دین یک پدیدۀ فرهنگی و بخشی از فرهنگ اولیۀ بشری است، با همۀ کوتاهی ها و بیراهه روی هایی که در فرهنگ های اولیه تا فرهنگ های معاصر پیش آمده اند. ناروائی هایی که در ناروایی ها و کج راهه های فرهنگ های معاصر شرقی و غربی نیز موثر واقع شده اند. کمااینکه فلسفۀ یونانی که معاندین "فلسفۀ اسلامی" به غیر دینی بودن آن در برابر دینی بودن این دومی می بالند، ریشه در مرثیه های دینی "اسرار الویزینی" و "تئوگونی دین هزیودی" دارد که نظیر اسلام همه از ادیان قدیم بین النهرین بر آمده اند. لذا تشکل ادیان بعنوان بخشی از فرهنگ، ناشی از شرایط اقلیمی، تاریخی و فرهنگی یا عمومی جوامع انسانی است؛ و میان ادیان بعنوان باورهای مابعد الطبیعی هیچ تفاوت منطقی نمی توان قائل شد. همچنانکه هیچ دینی به منطق در نمی آید.
از اینرو کسانی که مثلأ میان ادیان زرتشتی، مسیحیت و اسلام قائل به تفاوت اساسی هستند، خود گرفتار نوعی بینش غیر منطقی مابعدالطبیعی و دینی جدید اند که احتمالأ متکی بر متافیزیک ناسیونالیستی آنان است. چون قادر به تاسیس مادی و منطقی این تفاوت نیستند. کمااینکه در تحلیل نهایی تنها امکان توجیه تفاوت میان ادیان، تصور تشخیص تفاوت میان عملکرد انسانهای متدین بعنوان حاملین مادی ادیان و یعنی تصور تشخیص انسانی میان گروه های انسانی است. که مثلأ عرب مسلمان نارواتر از ایرانی زرتشتی یا اروپایی مسیحی عمل کرده و می کند. این تصور اما به چند دلیل ضد انسانی و "نژادپرستانه" است: دلیل اول اینست که هر بینش مابعدالطبیعی دارای رابطه ای مخدوش با واقعیت بوده و هر متدینی کم و بیش محکوم به کج روی است، لذا خطاهای متدینین بواسطۀ خطاهای مابعدالطبیعه در سنجش دنیای واقعی است و از همینرو عملکرد همۀ اهل دین همواره خطاست. که اگر عربی مسلمان دست به ترور می زند، در مقابل رفتار سیاسی جامعه ای است که مسحیت در آن چنان حلول کرده است، که متعلق به فرهنگ رسمی آن شده است که فرهنگی ذاتأ متجاوز بوده است، چه در گذشتۀ استعماری آن و چه در حال استثمار و کنترل اقتصادی و سیاسی اش، که در نماد آمریکای شمالی نبض حیات بسیاری از مردم عالم را در دست دارد. کمااینکه اقتصاددانان و اندیشمندان مترقی ثروت معدودی را در غرب متکی بر فقر اکثریت از جمله شرق می شناسند. دلیل دوم اینست که هیچ دلیل منطقی برای این نمی توان یافت که "انسانیت" عرب مسلمان "ذاتأ" کمتر از دیگر انسانهاست. خصوصأ که عکس العمل متدینین به ادیان دیگر نسبت به فشار در طول تاریخ و امروز رواتر از آن مسلمانان و اعراب نبوده است. کمااینکه ناروائی عملکرد ایرانیان غیر مسلمان در تاریخ که بسیاری به آن می بالند، کمتر از ناروائی ایرانی یا عرب مسلمان نبوده است. دلیل سوم اینست اینست که میزان کج روی ها و فجایعی که متدینین به ادیان دیگر نظیر مسیحیت در طول تاریخ و امروز مرتکب شده و می شوند، بسیار بیشتر از آن معتقدین به اسلام است. دلیل چهارم اینست که تاریخ را نمی توان به دلخواه تقسیم کرد و هر آنچه را که تا دیروز (تاریخی) ناروا بود، حذف کرد و تنها در امروز زیست و اندیشید. نگاه تاریخی موظف به رعایت جریان تاریخ است. همچنانکه اگر من ایرانی ساکن غرب نگران استاندارد زندگی ام که تحت ترور داعش پریشان شده است، هستم؛ می بایستی زمینۀ تاریخی مهیا شدن این استاندارد ها را نیز در یابم که چگونه و به چه قیمتی مهیا شده اند. دلیل پنجم اینست که اتفاقأ ناروایی جهان معاصر از اینروست که جهان مدرن غربی برخلاف خوش بینی شرقیان مرعوب "دم و دستگاه" آن، متکی بر مطلق گرایی مدرنی مانده است، که در آن اعتقادات مطلق دینی مسیحی جای خود را به اعتقادات باصطلاح فلسفی و علمی مطلق مسیحی داده اند. تنها در مدارس است که افول مطلقیت به کودکان درس داده می شود. و گرنه هر کسی که اندک دانشی در علم داشته باشد، می داند که نسبی ترین نظریه های معاصر که "نظریۀ نسبیت" باشد، متکی بر اعتقاد به مطلقیت! کمیت مابعدالطبیعی "متریک" است. و احتمالی ترین نظریه ها که نظریۀ کوانتوم باشد، متکی بر مطلقیت! حرکات مستقیم الخط است.
تصور "نسبیت" و "شک" تنها برای توجیه عوام است که در صورت احساس ناروایی در جهان مدرن، آن ناروایی را نه اینکه مستقیمأ و مطلقأ به اساس و اصول ادارۀ دنیا و اداره کنندگانش نسبت دهند، بلکه به احتمال خطاها و نسبیت اعمال حواله کنند. در حالیکه طبیعت و واقعیت نه نسبیت می شناسد و نه شک، بلکه این ناتوانی ما در درک واقعیت و عادت ما به تلبیس طبیعت در جامۀ اندیشۀ ماست که خطای ما را به لباس شک در می آورد. دنیای مدرن هنوز در لفافۀ ارسطوئی و اقلیدسی می اندیشد و محصور در فلسفۀ کلام مسیحی قرون وسطی ایست. چون نه تنها علم غربی، که دایم از آن برای قوام بخشیدن به اندیشه های غیر علمی سخن می رود، بدون تصحیحات تجربه گرایانۀ آنچه که موسوم به "فلسفه و علم اسلامی" است، به زائده ای از "علم کلام" مسیحی تبدیل می شد. بلکه ساختارهای اساسی این علم "جهانتاب" را اندیشه های مسیحی "کشیشیان" بدون ردایی چون ریمان و کانتور ساخته اند که علم را در جهت توجیه خدای مسیحی می اندیشیده اند. طبعأ از آنجایی که نوع اندیشه ورزی مسیحی یک ریاضیدان متفاوت از آن مسیحی عوام است، لذا چنان اندیشه ای بنظر عوام تحصیلکرده "علمی" جلوه کرده است. در این جلوه است که دنیای غرب که خود را وارث علم می شناسد، "بهشت حقیقت" می نماید. درحالیکه تباعد دین مسیحی با علم دستکم به دلایل واضح تاریخی "هزارۀ تاریکی اروپای مسیحی" بسیار بیشتر از مورد مشابه دین اسلام است.
اگر که در قرن نوزده روال ضدیت غرب با شرق بر پایۀ نژادپرستی می چرخید، پس از آشکاری عوارض نژادپرستی اروپایی در میانۀ قرن بیستم، چکش برتری فرهنگی و شاید "نژادپرستی فرهنگی" غربی بر سر شرق کوبیده شد. از اینرو روال ضد اسلامی اخیر را می بایستی جنبۀ سیاسی این "نژادپرستی" فرهنگی شمرد که برای پوشاندن ظاهری تناقضات ذاتی فرهنگ غربی معمول شده و در میان ایرانیان ضد عرب و ناسیونالیست نیز طرفدارانی یافته است. در این روش فکری سهل انگارانه با چشم پوشی بر ذات متناقض فرهنگ اروپایی را که مولد تناقضات فاجعه انگیز سیاست خارجی و نیز تناقضات فاجعه آمیز داخلی جوامع غربی است، تمامی فجایع از قبل اسلام معرفی می شود. در حالیکه غروب حقیقت و رواج تقلب بخاطر منافع شخصی و فرهنگی، ذات فرهنگ اروپایی را دستکم از عهد گالیله به اینسو آلوده به فریب و تقلب ساخته است. هرچند که بر خلاف نظر پل فَیرآبند که گالیله را به تقلب محکوم کرده است (1)، بنظر من احتمالأ گالیله در مقابل فریب کلیسا چاره ای جز تقلب نداشت. اما فریبی که با فریب چاره شود، سرانجامی نیز جز تناقض نمی داشت. به سخن دیگر این ذات متناقض حقیقت در فرهنگ اروپایی است که مولد تناقضات کنونی جهانی است، تناقضاتی که در فقدان آگاهی در شرق و غرب به گردن اسلام گذاشته می شود. ترجیع بند این تقلیب سیاسی را "آزادی بیان"، "آزادی زنان" و "شک دکارتی" و "روشنگری کانت" می سازند، که غیبتشان در فرهنگ اسلامی، مسئول ترور های معاصر معرفی می شوند. در حالیکه همچنانکه شک دکارتی برای انتظام مطلقیت خلق عالم دکارتی به دست خدای مسیحی لازم بود، اخلاق کانتی هم صرفأ برای توجیه استبداد فردریک "کبیر" در زیر سایۀ خدای مسیحی نیوتنی آفریده شد. تا گناه استبداد را به گردن بندگان همایونی بیاندازد. فیلسوفی که مطلقیت هندسۀ اقلیدسی را نماد مطلقیت باری تعالی ارزیابی کند و سیاهان را ذاتأ فاقد احساس (انسانی) بداند، استبداد فردریکی را روشنگری تلقی خواهد کرد.
این معلومات عمومی عوامانۀ اروپا همچنان که از بدو طرح، سالهاست که میان فرزانگان اروپایی رنگ باخته اند و تنها در "اطاقهای فکری" ضد شرقی و ضد اسلامی شرق و غرب طرفدار دارند. چون همچنانکه مضار ایده آلیسم آلمانی متاثر از کانت بسیار بیش از منافع آن بود، آزادی زنان نیز محصول شرایط خاص جوامع صنعتی بود که زن را از قیود سنتی آزاد ساخت تا عین مرد قادر به کار دائم باشد، ولی ربطی به نوع دین نداشت. کمااینکه هماهنگی عقب ماندگی صنعتی با عقب ماندگی حقوق انسانی و مخصوصأ حقوق زنان در جوامع شرقی دلیل بارز این ارتباط جهانی و غیر دینی است. در همین روال تحلیل منطقی شرایط مادی جوامع است که در میابیم: این تفاوت های اقلیمی و تاریخی جوامع "شرقی" و "غربی" و سرآمدن دوران رشد جوامع شرقی همزمان با آغاز رشد جوامع غربی است، که با تاثیر در شرایط رقابت جهانی قرون اخیر و در سایۀ روابط استعماری منجر به پیشرفت یکی و پسرفت دیگری شده است. و نه قرار گرفتن جامعه در حوزۀ این دین یا آن دین!
برای ساده اندیشان! ساده تر بگویم: همچنان که تناقضات درونی امپراطوری متجاوز ساسانی منجر به "جنگ قادسیه" نشان دادند، سرنوشت "ایران زرتشتی" فرضی در قرن معاصر نیز نمی توانست بهتر از سرنوشت ایران اسلامی بشود!
اما فاجعۀ جهان معاصر اینست که در فقدان آگاهی نسبت به نارسایی های بینش معاصر غرب مسیحی، که بعنوان بینش مسلط معاصر مستقیمأ مسئول خطاها و نابسامانی دنیای معاصر است، گناه این نابسامانی را به پای بینش اسلامی غیر مسلط می نویسد. در حالیکه اگر دنیای معاصر ناروا و خطا است، می بایستی به حساب خطای بینش مسیحی مسلط و فرهنگ های دولت های مسلط نوشته شود، که خود را رسمأ فرهنگ مسیحی می نامند.
حواشی و توضیحات:
(1) P. Feyerabend, “Against Method. Outline of an Anarchistic Theory of Knowledge”, New Left Books, 1976.