logo





آرزوی يک شاخه زيتون!

يکشنبه ۲۴ خرداد ۱۳۸۸ - ۱۴ ژوين ۲۰۰۹

لاله حسین پور

اميدی که پيش از انتخابات در دل پير و جوان، در دل همگان جوانه زده بود، آرزويی بود کم و بيش دست نيافتنی. آرزويی نه بزرگ و نه محال، آرزوی يک شاخه زيتون! اما اين آرزو در کشور عزيز ما، برای مردم مهربان ما در زير آوار مهيب ديکتاتوری قابل تحقق نيست.
آتش ها را می بينم و بوی دود به مشامم می رسد. استخوان پايم شکسته است، پشت جمجمه ام از دردِ باتوم تير می کشد، اشک چشم هايم از تيزی گاز اشک آور روان است. می دوم، فرار می کنم، شعار می دهم. خانه ای، خانه ام مرا پناه می دهد. درب خانه را می شکنند، آيفون را خراب می کنند. مادری، مادرم مرا تيمار می کند. رأی ام را می خواهم، رأی ام را پس می گيرم. من که رأی نداده ام، اما احساس خيانت را می فهمم. من که اعتمادی نداشتم، اما احساس اميد را خوب درک می کنم.
"شعر"ی را که ۳۳ سال پيش سرودم، می خوانم. گويا اين شعر را برای امروز گفته ام.
آيا اگر درختان اميد دوباره زنده شدن نداشتند، بدين سان محکم و استوار در جای شان می ايستادند؟ در اين فصل زمستان؟
گلدان آرزوی گل را در سر می پروراند.
آيا او هيچ گاه به معنی اسمش انديشيده؟
آيا او نمی داند که داشتن گل حق اوست؟ آيا نمی داند؟
او تمامی عمرش را به گل های زيبای گل خانه ی همسايه نگريسته.
آيا به فرق ميان اميد و آرزو انديشيده ايد؟
درخت به اميد زنده شدن استوار است
و گلدان آرزوی گل درسر می پروراند.
من در اين شب ظلمانی به اميد تابش خورشيد زنده ام
ليک می دانم که در آرزوی ديدن جان می سپارم.
آيا نمی دانم که ديدن طلوع خورشيد حق من است؟ آيا نمی دانم؟
پنجشنبه ۷.۱۱.۱۳۵۵
اميدی که پيش از انتخابات در دل پير و جوان، در دل همگان جوانه زده بود، آرزويی بود کم و بيش دست نيافتنی. آرزويی نه بزرگ و نه محال، آرزوی يک شاخه زيتون! اما اين آرزو در کشور عزيز ما، برای مردم مهربان ما در زير آوار مهيب ديکتاتوری قابل تحقق نيست.
مردم زحمت کش ما، مردم رنج ديده ما، مردم متين و صبورما تنها به آن روزنه باريک و محو در ميان انبوه آوار اميد بسته بودند و آماده بودند که از آن نور منعکس شده از روزنه، هر چند خفيف، هر چند ضعيف و هر چند نزار، فانوسی بسازند و آن را بر بالای درب خانه های شان آويزان کنند. می خواستند شب های طاقت فرسای شان را قابل تحمل تر کنند و باز به انتظار بنشينند. غافل از اين که مناديان ظلمت و تاريکی، خشم و خشونت و شکنجه و اعدام قدرت را در اختيار خود گرفته اند و سمنت سنگی بر هر روزنه ای می کشند و هر اميدی را سياه می کنند و هر آرزويی را در نطفه به دار می آويزند. تنها راهی که باقی می ماند، قدرت مند شدن است. ديکتاتورها همواره اقليت ناچيزی هستند که به توپ و اسلحه تکيه زده اند. قدرت اصلی اما، در دست اکثريت متشکل است. اکثريتی که هرچند هنوز متشکل و هم آهنگ نيست، اما می رود که در هر برهه و در هر مقطع با گام هايی پرش گونه و به سرعت، قدرت مدنی را در چنگ های خود بگيرد. قدرتی که هنوز به آن باور ندارد و هنوز آن را خوب نمی شناسد. اما آن را آرزو می کند و به اميد آن زنده است!

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد