاست:
شاعرانگی یعنی چه؟
ویژگی های آن کدام است؟
چرا ایرانیان ذهنیتی شاعرانه دارند؟
این شاعرانگی از کی و کجا و چرا و چگونه در ایرانیان پدید آمده است؟
آیا ملت های دیگر نیز از این ویژگی برخوردارند؟
اگر پاسخ منفی است، چرا؟
اگر این ویژگی وجود دارد، سود و زیان آن برای ما چیست و چرا باید درباره آن گفت و نوشت؟

اما جدی نگیریم. جریان از این قرار است که در فرهنگ های شفاهی، زبان در گستره ی همگانی شکلی موزون و منظوم و آهنگین بخود می گیرد، تا کارایی بیشتری از نثر داشته باشد. آثار موفق و ماندنى در فرهنگ های شفاهی، آن هایی ست كه زبانزد مردم مى شود. از این رو، در آن فرهنگ ها، زبان و گوش، اهمیت ویژه اى مى یابند. در اینجا، مراد از زبان و گوش، نحوه ساخت و پرداخت سخن و شیوه شناخت و دریافتِ آن است، وگرنه زبان و گوش با پیدایش نگارش مكانیزه (چاپ)، اهمیت خود را از دست نداه اند.

مکانیزم فیزیولوژیکِ این چگونگی آن است که چون «حافظه شنیدارى» انسان (Auditory Memory) گنجایش حفظ همه شنوده ها را ندارد، ذهن انسان ناگزیز از فشردن پذیره هاى وارده و سپردن آنى آن ها به حافظه ی مفاهیم (Semantic Memory) است. پس از پایان یافتن این پروسه، پذیره هاى ذهنى با شتاب، از حافظه شنیدارى زدوده مى شود. حافظه شنیدارى معنای هر واژه را از سخن برمى دارد و شکل نوشتاری هر واژه و آوای آن را كه جام هاى تهى هستند، به دست فراموشى مى سپارد. از این رو، بازگفت هر مطلب شفاهى، نیازمند به كاربُرد واژه هاى تازه براى انتقال مفهوم آن مطلب است.

با توجه به چگونگى كاركرد این حافظه، مى توان دریافت كه گرفتارى اساسى ادبیات شفاهى، حفظ هر اثر در شكل نخستین آن است. از این رو، از بر كردن، بزرگ ترین تكنیك دانش اندوزى در هر فرهنگ شفاهى ست. چنین است كه در گذشته، یادگیرى سرودهاى مذهبى نه تنها موجب پاداش آن جهانى پنداشته مى شده است، بلكه از ویژگی هاى «اهل علم و ادب» نیز به شمار مى رفته است. حافظ نیز خواندن قرآن با چارده روایت را مایه افتخار خود مى دانسته است و شاید از همین رو نیز «حافظ» تخلص مى كرده است.

برای نمونه، می توان گفت که شعر حافظ، شعر ذهن و حافظه شفاهی ست. این ذهن و حافظه تفاوت های بسیاری با ذهن و حافظه نوشتاری دارد که پس از پیدایش صنعت چاپ پدید آمده است. در فرهنگ شفاهی، نه تنها نگهداری متن هیچ اثری به گونه ی نخستین آن ممکن نیست، بلکه گویش ها و پس زمینه های ارزشی هر قوم نیز، سبب دگرگونی متن و پیدایش روایت های گوناگونی از آن می شود. از این رو، ساختار و بافت زبان در ادبیات شفاهی، نیازمندِ شگردهایی برای کاهش زیان گویش ها نیز می باشد.

اگرچه، حافظه شنیداری انسان، گنجایش انباردن همه داده ها را ندارد، اما گاه می توان، با کاربرد ترفندهای ویژه ای در ساخت و پرداخت زبان، سخنی را واژه به واژه به خاطر سپرد. شاید کاربرد این شگردها، که در پرتو آموزه های تاریخی شکل گرفته است، باعث به کار افتادن مکانیزم های پیچیده دیگری در شبکه حافظه انسان می شود.

شعر حافظ سرشار از این ترفندهای ادبی ست. وی، بی تردید، شیفته شیوایی زبان قرآن که نوشتاری برای ذهنیت شفاهی ست، بوده است و از صنایع و بدایع آن در شعر خود بهره برده است. بیشتر صنایعِ بدیع قرآن را، که نزدیک به یکصد گونه دانسته اند، در دیوان حافظ می توان یافت. نمایان ترین این صنایع این هاست: استعاره، انسجام، ائتلاف لفظ، ایجاز، ایهام، ارسال المثل، اشتقاق، ترصیع، تسجیع، تلمیح، تمثیل، تشبیه، تسمیط، تقابل، تکرار، توزیع، تناسب، جناس، تضاد، تقسیم، تنقیص، کنایه، ردالعجزعلی الصدر، مقارنه و مراعات النظیر .
این صنایع، نه برای آذین بندی سخن، که در پی برآوردن نیازهای ذهن و زبان حافظه شفاهی پدید آمده است. برای نمونه، چون حافظه شنیداری انسان گنجایش نگهداری بیش از سه تا چهار شماره را ندارد، انسان، پس از شنیدن سطری ده واژه ای یا شماره تلفنی ده رقمی (0253429718)، تنها می تواند دو یا سه واژه و یا شماره نخستین را به یاد بیاورد. اما اگر، با توجه به این ویژگی حافظه، همان شماره نُه رقمی را به سه گروه شماره سه رقمی بخش بندی کند، یادگیری آن بسیار آسان تر می شود. برای نمونه، یادگیری این شماره رقمی، را مى توان، با نوشتن آن بدین گونه، ذهن پذیرتر ساخت: 0253- 429-718.
چنین است که شماره تلفن های شهرهای بزرگ را این گونه گروه بندی می کنند. وزن، دارای چنین نقشی در نظم است. انباردنِ جمله ی زیر در حافظه، نه تنها دشوار است، که شاید بیهوده نیز بنماید:
ای پناه و تکیه گاهِ لحظه های زیبای پرشکوه و پرعصمتِ خلوت و تنهایی من".

اما کاربرد وزن و ترفندهای ادبی، نه تنها آن را زیبا و معنادار می کند، بلکه آن را حافظه پذیر نیز می نماید:

ای تکیه گاه و پناه
زیباترین لحظه های
پرعصمت و پرشکوه
تنهایی و خلوت من

(اخوان ثالث)

ذهن انسانِ سالم، آوای آهنگین را دوست دارد. ترنم آوای آهنگین و موزون، گشاد و بست ذهن را سبب می شود و انسان را طراوت و تازگی می بخشد. کُنش های فیزیولوژیک تنِ جانوران، مانند خیزش و ریزش خون در رگ ها، فرودم و بازدم، حرکت قرینه ها و انحناهای بدن، همگی پیرو آهنگ های ویژه خویش اند. هماوایی سخن آهنگین با آهنگ های درونی، نه تنها دل انگیز است، بلکه بسیاری از کُنش های بدن را نیز، کُند و تُند می کند. از این رو، خوشه چینان، خرمن کوبان، بنایان، آهنگران و کارگران دیگر، در هنگام کارِ تکراری و ريتميک، دم می گیرند و آهنگ آن را با کوشش های خود هماهنگ می كنند. دوست داشتن آوای آهنگين سبب شده است که بسياری در گذارِ تاريخ، سخنان موزن و منظوم را خوش بدارند و آن ها را شعر بدانند. اما لذت ناشی از دريافتِ گوهرِ شعرِ خيال انگيز، از جنس ديگری ست.


نقش صنایع ادبی، گذشته از دلپذير کردن سخن، بالا بردن کیفیت موسیقیایی هر منظومه و آسان پذیر نمودن آن برای حافظه شنیداری نيز هست. با این حساب، روی دیگرِ این سخن که ایراینان ذهنیتی شاعرانه دارند، این است که ایرانیان ذهنیتی شفاهی دارند. این چگونگی در فرهنگ های همه ی سرزمین هایی که خواندن و نوشتن به تازگی در آن ها فراگیر شده است، وجود دارد و ویژه ایران نیست. نگاهی به کشورهای همسایه ایران، برما آشکار خواهد کرد که گرایش به سخنان منظوم و آهنگین، که ما به خطا آن ها را شعر می نامیم، در همه آن کشورها نیز وجود دارد. از ارجمندی غزل و قصیده در سرزمین های عربی گرفته تا مجالس نقالی و قوالی و غزلخوانی در ترکیه و هند و پاکستان.

هر فرهنگ، مکانیزم خودبانی ويژه ای دارد که کارِ آن برتر نشان دادن آن فرهنگ، از فرهنگ های دیگرِ جهان، در ذهنِ دارندگان و کاربران آن است. این مکانیزم سبب می شود که کاربران ِ هر فرهنگ، افسانه های چندی، درباره ی بهتری و مهتری فرهنگ خود بسازند. این سخن عامیانه نیز که ایرانیان ذهنیتی شاعرانه دارند، یکی از آن سخنان افسانه ای ست که هنر را نزد ایرانیان می داند و بس.

از این دیــــدگاه: (۲۰)

https://telegram.me/EHarandi


نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد