logo





نظم و نظام

دوشنبه ۸ شهريور ۱۳۹۵ - ۲۹ اوت ۲۰۱۶

اسماعیل رضایی

نظم به نوعی ذاتی هر پدیدۀ محیطی است که برای دوام و استمرار حیات خویش بدان نیازمند است. این نظم در بطن خود حاوی ارزش ها ونمودهای خاصی می باشد که وی را برای رسیدن به اهداف و نیازمندی های الزامی پایداری و بالندگی همراهی و مساعدت می نماید. نظم اجتماعی نیز با برآمدهای تعاملی و تحولی روابط و مناسبات جامعه و انسان برای تسهیل فرایند پویندگی و پایایی ملزمات حیات اجتماعی انسانی شکل می گیرد. اما این نظم اجتماعی تحت تاثیر مداوم عملکرد نامتوازن و نامتعادل تمنیات و تمایلات ذاتی انسانی، از روند معمول و مرسوم بسوی نوعی بی نظمی و هنجارشکنی های بی بدیل و زوایه دار سوق می یابد. دخالت انسان ها در نظم طبیعی برای کشف و شناخت بسیاری از ضرورت های مانع و رادع رشد و تکامل جامعه و انسان وی را بسوی بهره گیری های نامتعارف و تخریبی برای اقناع و ارضای تمایلات درونی و تحکیم بنیان های اکتسابات نامتوازن سوق داده که رشد متوازن و پایدار جامعه و انسان را ملعبۀ خواست و نیات سخیف و دنی انسانی نموده است. نظم اجتماعی با برونرفت از معیارهای تعادل و تطابق انسان با طبیعت و جامعه به تخریب انهدامی بسیاری از ضروریات زیست عمومی روی آورد. بدینسان با بهره برداری های نامتعارف از طبیعت و دستاوردهای آدمی، روز به روز بر آلودگی محیط ریست افزود وبه تبع آن با اتکا به ره آوردهای تکنیکی، زیست محدود و محصوری را برای جامعه و انسان تدارک دید. بنابراین انسان ها به علت ناتوانی معرفتی و ضعف های خصلتی در ایجاد یک نظم پایدار برای یک زیست متعادل و منطقی، ابزار کنترل وسرکوب اقلیتی را بر خود پذیرفت تا این نظم را بروی تحمیل کند.

نظم اجتماعی مبتنی بر نظام مندهای خاصی می باشد که براساس قرادادهای عرفی و تنظیمی بین انسان ها شکل گرفت تا به نوعی ثبات و پایداریش تامین و تضمین شود.نظام های اجتماعی با تاثیر پذیری مداوم از روندهای تکاملی و تحولی دانش و فن دگرگونی پذیرفته و به اشکال خاصی که با بافت و ساخت مسلط بر جامعه هماهنگ و همراه باشد؛ نمود می یابد.نظام های اجتماعی عموما بازتاب دهندۀ منافع و مصالح خاصی هستند که اصولا افراد، گروه ها و یا جناح های خاصی را مد نظر دارند. براین اساس بر ثبات و تداوم سلطه خویش ابرام ورزیده و منافع و مصالح عامه را در مجاری و مسیرهایی هدایت می کنند که مصلحت و منافع شان ابرام دارد. در مقابل زندگی اجتماعی که منافع عامه جامعه را در خود جای می دهد؛ بر عدم ثبات و ایجاد تغییر و تحول برای بهبود حیات انسانی پای می فشارد. پس نظام اجتماعی و زندگی اجتماعی دارای یک تضاد دایمی هستند؛ که عموما با اصلاح سازوکارهای نظام ویا تغییر ساختاری و دگرگونی بنیادی در راستای تامین و تضمین منافع عامه به یک تفاهم و اشتراک مساعی عموما بی ثبات و ناپایدار روی می آورند. چرا که تحولات اجتماعی با تکیه بر تحول و تکامل دانش و فن دایمی بوده و گرایشات ثبات و پایداری نظام های اجتماعی را به چالش می کشند. پس دربطن نظام های اجتماعی نوعی از بی نظمی نهادینه شده است که گرایش به کنترل عمومی و تخاصم با رشد و پویایی جامعه و انسان دارد. ابزارهای کنترل و خصومت نظام های اجتماعی اصولا بر اکتسابات مجازی چون مالکیت، قدرت، پول و.......استوار است که با استفاده از اهرم های ابزاری و انسانی چون ارتش، زرادخانه های نظامی و ابزارهای ارتباطی برای تداوم و استمرار حیات خویش ازآن بهره می گیرند.

انسان ها با تمامی اشتراکاتی که در زیست اجتماعی خود دارند که آن ها را تشویق به همکاری و همزیستی می نماید، دارای اختلاف سلیقه و عقیده بسیاری هم هستند که از همبستگی و پیوستگی لازم برعلیه ظلم و تعدی و تجاوز به حریم انسانی توسط نظام های اجتماعی ممانعت می نماید. براین اساس در اتخاذ مفاهیم ارتباطی و بین فردی همواره با گزینه هایی روبرو هستند که با بارمعنایی نسبی خود، نمی توانند الگوهای مطلوب و ایده آل را در خود جای دهند. مثلا خوبی و بدی یکی از گزینه های حیات انسانی است که ازلحاظ مفهومی و ساختاری از نسبیتی فرا نهادی برخوردار می باشند. چرا که بدی نتیجۀ سوء تفاهمات زندگی است و خوبی و نیکی نتیجۀ معرفت و آ گاهی اکتسابی در پروسۀ رشد و پویایی جامعه و انسان محسوب می شوند. کسب معرفت و شناخت ضرورت ها روند بهبود شرایط اخلاقی متعالی را ممکن می سازند. در حالیکه بدی شکلی از ندانستن و نشناختن الزامات مفید حیات اجتماعی می باشد. پس بهبود شرایط زیست انسان ها به نوعی از تفاهم عمومی وابسته است که بربستر فهم و شناخت ضرورت ها و الزامات انسانی برای درک متقابل بهینه و تحکیم بنیان های خوبی و نیکی، فراهم می آید. انجماد ارزش ها که گریز از معرفت و عقلانیت را در خود جای داده است؛ بدی، کینه و نفرت را با اتکای به بافته های ذهنی و انگاره های مجرد پنداری نهادینه می سازند. بنابراین پویایی و پایایی ارزش های اجتماعی انسانی به شناخت ماهیتی انسان در برخورد با حقایق و واقعیت های مسلط بر حیات انسانی وابسته است. آنچه من درک ویا کسب می کنم،و بن مایه های ارزشی خاصی را برای من به همراه دارد؛فی نفسه بار ارزشی عمومی را درخود ندارد. تعمیم ارزش های مکتسبه زمانی بار عام پیدا می کند که دیگران را فصل الخطاب خود قرار دهد. بدین مضمون که همنوع من نیز همانند من از بار ارزشی مکتسبه به تساوی بهره گیرد.

انسان ها آنقدر به بدسگالی و بداندیشی خو گرفته اند که تساوی و همزیستی متعادل را هجو و مضحکه ای بیش نمی بینند.براین اساس هرکسی میراث دار و میراث خوار ارزش های مکتسبه ای است که در تفاوت ها و تخاصمات نهادینه شده فراهم آمده است. این روند حاصل نظمی است که انسان ها با تکیه بر نظام های اجتماعی که هماره تاریخ براساس تمایزات و تخاصمات بین فردی و طبقاتی استوار بوده؛ اتخاذ کرده اند. چرا که انسان ها ارزش ها را نه در تعاملات واقع انسانی، بلکه در سیادت آفرینش ها و اکتسابات غیرواقع که خود مبدع و موجد آن بودند؛ جستجو کردند. و برای حفاظت و حراست از سیادت خویش، به نظم نظام های اجتماعی محیل و مخبط گردن نهاده اند. تاکید و ابرام بر ثبات و پایداری نظام های اجتماعی، آن ها را بسوی تخریب و تحمیق افکار و آرای عمومی سوق داد. ندرت و نایابی در تکثر و تغیر آرا و عقاید تحت الشعاع قرار گرفت. این تکثر اندیشه و عمل در تخاصمات و تعاملات درونی خویش از ریب و ریای سلطه نظام های اجتماعی غفلت ورزیده که تدریجا به هیولای دهشت و مرگ تبدیل شده که مهار آن به امری ناممکن و دور از ذهن درآمده است. پس انسان ها دراین غفلت های طولانی حیات خویش، با تسلیم در برابر سلطه نظام های نابرابرو متعدی به حریم انسانی، از ارزش های پاک و اصیل انسانی شان فاصله گرفتند. واکنون تسلیم در برابر اقتدار و قدرت برای گذران محض زندگی نه زیستن، به هرگونه حقارت و رذالت ناانسانی تن داده اند. و این روند های نامتعارف آن قدر در ضمیر و نهادشان ریشه دوانده و تعمیق شده که زندگی شدن را بر زیستی متعادل، متعامل و مبتنی بر ارزش های عام انسانی ترجیح می دهند.

نظم طبقاتی بر پایه نظام هایی استوار است، که با چارچوب های تصویبی و تقنینی خود، اقتدار و قدرت را در بی نظمی و بی قاعدگی ایده و عمل واگذاشته وعامه را زیرسلطه و مهمیز نظمی ویرانگر برای تامین و تضمین هرچه بیشتر منافع و موقعیت های مکتسبه قدرت و مکنت رها می سازد. در این فرایند، عامه در چنبرۀ نظام سلطه حاکم بایستی به تمامی قواعد و قوانینی که بردگی و سیطرۀ جور و ستم طبقاتی را بر وی تحمیل می سازد؛ گردن نهد. این ویژگی منشاء جسارت و جنایت قدرتمندان متکی بر نظام های طبقاتی است که برای تزاید و تراکم دم افزون اکتسابات به بهای فقر و مسکنت جامعه و انسان از هیچ ترفند و تعدی و تجاوز به حریم امن انسانی ابایی ندارند. در این روند ناانسانی، متعدیان به منافع و مصالح عمومی، از یک وحدت رویه و انسجام درونی و پیوسته برخوردارند که قدرت هجمه و تعدی به حق و حقوق معمول و معقول عمومی را که همواره در تفرق و تکسر برای لقمه نانی در مجاری و منافذ درون اجتماعی روانند؛ ممکن می سازد. در حقیقت اومانیسم در فرهنگ طبقاتی ابزاری شد برای تسهیل سلطه گری نظام های طبقاتی بر علیه منافع عامه که عملا از دایره درک و الحاق به اصول و قواعد اومانیسم باز مانده اند. چرا که اومانیسم برای عامه گرایش به تفرقه و جدایی و بی مسئولیتی عمومی برای حفظ و حراست از باریکه راه زندگی مفهوم یافته و هر کسی برای بیشتر داشتن و بهتر زیستن به حریم یکدیگر وارد شده و همبستگی و پیوستگی در برابر مصالح و منافع فردی رنگ باخته است. در حالیکه سلطه گران قدرت و مکنت با گرایش به افزونخواهی های نامتعارف درون طبقاتی خویش،همواره در برابر توده ها از یک مشی واحد و وحدت رویه تبعیت می کنند.

وحدت اصولا از درک زمانه و موقعیت ویژه حاکم برفعل و انفعالات درون اجتماعی و بین انسانی نشئت می گیرد. این درک و فهم برای سلطه گران و حاکمان بر سرنوشت انسان ها با تکیه بر ابزار و نیروهای متبحر در اختیار برای روانشناسی توده ها امری سهل و آسان است. در حالیکه عامه در کشاکش مداوم مشغله های فکری و کسب معیشت، درک موقعیت و فهم گذر زمانه چندان به امر ملزم حیات شان محسوب نمی شود. بنابراین عموما با توقف در ساختار فکری و عملی گذشته بر روند بی بازده و انحراف از مواضع الزامی دفاع از منافع و مصالح شان پای می فشارند. روندی که نظم نظام های سلطه برای ثبات و پایداری خویش بدان نیازمند است.دراین میان نخبگان و پیشروان توده ها که تلاش می ورزند با انسجام و بسیج توده ها به تعدیل و تعادل لازم جامعه و انسان نائل آیند؛ به نوعی همانند توده ها تلاش می ورزند با استعانت از فرمول و فرامین گذشتگان، از درک و الزام روز دور شده و وحدت و انسجام درونی خویش را به امری دست نیافتنی مبدل سازند.چرا که وحدت ریشه درامری ماهوی و آشکاری دارد که توده ها را در مسیر درک و شناخت واقعی گذر کنونی تاریخ تحولات اجتماعی قرارداده و تشویق و ترغیب به ایستادگی و مقاومت دربرابر زیاده روی ها، کجروی ها وتعدی و تجاوز متجاوزان به حقوق شان می نماید.پس اولین گام برای وحت و یکپارچگی تعیین معضل بنیادین مرحلۀ کنونی تحولات تاریخی است که جامعه و انسان را در خوفگاه اندیشه و عمل به اسارت گرفته و بسترهای توسعه و تعمیق ندرت و نایابی و فقر و فسد را تدارک دیده است. این شاخصه با توقف در معیارهای گذشته و یا تکیه بر عوامل و سازوکارهای تابع و پیروعوامل بنیادین معضل کنونی، امکان پذیر نبوده و در پروسۀ عمل و اقدام به بن بست می رسد. در مقطع کنونی از تحولات و تکامل تاریخی تمامی ایده و اندیشه ها درمعرض یورش سبعانه ستم سلطه سرمایه از رویش و پویش لازم باز مانده است.

وحدت با مفروضات و مقولات گذشته، به سوی ذهنیت گنگ و مبهم سوق یافته ونتیجه ای جز افتراق و پراکندگی و ریزش نیرو و همچنین تعارض و تخالف ایده و عمل، به همراه نخواهد داشت.موضوع وحدت امروز یکی از محوری ترین و ضروری ترین نیاز جامعه برای درگیر شدن به تعدی و تجاوز روزافزون سلطه گران جهانی به حساب می آید.دراین میان وحدت و یگانگی نیروهای مترقی بویژه نیروهای چپ که قادرند با نگاهی علمی و عینی به تبیین وضعیت کنونی پرداخته و به مقابله با یورش و هجمه یکپارچه و روز افزون نظام سلطه سرمایه و بازوان اجرایی شان گام بردارند؛ امری اساسی و ضروری می باشد. وحدتی که بتواند حول بنیادی ترین معضل کنونی جامعه بشری شکل گرفته و از الگو گیری ها و تئوری پردازی های خشک و بیروح که عموما بار معنایی گریز از مسئولیت و توقف در ایستارهای گذشته را درخود دارد؛ بپرهیزد.وحدت آگاهانه و مسئولانه حاوی نظمی است که رفتار و کردار را در یک انسجام و پیوند مداوم به سوی ساماندهی شاکله های ارزشی نوین هدایت می کند. ارزش های نوینی که بایستی از مرز نظم بیمارگون ستم سرمایه عبور کرده و بستر های یک تفاهم عمومی را برای یک نظم نوین با سازوکارهای متحول و متکامل که روند بهسازی و بهپویی زیست انسانی را درخود دارد؛ تدارک ببیند. در گسست های تاریخی ناشی از روند تکاملی ابزار و انسان، یک بی نظمی چالش برانگیز بر جامعه های انسانی سایه می افکند.این بی نظمی حاصل در گیر شدن نظام یا نظام هایی است که با توقف و ایستایی در برابر تحول و پویایی دانش و فن از پاسخگویی به الزام و اقدام لازم باز مانده اند.

اکنون بشریت در برابر گسست تاریخی قرار گرفته است که بریک نظم فراملی و جهانی ابرام دارد. چرا که در فرایند جهانی شدن اقتصادی اجتماعی، جامعه های انسانی نیازمند ظرفیت سازی و ظرفیت پذیری نوین بنیایان های مادی و معنوی می باشند؛ که در تعارض و تضاد عمیق و شکننده با صاحبان قدرت و مکنت قرار دارد. بی بدیل بودن این گسست با تمامی گسست ها تاریخی گذشته تمدن بشری،همگان را در یک شوک ناگهانی فرو برده که از یافتن و شناختن راه کارهای برون رفت از این روند بحران آفرینی دم افزون باز مانده اند.سلطه گران جهانی در گستره عظیم بی نطمی کنونی به دنبال نظم نوینی هستند که قیود جبر و ستم استعمار و استثمار را با شاخصه های نوین مطالبه می کنند. بنابراین برای گذر از مطالبه محوری توده ها، از تمامی ابزارهای تکنیکی و انسانی، اهرم های ضدانسانی ساخته تا با ایجاد فضای اختناق و انهدام جامعه را وادار به پذیرش قواعد و قوانین اسارت بار خویش بنمایند. نخبگان واندیشمندان حامی توده ها نیز از درک شاخصه های بی بدیل عصر باز مانده و با تبیین و گزینش های دور از واقع، قدرت بسیج و همراهی توده ها را در دفاع از حقوق حقه جامعه و انسان از دست داده اند. تاریخ سرشار از ناکامی ها و ناتوانی های ایده و عمل در کنش و واکنش اجتماعی بوده؛ که یا شتابزدگی و تعجیل در گزینش های ادارۀ اموراجتماعی را یدک می کشند و یا چارچوب های تنگ و محصور پندار و توهم آنها را همراهی کرده اند. پس توده ها در انتظار الگوهای نوینی هستند که تعجیل و واپس ماندگی را در خود نداشته و دارای یک مرزبندی شفاف و گویا با تعدیات ستم سرمایه باشد.این دقیقا یک نگاه واقع بینانه در پس حد و هدم نظام سلطه سرمایه است که با دستمایه قرار دادن خطا ها و اشتباهات شاخص و بارز پویندگان راه توده ها در گذشته،یاس و ناامیدی را برای تحکیم سلطه جابرانه خویش بر انسان ها حاکم ساخته اند.

دراین گسست تاریخی وبحران عظیم و عمیق متعاقب آن، ترکیب گذشته قدرت یا قدرت های فائقه در جهان را در تشکیک و تفکیک های نوین تحول و تکامل جامعه و انسان،زیر سئوال برده است. براین اساس همگی در یک تلاش نفس گیر و منهدم کننده برای تثبیت و تحکیم هژمونیت خویش برسرنوشت جامعه های انسانی، عملیات تخریبی و تکفیری را در اقصی نقاط دنیا آغاز کرده اند.افکار عمومی دنیا اگرچه دراین یورش و تهاجم گسترده و ضد بشری عمال سرمایه آسیب جدی دیده و توان بهپویی و مانورهای لازم را برای درگیری با بنیان های ستم و بیعدالتی در بسیاری از زمینه های اجتماعی از دست داده است؛ولی دسترسی آسان و وسیع به حقایق و واقعیت های تلخ و ناانسانی عمال سرمایه و بنیادگرایان دینی با اتکا به فن و تکنیک ارتباطات و رسانه های عمومی و مردمی،در بسیاری از زمینه ها،از حمایت و پشتیبانی از بسیاری ازترفند ها و اقدامات ضد انسانی شان سر باز می زنند.مسلما این روند با اتخاذ اشکال اصولی مبارزاتی و منطبق با ویژگی های عصر می تواند دامنه تضاد و تعارض توده ها را با دشمنان مردم توسعه بخشد. در این کشمکش ها و جدال های بی سرانجام، نظام های استبدادی در اقصی نقاط جهان بویژه نظام های استبدادی دینی به دلیل ناتوانی های ذاتی در پیوند با جامعه و پاسخگویی اقل به الزامات و نیاز های اجتماعی، برای استمرار سلطه و حیات خویش هر کدام به نوعی به ابزار رقابتی و نیابتی عمال سرمایه با زیر سوال بردن منافع ملی و انسانی، مبدل شده اند. بعضی ها چنین می پندارند که بنیادگرایان دینی با عملکرد دهشت و مرگ در سطح جهان محصول عملکرد عمال سرمایه در سطح جهانی بویژه منطقه خاور میانه نیستند.اینگونه نگرش تک بعدی و تجریدی به رخدادهای محیطی حاصل تبیین و تحلیل ذهنی و بی محتوا است که روند مبارزه را به بیراهه سوق می دهد. آری، بنیان های بنیادگرایی دینی در جهان و بالاخص در منطقه خاورمیانه همواره به صورت بالقوه وجود داشته که با تمهیدات و تجویزات تخریبی عمال سرمایه به صورت بالفعل نمود یافته و با کمک مالی وتسلیحاتی نظام سلطه سرمایه به سوی انهدام و تخریب سوق یافته است. مسلما اگر این گروه ها برای منافع سلطه گران سرمایه مفید نبودند به آسانی کنترل، وهمانند تمامی ادوار گذشته تاریخی،به تعامل با جامعه و انسان سوق می یافتند. اکنون که هژمونیت تمامی مدعیان رهبری و هدایت جهان، درحال تضعیف و یا فروپاشی می باشد؛ تلاش صعب و همه جانبه ای را برای بازیابی و بازسازی هژمونیت خود با استفاده ابزاری از همین نیروهای موحش و بی هویت، آغاز کرده اند.

نظم و نظام از یک پیوستگی درونی و همبستگی ظاهری و صوری بر خوردارند. چرا که نظام های اجتماعی پیوسته به دنبال نظمی ایده آل هستند که جامعه را از تنش و کنش های تخریبی و بحران آفرین بر حذر دارند.ولی نظام های طبقاتی با سلطه گری و استبداد نهادیه شده شان،نظم عمومی را در یک همبستگی آگاهانه و توسعه یافته برنمی تابند. زیرا با حرکت به سوی مطالبه محوری و حق طلبی های معقول و مرسوم چالش های جدی را برای تداوم و استمرار حیات سلطه و استبداد فراهم می سازند.براین اساس نظام های سلطه و استبداد در مواقع بحران های حاد و تهدید کننده، در جهت حد وحذف بسیاری از ملزمات حیات اجتماعی روی می آورند تا از بیداری و همبستگی عمومی جلوگیری نمایند.پس با توجه به شدت و ضعف بحران های اقتصادی اجتماعی از ترفندها وتحدید وتهدیدهایی امنیتی،اقتصادی،سیاسی و به چالش کشیدن ظهور نمود های های ناب بازتاب های آزادانه برای درک و فهم معضلات و مبرمات حاکم بر جامعه های انسانی، بهره می گیرند.دموکراسی در محاق امنیت و امنیت در پس سوداگری محض، تمامی حقوق و مطالبات انسانی را زیر مهمیز خشن ترین و مخربترین تمهیدات سلطه گرانه، لگد مال می کنند. پس برای تحقق اهداف شان از تمامی ابزارهای محیطی چون دستاوردهای عقلانیت ابزاری و واپسگرایی انسانی بهره می گیرند. در این گسست عظیم تاریخی که می رود مشروعیت و مقبولیت سلطه و استبداد را زیر ضرب خود بگیرد؛ غول ظلم و جور از درون حرص و آز سیری ناپذیر ستم سرمایه و خشونت ویرانگر واپسگرایی برون خزیده تا در پس غفلت های روزافزون انسان های گرفتار آمده در دام ندانم کاری ها و مصلحت اندیشی های بی بدیل، اهداف ناانسانی خویش را محقق سازند.انسان هایی که رنج و شناعت را با تمامی وجود حس کرده ،ولی دلبستگی ها و وابستگی های حیات زود گذرش، آن ها را از تعالی و کمال انسانی دور ساخته است.

نتیجه اینکه نظم و نظام دو پدیده و مفهوم پیوسته و وابسته در تبادل و تبدیلات درون اجتماعی و بین فردی محسوب می شوند. دراین میان نظام های اجتماعی در شیار نظمی جریان می یابند که تداعی گر منافع ویژه و موقعیت خاص برای قشری و یا طبقه اجتماعی می باشند.براین اساس برخلاف نظم اجتماعی که از خلال گذر زندگی اجتماعی مفهوم یافته، وگرایش شدید و مداوم به تحول و دگرگونی دارند؛ نظام های اجتماعی بر ثبات و پایداری ابرام می ورزند.پس همواره یک تضاد و تعارض بین نظم اجتماعی رو به تحول و نظام های اجتماعی متوقف در ساختار و ایستار کهنه و فرسوده وجود دارد. نظام های طبقاتی برای به چالش کشیدن گرایشات تحولی و دگرگون طلب زندگی اجتماعی به ابزار تخریب و ترهیب تکنیکی و انسانی روی می آورند.انسان ها نیز با غفلت ورزی های حاصل دلبستگی ها و وابستگی های گذر زندگی از همبستگی و پیوند لازم برای مبارزه با گرایشات سلطه گرایانۀ نظام های اجتماعی پرهیز می کنند.نخبگان و نیروهای مترقی نیز با گرایشات مشابه،ولی منطقی تر و آگاهانه تر از توده ها، با ایستایی و توقف در فورمول ها و سازوکارهای گذشته از درک معضل واقعی و اساسی عصر برای بسیج توده ها فاصله گرفته اند. چرا که درحرکت به سوی انسجام و وحدت از قواعد و قوانینی مدد می گیرند؛ که در افت و خیزهای گذشتۀ تاریخی جامعه های انسانی به محک آزمون در آمده اند و ناکارآمدی شان را نشان داده اند. در حالی که عنصر اصلی و پایدار برای وحدت بایستی از مبانی هر ایده ای متناسب با ویژگی هر عصر و دوره ای بر خیزد. اکنون بشریت در یک گسست عظیم تاریخی محصول دگرگونی های بنیادی و دم افزون دانش و تکنیک قرار گرفته است. در این روند با آگاهی و انتظار بهبود یافته انسانی بر بستر توسعه دامنه تکنیک های ارتباطی و رسانه ای،و مقاومت دارندگان ثروت و مکنت دربرابر الزامات و نیازهای اجتماعی،بحران های حاد وتعمیق یافته ای را برجامعه های انسانی تحمیل کرده است.نظام سلطه سرمایه با استفاده از توان بالقوۀ بنیادگرایی دینی و ره آوردهای عقلانیت ابزاری به حد و هدم بسیاری از ملزمات اجتماعی و همچنین کسب فرصت های لازم برای تحمیل قواعد و قوانین نوین استثماری و استعماری روی آورده است. پس بایستی با وحدت و انسجامی اصولی و منطقی در برابر نظم نوین اسارت بار و تحمیلی نظام سلطه سرمایه، مقاومت و مبارزه سخت و فراگیری را آغاز کرد.

اسماعیل رصایی
پاریس
27 /08 /2016

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد