هفت تیر شصت و هفت
آخرین دیدار
حسی در گلو شکست
روز، روز نوروز
دست در دست هم
با بنفشه های تازه در میدان
زیر ریز تند باران
نوروز
ازفوزیه تا پارک وی
پرت شدیم ختم اوین
در و دیوار های خط خطی بلند و سخت
سلول بی ستاره بی دریچه نفس گیر
خیال خام کنار تو خفتن
میان کابل های شکنجه
که برپایت ریز و ریز نقش خونین می زدند
به دندان می گزیدی درد را
با چشم بند و چادری سیاه، با پاهایی که راه نمی دانست
با دست هایی که هوا را می درید
انگشت هایی که بو می کشید
و حس با کرشمه ایی هزار قفل می گشود
در اغوش کشیدمت مثل سگی بویت را
۵ مرداد ۶۷ ، جان مریم می خواندی
ساعتت آهسته می مرد
من ساعتم را بی صدا روی یازده کوک می کردم
تا برای همیشه روی یازده بماند .
لبخندت غرق زمین شد
بر جانم نشست و برنخاست
عفت ماهباز
مرداد 1394
http://efatmahbaz.com
efatmahbas@hotmail.com
زیر نویس
در شامگاه ۵ مرداد سال ۱٣۶۷، روز بعد از درگيری مجاهدين با حکومت، (فروغ جاودان مجاهدين يا مرصاد...) ،در زندان اوین اولين سری زندانيان چپ، از جمله همسرم علی رضا اسکندری (شاپور) را اعدام کردند. اين عده از گروه های مختلف چپ در زندان بودند. هنوز تعداد کسانی که در اين روز و در اين سال اعدام شده اند، مشخص نشده است. شاهپور .را در گورهای جمعی خاوران خاک کردند
آخرين ملاقات من و همسرم روز ۷ تير ماه ۶۷ بود .هر دو می دانستيم آخرين ديدار است. آخرين ديدار بود. در آن روز شاپور با لبخند اما با چشمانی که پرده اشک آن را پوشانده بود گفت :"وقتی دارم ميرم به يادت ترانه گل مريم رو می خونم؛ بجاش می گم عفت".
بيست و دو سال پيش ۵ مرداد ۱۳۶۷. يازده شب بود. ساعت سکوت اجباری زندانيان. در راهروی بند عمومی در آموزشگاه اوين بوديم .برخی آماده خواب در رختخواب شان .من در راهروی بند مشغول خواندن روزنامه بودم صدای شعار پاسداران با مارشی غريب سکوت شب را دريد. بنديان هريک در جايشان نيم خيز شدند. پريده رنگ به ديوار تکيه دادم. تک تيرها و سپس رگبار. پايان زندگی همسرم عليرضا اسکندری (شاپور) و صدها تن ديگر در آن شب.(کتاب فراموشم مکن)