logo





نگاهی به کتاب: وسوسه این بود...
نوشته: نسرین پرواز

این وسوسه در جستجوی یک پاسخ است

دوشنبه ۲۵ شهريور ۱۳۸۷ - ۱۵ سپتامبر ۲۰۰۸

محمود صفریان

وسوسه این بود...
فقط یک کتاب خاطرات زندان نیست. پاره ای از فصل های آن به تنهائی یک داستان کوتاه است، یک داستان کوتاه محکم.
فصل چهارم کتاب: " گوهر دشت - 2:30 بامداد - صفحه 31 "

و با نثری که فرمان خواندن می دهد:
" فرزاد، دستی به موهای صاف و پر پشتش کشید و راهروی بند را نگاه کرد که آن ساعت شب با همیشه فرق داشت.
" فرزاد از بس از بچگی زیر آفتاب دویده بود، پوست تیره ای داشت که جذابیتی به او می داد و چشمانش را تیره می نمود. چشمان درشت و سیاهش برق خاصی داشتند که بازجویش ازآن خوشش نمی آمد، و به او گفته بود که:
" این برق رو توی چشمانت خاموش خواهم کرد "
ولی در آن چند ساله، نتوانسته بودند آن برق را خاموش کنند. حالا قصد داشتند آن چشمان را برای همیشه ببندند تا برق شان دیده نشود..." صفحه 31 "
این کتاب ِ" نسرین پرواز " در مجموع روی یک سئوال بزرگ نیز انگشت گذاشته است :
"...وقتی دشمن از همه امکانات بر خوردار است و بیماری هاری و درندگی دارد، و با تمام قدرت هجوم می آورد، باید در مقابلش ایستاد و به جنگی نا برابر تن داد و از میان برداشته شد، یا دانسته، آگاه، و هوشیارانه عقب نشست و تجدید قوا کرد، برای فرصتی دیگر؟ "
و همیشه این نگرانی نیز همراه این سئوال بوده است:
...که این عقب نشینی آگاهانه، پیامدش، تخریب شخصیت، ذهنیت، اعتقاد، و معدوم کردن توان نمی شود؟ و از همه بدتر از سوی آن هائی که دستی بر آتش ندارند و اگر دارند از دور است ضربه طعن را به دنبال نمی آورد؟
و از آن سو، ایستادن و در بهترین شکلش قهرمان مردن، میدان را از آن هائی که توان پیشبرد کاررا دارند و حاصل سالها مبارزه و مطالعه می باشند با دنیائی از تجربه ی مفید، تهی نمی کند؟
گفتگوی " اصغر " با دوستانش در فصل " گوهر دشت 30: 3 " که از صفحه 62 آغاز می شود، تلاشی در توضیح و یا توجیه پاسخی برای این سئوال است:
"...درست می گی، ولی جواب ما هم ممکنه ما رو از مرگ نجات بده...ممکنه با پاسخ مثبت به مسلمان بودن، بتونیم زنده بمونیم "
"...اشتباهی مردن بهتر از اشتباهی زنده موندنه، اون هم در جامعه ای که همه مرده پرستند..."
"...نگو که می خوای جوابی بدی که اعدامت کنن تا قهرمان بمونی. "
"...درست می گی، گاهی کوتاه آمدن لازمه. ولی وقتی در صفِ دوست و دشمن، کوتاه اومدن یک معنی داره، چه باید کرد؟ "
" بودن یا نبودن- To be or not to be " همچنان به دنیال جواب است.
البته در این کتاب، بنحوی " اگر چه نه خیلی روشن " به این سئوال پاسخ داده شده است.
" وسوسه این بود..." به واقع مستندی است در مورد کشتار هزاران انسان یگانه و نخبه، در زندان های جمهوری اسلامی، در فاصله ای بسیار کوتاه و اندک " و در حقیقت دزدانه از بیم. بیمی که حقیقت دارد و دامنگیر است. خواهیم دید . "...کشتار سال 1367 "
نام یکی از کاراکتر های این کتاب، " باور " است. و من اعتقاد دارم که نویسنده خواسته بگوید: فصل سرد را، فصل قتل عام بیرحمانه و بی بدیل در تاریخ را باور کنید. و باور کنید انسان هائی را که سرو آسا بر پا بودند و چون درختی ستبر " ایستاده مردند ".
این همه ترفند، آگاهی، بازی های روانی و با قساوت و بی گذشت، ایستادگان را خواباندن " کشتن یا خفیف کردن " کار چند پاسدار و بازجو و شکنجه گر و حتا مسئولین اصلی آن کشتار مهیب نیست. این کار ریشه در یک بر داشت تئوریک دارد، که چگونه جاده باید تسطیح شود که بتوانند در آن برای منافع نجومی خود بی دست انداز برانند. بر می دارند ساختمان حزب جمهوری اسلامی را، آنچنان منفجر می کنند و سقف اش را قالبی می آورند پائین، که فقط می تواند کار قسمت مهندسی یکی از آرتش های پیشرفته دنیا باشد، بعد می گویند کار مجاهدین بوده و به دنیال آن خبر می دهند که مجاهدی بنام " کلاهی " را دستگیر کرده اند که اعتراف هم کرده است.
در پس پرده کیست؟ جزآنهائی که یاری کردند تا بیایند؟ برای رهائی باید تیشه را به ریشه اصلی زد.
" فلش بک – Flashback " های بجا و گویای این کتاب خواننده را به زوایا می کشاند و اجازه می دهد که سر نخ ها را پیدا کند... " فصل: پائیز 1357 " صفحه 41 - واین گریز های زمانی، درجای جای دیگر کتاب نیز دیده می شود.
چاشنی رمانسی که خانم نسرین پرواز در این کتاب ِ مستند – خاطرات – رمان سیاسی – یا مجموعه داستان های کوتاه، بکار برده است، از توان نگارشی او حکایت دارد وباعث شده که کتاب " وسوسه این بود... " کتابی استثنائی بشود.
"...اصغر رفت سراغ " دنیا " و خواست با او دست بدهد. دنیا او را بغل کرد. دنیا در حالی که می کوشید جلو هیجانش را بگیرد، گفت:
" فکر کردم منو شناختی "
اصغر: " نه نشناختمت. خیلی شلوغ بود و تو هم خیلی تغییر کرده ای "
دنیا: " جدی ؟ از چه نظر تغییر کرده ام؟ "
اصغر: " خیلی زیبا و جذاب شده ای "
دنیا سرخ شد و سعی کرد با شوخی، خوشحالی اش را پنهان کند." صفحات 41 - 42
در دنیای خشک و متحجری که کمونیست های عصر استالین پی ریخته بودند، که پسر و دختری عاشق پس از مدتها دوری از یکدیگر بخاطر به سربازی رفتن پسر، بهم که می رسند، پسر " ربات گونه " دست های دختر را می گیرد و یلداش وار آن را می فشارد و خشن و جدی می پرسد: " وضع کلخوز چطور است؟ "
مطلب دیگری که خانم نسرین پرواز در این کتاب به آن پرداخته است همین تحجر فکری و نگاه یک بعدی به مسائل و اطاعت کورکورانه است که در حقیقت بندی است بر پای تفکر و اندیشه خلاق. و متاسفانه بیماری مزمن مبارزان مکتبی است. صرفنظر از زاویه برداشت و دید مکتب آن ها.
"...کسی نمی بایست نگران همسر و یا فرزندش می بود. به فکر خانواده بودن، بریدگی محسوب می شد. اگر زندانی احساس می کرد ملاقات افراد خانواده به اوفشار عصبی و مالی وارد می آورد، و احساسش را به زبان می آورد، می گفتند: ( پاسیو شده! ) یا می گفتند: " آدم برای خلقش باید از خانواده اش بگذرد " ....صفحه 54
مکالمه اصغر و ناصر در صفحات 43 و 44 " و در صفحات دیگر " که نشان دهنده خلاقیت ذهن اصغر است توجه کردنی است. واین برداشت منطقی که نشان می دهد پایه تفکر چپ بر بالندگی زندگی است و نه بی توجهی به آن، در رجعت های ذهنی اصغر به دنیا، زنی که به شدت دوستش دارد و به " رُزا " ثمره این عشق، از دید تحسین بر انگیز نسرین پرواز که " مبارزه با سختی ها و مقاومت زیر فشار را " از پدر آموخته، خوشحال کننده است.
راوی این وقایع مردانه، چرا زنی است به نام نسرین پرواز؟ که البته خود هشت سال جهنم زندانهای جمهوری اسلامی را دیده، چشیده، و کشیده است و گوشه ای از آن را در کتاب پر آوازه " زیر بوته لاله عباسی " نیز آورده است، نمی دانم. گو اینکه اشاره ای دارد به اینکه از :
"...خاطرات دوستانی که صدای شان را ضبط و بعد پیاده کرده اند..."
بهره گرفته است اما من تصور نمی کنم که هشت سال زندان نویسنده در اسکلت سازی این کتاب بی تاثیر بوده است.

ولی می دانم و دیدم روایتگری منصف است بی صادر کردن دستور العمل...الا!
الا آنجا که مبارزین واقعی خارج از حیطه ذهنی خود را ندیده می گیرد، بی ارزش می داند و خوب و بد را با یک چوب می راند. و سخن از آنها با کنایه است.
همه می دانیم که تظاهرات خرداد 60 مجاهدین، سر آغاز یورش حزب الله برای شکست همه دست آوردهای انقلاب شد. و این مبدا چنان تاثیر گذار بود که هر عاقلی به بر گذاری آن از سوی"رهبران " مجاهدین دچار شک می شود. و به دنبال اعمال کم و بیش مشابهی که طی سالهای بعد یکی پس از دیگری به وقوع پیوست، تخم این شک بارور شد و رفت به سوی یقین که نکند ریگی به کفش باشد، چون در اینصورت این ریگ حتمن در کفش اعضا- آن هائی که با ایمان به راه اندیشه خود رفته اند نبوده است، و از آشی که رهبران بریشان پختند فقط دهان سوخته ای نصیبشان شده است
در مورد توده ای ها نیز " به گونه ای دیگر " همین داستان است. من در گذشته نیز به دفعات و در بسیاری از موارد از این حزب که کماکان در حال فریب مردم است به عنوان " دوالپا " که قصد پائین آمدن از گرده مردم ایران ندارد یاد کرده ام. و در نقدی که سالها پبش بر کتاب خاطرات " کیانوری " نوشتم و در پاره ای از نشریات چاپی نیز منتشر شد، به این حزب و ناهنجاری هایش پرداخته ام.

"حزب توده، زائیده جبر زمان بود ( به همانگونه که کم و بیش در اکثر کشور ها ) ولی زایشی نیکو نبود. نوزادی بود با عیوب مادر زادی فراوان که با رشدش عیوبش توسعه یافت..."
" اگر حزب توده تا سال 1361 پائید، صرفن و فقط زائیده فداکاری ها، مقاومت ها، و ابتکارات مدبرانه ی افراد غیر رهبری بود که در سیاهترین روشهای پلیسی، با تداوم جانانه ی مبارزات خود پشت اهریمن را می لرزاندند و خط سرخ شهادت را ادامه می دادند.. نمونه فراوان است و یکی از آن ها ستبر سینه گان بلند بالای نظامیانی بودند که بخاطر خیانت رهبری قلع و قم شدند. و آنجا که شکوه مُرد و دریوزگی و تسلیم پیش آمد، چه در رژیم شاه و چه در این رژیم پای رهبران و گردنندگان پُر مدعای اکثر افراد کمیته رهبری در میان است که آخریتش به قول استالین " مارشال خائنین " همین نورالدین کیانوری است....از نقدی بر خاطرات نورالدین کیانوری ...جمعه 6 اسفتد 1372
نثر این کتاب در عین شیوائی، و روانی همراه است با جملاتی دلچسب، و تشبیهاتی زیبا، و بدون چاشنی طنز هم نیست.
"...با انگشتانش، پلک های حیوان را پس زد و چشمان زیبایش را که گوئی سرمه کشیده بود نگاه کرد..." صفحه 32
" چقدر شب را دوست دارم. سیاهی را که می توان در آن غرق شد و پناه گرفت دوست دارم. این سکوت دلپذیر تنها در شب ممکن است، و این نا آرامی را در شب بهتر می توان تحمل کرد. گیسوان تو هم به رنگ شب بود. توئی که نامت رنگ لبانت بود..." صفحه 82
" فاجعه آن قدر عظیم بود که تنها در عمق خنده می شد آن را دفن کرد..." صفحه 92
" وقتی امیر از او پرسید چرا رب گوجه فرنگی و تُن ماهی را که ما گفتیم نمی نویسی؟ گفت: " این ها بورژوائی ان ".
امیر گفت: " رب که قرمزه، کجاش بورژوائی ه ؟ " صفحه 87
بیان در این کتاب خالی از تک ضربه هائی که خواننده را تکان بده نیست که یک نمونه آن در مکالمه امیر و مرتضا در صفحه 140 دیده می شود.

وقتی خاطرات تاج الملوک مادر محمد رضاشاه و زن رضاشاه را می خواندم، از این تذکر او خوشم آمد:
"...همانطور که من دارم خاطراتم را می گویم خوب است همه آن هائی که در زمینه های مختلف، دیده، شنیده، و کشیده هائی دارند سکوت نکنند و آن ها را بنویسند. " نقل به مضمون
و من در برابر آن هائی که چنین می کنند کلاه از سر بر داشته سلام می کنم و دست های خانم نسرین پرواز را بخاطر چنین کتاب ِ گویائی میفشارم.
در " وسوسه این بود..." همه در تلاشند از دیدگاه خود و با سبک سنگین کردن آن، تصمیم نهائی را بگیرند. در نتیجه بحث های زیادی بین دوستان اصلی این اثر در می گیرد که در نهایت به زنده ماندن
بامداد، و امیر و فرزاد می انجامد. و در پایان کتاب، همسران و دختران اعدام شدگان نیز، کار آن را ها صحه می گذارند
تذکر نکاتی کوچک نیز ضروری است، که یکی دو نمونه آن را " البته به زعم من " یاد آور می شوم.
بجای آوردن دوبار کلمه " تحقیر" در یک جمله:
"...که حاضر شده بود تحقیر مصاحبه تلویزونی رو بپذیرد، تا چه اندازه تحقیر کردند " صفحه 67
می شد مثلن بجای " تحقیر " اول، نوشت " خِفت "
" ...انزجار ندادم و حالاهم برای زنده موندن نمی دم، چرا که متاسفانه من هم متعلق به همین جنبش ام " صفحه 68 از صحبت های اصغر....چرا متاسفانه؟
در حقیقت این کتاب فقط شش ساعت است و در 205 صفحه. شش ساعتی که زمان زایش و پایان وسوسه است. ومکانش راهروهای زندان گوهر دشت است. شش ساعتی که تنها فرصت اندیشیدن مبارزینی است که سالها زندان توان سوز جمهوری اسلامی را تحمل کرده اند. باید تصمیم بگیرند.
به وسوسه نه بگویند و یاد و خاطره شان را برایمان باقی بگذارند. و یا وسوسه، بله را می قبولاند تا به دنبال سرنوشتی بروند که گذران آن دوصد من استخوان می خواهد.
نظر شما به این سئوال اساسی چیست؟
این کتاب در حقیقت " مانیفست " شخصی نسرین پرواز است.
نسرین پرواز در این کتاب حرف های نگفته و اعتقادات شخصی خود را از زبان این و آن، بسیار گویا بیان کرده است.
من خواندن با دقت این کتاب را به همه توصیه می کنم. چرا که:
" وسوسه این بود " یک ادعا نامه است. یک سند است. باید آن را جدی گرفت.



google Google    balatarin Balatarin    twitter Twitter    facebook Facebook     
delicious Delicious    donbaleh Donbaleh    myspace Myspace     yahoo Yahoo     


نظرات خوانندگان:


بهزاد اندیشه
2008-09-16 18:20:59
من کمتر نقدی به این کاملی خوانده ام. با خواندن آن هم متوجه می شوی که کتاب چه می گوید، و چگونه می گوید.و هم بسیار کوتاه ولی حالی کننده با سرتا پای کتاب آشنا می شوی و از همه مهمتر خوانند نقد را در نظر خواهی در مورد این کتاب دعوت به همکاری می کند و از اشاره به اشکالات هم دریغ ندارد.
اگز نقد فارسی در این روال برود می توان امیدوار بود که ادبیات ما حامی دارد وهمه اش انشا نگاری نیست

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد