logo





راه تکامل نظریه های حقوق بشر در ادبیات و گذر تاریخ (پاره ی ششم)

سه شنبه ۲۵ خرداد ۱۳۹۵ - ۱۴ ژوين ۲۰۱۶

آراز فنی

Araz-Fani2s.jpg
راه تکامل نظریه های حقوق بشر در ادبیات و گذر تاریخ (پاره ی ششم)

De mänskliga rättigheternas väg, genom historien och litteraturen

20160614
از تاریخ اگر درسی یاد گرفته باشیم، این است که درسی از تاریخ نگرفته ایم (هگل)

Professor Ove Bring از پرفسور اووه برینگ:
اقتباس و تالیف: آراز م. فنی

کشور چین نمونه ی گویائی از تغییر و تحولات فرهنگی ادواری است که بدلیل جمعیت، موقعیت و حجم جغرافیائی و قدمت خود کمتر کشوری نظیر آن را پیموده است. اگرچه تحولات فرهنگی جوامع سیاسی و فرهنگی همیشه استثنائی است و هیچکدام شبیه آندیگری نیست! از یک طرف تکامل فرهنگی به تکامل تکنیک و تمدن مادی بسیار گسترده ائی منجر شد و از طرف دیگر تمدن و ساختارهای مادی به ساختارهای اندیشه ی انسانی بعد جدیدی دادند. به صراحت می توان گفت که علیرغم اینکه من در طول چهل سال اخیر تکامل حرکتهای سیاسی، اقتصادی و فرهنگی چین را از نزدیک دنبال نموده ام ولی دانش خود را برای یک جمع بست از شرایط موجود در چین بسیارمحدود و کم می بینم.

تبدیل چین به اقتصاد دوم جهان و رقابت این کشور با اقتصاد اول جهان یعنی ایالات متحده و امکان پیش افتادن، اتفاقی نبوده است. ساختارهای اداری و فکری از چین باستان به تکامل سیستمهای اداری و فکری پیچیده ائی انجامیده که امکانات فراروئی به یک تمدن برتر جهانی را میسر ساخته است. قدرت انسانی، تکنیکی و پیچیده گی زندگی فرهنگی و سیاسی در چین انسان را همان اندازه بهت زده می کند که اگر با چشمانی باز و فکری پراز تجربه در مقابل تاریخ تمدن انسانی بایستیم و خود را در مقابل آن بهت زده و حیران احساس کنیم! برای ورود به این پروسه بد نیست نگاهی کوتاه به روند تکامل اندیشه در چین باستان و تکامل عقایدی که با کنفوسیوس شروع می شود داشته باشیم. توجه داشته باشیم که بررسی از این مرحله از تاریخ چین همزمان است با شکل گرفتن اولین دموکراسی ها آنهم دموکراسی مستقیم در یونان باستان.

کنفوسیوس:

کنفوسیوس اولین فیلسوف چینی بود که یک سامان گسترده و جامعی در فلسفه و تفکر انسانی بنیاد نهاد. این فلسفه بطور عموم؛ عادات، عقاید و زندگی مردمی که قرنهای پیشین از آن پیروی می کردند ساختار جدیدی داده و متکامل کرد. چین پیش از کنفوسیوس گنجینه های ادبی و تاریخی بسیار داشت ولی بعلت وجود فئودالهای کوچک پراکنده که در ظاهر میان آنها پیوندی نبود؛ کنفوسیوس توانست هرآنچه را که مردم، فرزانگان و شهریاران کهن زندگی کرده بودند؛ بصورت بی نظیر گرد آورده و سپس بر روی این میراث یک نظام بزرگ فلسفه همه گیربنیاد نهاده و با این دستاورد یکی از اندیشندگان بزرگ سراسر تاریخ شود. تفکرو کارکرد این اندیشمند بزرگ در سه هدف متمرکز شده بود: خدمت به حکومت، آموزش جوانان، و گزارش فرهنگ چینی برای آیندگان.

کنفوسیوس دولتمرد

طبیعی است که آثار، اندیشه ها و نظریات فیلسوفانه ی کنفوسیوس از محیط اجتماعی، فرهنگی و طبیعی زمان خود تاثیر گرفته است! او در عصری از تاریخ چین می زیست که ساختار قدرت مرکزی ضعیف بود. دولتهای دست نشانده به گونه ائی خودمختار بودند و هر کدام به شیوه ی خود حکومت می کردند.

کنفوسیوس به تجربه دریافت که یک کار تغییر طلبانه در یک محیط بی ثبات و ناامن امکان پذیر نیست. ایجاد یک ثبات نسبی و امکان پیش بینی حوادث آن موردی بود که کنفوسیوس خواستار ایجادش بود. او در مخالفت با آشوب فزاینده موجود بود که شاگردان خود را تعلیم می داد و بر مسئولیت هایی تاکید می کرد که بطور طبیعی می تواند مناسبات انسانی میان رعیت و دولت و حتا میان اعضای یک خانواده را تنظیم کند.

بنا به تجربیات کنفوسیوس، زمانی آشوب/نا امنی به وجود می آید که قوانینی وجود نداشته باشد و یا اجرا نشود. او می گوید: آنگاه که مسئولین نتوانند بعنوان مسئول رفتار کند و وظایف افراد در جامعه مشخص نباشد سنگ روی سنگ نخواهد ماند. کنفوسیوس تاکید می کرد که: «بگذارید شهریار، شهریار باشد و وزیر، وزیر. بگذارید پدر پدر باشد و پسر، پسر» بدین ترتیب، تاکید می کرد که اولین گام به سوی دگرگون کردن جهان آشفته این است که هر کسی را بر آن داریم که موقعیت و جایگاه خاص خود را بشناسد و وظایف خود را انجام دهد.

در این بررسی در رابطه با پیچیده گی و یا ساده بودن رلهای اجتماعی و هویتهای سیاسی در چین باستان نمی توان نظری داد ولی چگونگی تکامل هویت افراد در گذر تاریخ از سئوالهای بسیار مهمی است که بررسی تکامل آنها می تواند در روشن شدن تکامل فرهنگی مهم باشد!

هماهنگی بزرگ

والاترین آرمان کنفوسیوس بنیاد یک حکومت جهانی بود که او آن را (هماهنگی بزرگ) می خواند. در این پروسه، اولین پله ی پیشرفت اجتماعی به صورت یک جهان بی نظم آشکار می شود، پله ی دوم به شکل یک جهان که توام است با «آرامش کوچک» و یا نزدیک شدن به صلحی که در آن همه ی امیرنشین ها از یک نظم نسبی برخوردار می شوند توام خواهد بود. پله ی سوم هماهنگی بزرگ ساده و دلپذیری است که وصفش اینچنین است:

"آن گاه که دائو «راه» بزرگ را هموار می کرد، روح بهروزی همگانی جهان را سرشار کرده بود. مردان مستعد و باهنر به مقام های مسئول برگزیده می شدند، بر صمیمیت تکیه می شد و (تخم) برادری کاشته می شد. از این رو، مردم فقط والدین خود را دوست نمی داشتند و تنها پسران خود را پسر نمی دانستند. از سالخوردگان تا گاه مرگ پرستاری می کردند، برای نیرومندان کار و برای جوانان اسباب زیست فراهم بود. با بیوگان مهربانی و همدردی می شد. از یتیمان و بی فرزندان و هم از آن های که بیماری ناتوان شان کرده بود پرستاری می کردند، از این که چیزها بیهوده این جا و آن جا ریخته باشد بیزار بودند، اما آن ها را برای استفاده ی خود انبار نمی کردند، و از این اندیشه که نیروی شان به طور کامل به کار گرفته نمی شد بیزار بودند، با این همه آن را به سود خود به کار نمی بردند، مقاصد خودپرستانه پایمال می شد و مجال رشد نمی یافت. از راهزنان و دزدان و خیانکاران دیگر خبری نبود، چنان که در بیرون از خانه هر کسی بدون بیم از هرگونه آزاری، آزادنه حرکت می کرد. این عصر، عصرهماهنگی بزرگ بود."

واقع بینی کنفوسیوس در امر حکومت

خیلی از چین شناسان معتقد هستند که علیرغم آرمانهای ایده الیستی، کنفوسیوس ایده الیست محض نبود بلکه تصویری آرامانگرایانه توام با واقعبینی از قسمی از جامعه ی انسانی به دست داد تا شهروندان برای (رسیدن) به آن بکوشند. مهمتر از آن ساختاری تقریبن واقع بینانه هم برای زندگی خود طرح ریخت. برای مثال موقعی که زه گونگ، شاگرد محبوبش از او درباره ی بنیادهای حکومت نیک پرسید، او به صورتی واقع بینانه سه چیز مطرح کرد، یکی وجود فراوانی خوراک، دوم سپاه/امنیت و سوم مردم. کنفوسیوس از این سه مورد اعتماد مردم را بزرگ تر می دانست، چه بدون آن «حکومتی در کار نخواهد بود.» همو در جای دیگری گفته است:

امیر نگران نداشتن ثروت نباشد؛ بلکه نگرانی در توزیع عادلانه ی آن مهم است. نگران فقر نباشد، نگران ناامنی بودن مهمتر است. ثروت که عادلانه توزیع شود فقری در کار نخواهد بود؛ امنیت و هماهنگی که باشد شکایتی از فقر نخواهد بود؛ رضایت که باشد شورشی به پا نخواهد شد. (لازم به یادآوری می دانم که من نثرهای موجود را به زبان روز ترجمه کردم وگرنه خواندن متنها سنگین و یا نامفهوم می شدند).

ادبیات کتبی چین بیش از چهار هزار سال سابقه دارد. قدمتی كه در سایر فرهنگهای باستان نمی‌توان یافت. در روی ظروف سفالی علائم و نشانه های حرفی و تصویری پنج هزارساله مانند، كوه، رودخانه، تور ماهیگیری و یا جای پای انسان و غیره كشف شده است. الفبای كنونی چین حدود 9500 حرف و نشانه و تصویر دارد. به نظر شرق‌شناسان، چینی ها دو هزار سال قبل از میلاد دارای خط و هنر صحافی كتاب بودند.

از قرنهای قبل از میلاد، حدود 3776 كتاب بجا مانده كه در كتابخانه‌ها و موزه‌ها نگهداری می‌شوند. به ادعای محققین، چینی ها 1200سال قبل از میلاد، دارای ادبیات فولكلوریك رئالیستی بودند. به ادعای روشنفكران ملی گرای چینی، مامورین و بازرسان و جاسوسان درباری، اشعار و ترانه‌های عامیانه را جمع می‌كردند تا با درد و رنج مردم آشنا شوند.

بعضی تاریخ دانان جتی سابقه ی ادبیات و یا دست نوشته ها را قدیمی تر ارزیابی می کنند. آنها بر این باورند که چینی ها 11 قرن قبل از میلاد از استخوان و یا اسكلت لاك پشت برای نوشتن استفاده می‌كردند. قدیمى‌ترین كتاب شعر چینی، گلچینی است كه از قرن دهم پیش از میلاد به جا مانده است. ادبیات ابتدایی چین شامل، آواز و سرودهای مذهبی، قصه‌های اسطوره‌ای، وردهای دفع جن زده گی، احضار ارواح مردگان، حل معماهای سرگرم كننده، فالگیری، غیبگویی، وقایع نگاری و غیره بود.

شعر، مهمترین ژانر ادبیات چین باستان بود، كه در آن تجربیات طبیعی، خاطرات تاریخی، آداب و رسوم اسطوره‌ای منعكس می‌شد و یا مورد بحث قرار می‌گرفت. ادبیات چین همیشه اجتمایی و سیاسی بوده است. مطالعه ادبیات، بخشی از آموزش و تربیت مردم بود. ادبیات همیشه نشاندهنده و بیان کننده ی احساسات، درد و رنج زیردستان در برابر حاكمان بود.

جمعبست حقوق بشر در چین باستان

علیرغم تعالیمی که به بزرگداشت احساسات و پاسداشت عواطف لطیف انسانی در این دوره تاکید داشت؛ آموزشهای کنفوسیوس بیش از هر چیزی روی رابطه ی فرد و حکومت دور میزد. اطاعت، اطاعت و بازهم اطاعت از شاهان و مقامات نظامی و اداری مهمترین پیام کنفوسیوس به مردم بود. نظم و پیروی از نظم شرط اصلی یک زندگی اجتماعی امن بود! شورش و مخالفت با حکومت/نظم جامعه مذموم شمرده می شد و حتمن مجازاتهای خود را داشت.

در رابطه با حقوق زنان نظرایات کنفوسیوس و تفکر اجتماعی موجود در چین فرقی با سایر تمدنهای همعصر چون مصر، ایران، هندوستان و ...نداشت. شاید موقعیت زنان در چین حتی بدتر از سایر امپراطوریها آن زمان بود. در نوشته های کنفوسیوس و بزرگران ادبی و فکری پیش از آنها عدم حضور زنان بصورت شدید احساس می شود. الگوها و نرمهائی که توسط مردان و جامعه برای زنان تدارک دیده شده بود نشان از آن می داد. زن بصورت یک ابزار در اختیار مرد و جامعه بود. مجبور کردن دختر بچه ها به پوشیدن کفشهای چوبی برای حفظ آن ایده آل زیبائی که برای پاهای زن در نظر بود، مثال بارزی است.

جامعه ی چین جامعه ائی پدر – و یا مردسالار بود. حکومتها توسط مردان اداره می شدند و در اداره ی ارتش، دربار و یا امور کشوری زنان نقشی نداشتند. اووه برینگ در کتاب خود اشاره ائی به نقش زنان در اداره ی کشور و یا فئودالهای کوچک نداشته و خود من نیز در این مورد فرصت مطالعه ی ویژه ائی را نداشتم که ببینم آیا زنانی در راس امور سیاسی بودند یانه. بدین ترتیب در هیچ یک از نوشته ها و یا تعالیم کنفوسیوس مقام مشخصی به زن داده نشده و هر گاه که از انسان و یا فرد صحبت می شد منظور مردان بودند[1]!

البته شاید این مورد زیاد هم عجیب نیست. بعد از 3000 سال در قرن بیست و یک اکثر فقهای دینی عربستان و یا کشورهای مسلمان به زن بعنوان موضوع سکس که مردان هر موقع بخواهند می توانند از آن استفاده کنند، نگاه می کنند. اخیران تعدادی از فقهای عربستان در طبقه بندی موجودات زنده زنان را در زمره ی پستانداران جای داده اند. آقای گنجی نیز در یکی از نوشته ها/صحبتهای اخیرش مشابه فقهای ارتجاعی عربستان

سخنان گهرباری در مورد زنان می نویسد.

تائویسم و راه جدید زندگی:

حدودن دویست سال بعد از مرگ کنفوسیوس تفکر جدیدی که با عنوان تائوئیسم مشهور شده است فرم گرفت. تائو به معنی راه زندگی. این آئین حق انتخاب راه را یکی از اساسی ترین شیوه های زندگی در نظر می گیرد. بدین جهت این آئین در مقابل آن اندیشه های کنفوسیوس که فرد را به پیروی و اطاعت از ساختار/سنت سیاسی و اجتماعی دعوت می کرد قرار گرفت.

اگر شورش و مخالفت با حکومت و اطاعت از ساختار سیاسی و سنتها در تفکر کنفوسیوس مذموم شمرده می شد؛ تائوئیسم بطور مشخص در تقابل با این فکر قرار گرفت. امکان/حق انتخاب راه زندگی؛ با نظریات کنفوسیوس و هر آنچه که به عنوان ثبات، امنیت و اطاعت از بزرگان توجیه می شد در تضاد قرار داشت.

بعد از این دوره نخست وزیر ایالات کوئین نظریه ی جدیدی را تکمیل کرد که به قانونگرائی می شود ترجمه کرد. این نظریه بر خلاف کنفوسیوس براین باور نیست که انسان نیک سرشت بدنیا می آید، بلکه برعکس، براین باور بود که انسان یا غریزی و یا به سبب نیازهای اجتماعی اش شرور، خشن و شر بدنیا می آید/شکل می گیرد. قانوگرایان می گویند که این خصلتهای منفی انسانی می بایست توسط قوانین کنترل شوند. لگالیسم و قانونگرائی شعار اصلی بود و به همین دلیل هم با عنوان قانونگراها نیز مشهور شدند. برای پیش بردن این سیاستها شان یانگ ارتش و دستگاه بزرگ پلیسی و امنیتی را سازماندهی کرد که وضیفه ی آنها اجرای قوانین، جمع آوری مالیات و کنترل جامعه توسط ارگانهای قانونی و قضائی بود.

در نهایت متفکر دیگری بنام مسیوس/منجیسوس نظریات کنفوسیوس را در خیلی از عرصه ها اصلاح کرد. عمل متقابل و برابری در مقابل قانون آن اصل مهمی بود که در مسیحیت، نوشته های کانت و بعد ها در منشورهای حقوق بشر می توان مشابه این نظر را به وضوح مشاهد کرد.

با دیگران آنگونه رفتار کن که مایل هستی با تو رفتار شود." Reciprocity"

ساختار یا افراد

آنچه که میبایست در مقالات بعدی مورد بررسی و تحلیل قرار گیرد نقش و وجود ساختارهای اجتماعی، سیاسی و فرهنگی در تغییر و تحولات اقتصادی، تکنیکی و موسسه ای جامعه ی انسانی بطور عموم و جوامع غربی بطور اخص باید باشد. همانطوریکه می دانیم مارکسسیتها و سایر ساختارگرایان چون مکتب وابستگی، مکتب سیستم جهانی والرشتین، مکتب امپراطوری هارت و نگری، پساکلنیالیستهائی چون ادوارد سعید به نقش و وجود ساختارهای اجتماعی در تقسیم قدرت و شکل گرفتن هویت سیاسی و اجتماعی تاکید می کنند. برای تغییر در زندگی مردم می بایست ساختارها و سپس قوانین را عوض کرد.

اما لیبرالها معتقد به تغییرات در افراد هستند. تنها فرد است که منشا تغییر است. البته هستند مکاتبی که به نقش هردو عنصر اجتماعی برای تغییر تاکید دارند. من در مقالات بعدی با استفاده از کتاب دیوید هلد و سایر منابع به تحلیل و آنالیزاین موارد خواهم پرداخت.

آراز فنی – سوئد
Araz.fanni@hrdiran.se


[1] مراجعه کنید به Julia Lovel, Alf Hennriksson, Hwang Tsu- Yu and Torbjörn Lodén

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد