|
باقر مومنی از جمله همین افراد بود که با آزادی از زندان، به پژوهش در تاریخ ایران روی آورد. جنبش مشروطه که پیش از کودتا زمانی مشغله فکری او بود، اینبار دغدغه مُدامِ ذهناش شد. هماو بود که با بازچاپ آثار "ادبیات مشروطه"، به سهم خویش کوشش نمود بحثهای فراموششده آن دوران را دگربار جان بخشد. پرسشها مشکل امکان طرح می یافتند و ساواک به هر حرکتی مشکوک بود. با اینهمه بیش از ده اثر از "ادبیات مشروطه" انتشار یافت. چندین اثر اجازه نشر دریافت نداشتند و چندتایی هم "جلد سفید" غیرقانونی منتشر شدند. | |
در ستایش باقر مومنی، عزیزی که نودساله شد
دوست ارجمندم باقر مومنی، انسانِ والا و پژوهشگر نامدار تاریخ ایران در اول ماه مه امسال نودساله میشود. مومنی از آموزگاران نسل ما بود، آموزگاری که هنوز هم میتوان از او بسیار آموخت. مومنی در این سن نیز همچنان پویا و جویا مینویسد. آخرین کتابش، "الله، محد، ابلیس"، چند ماه پیش انتشار یافت. در ستایش از او بسیار میتوان نوشت. من اما ترجیح دادهام به همین مناسبت، در گرامیداشتِ او در زادروزش، مقالهای را منتشر کنم که نگاهیست کوتاه به یکی از آثارش. این مقاله را چند سال پیش نوشتهام، و قرار بود در مجموعهای بیاید که "ویژهنامه"ای برای او بود. این ویژهنامه اما تا کنون انتشار نیافته است.
قرآن از نگاه یک ملحد*
اسد سیف
یکی از بارزترین ویژگیهای جنبش روشنگری در اروپا تعیین تکلیف انسان با آسمانی بود که از کهنایام روش زندگی وی را راهبر بود. پس از قرنها سیطره کلیسا بر جان و مال و فکر مردم، سرانجام انسان علیه آن شورید، توانست علم را جانشین دین کرده، جهان را بدون خدا و "علم الهی" تبیین کند. سالها تفکر و تعمقِ انسانِ اندیشمند در هستی اجتماعی خویش، و تاریخ و طبیعت، راه بر بیخدایی برد و انسان عصر نو موجودیت خود را بدون او تعریف نمود.
انسان عصر روشنگری خواستار حذف دخالت دین و خادمان دین در امور زندگی انسان بود. نقد دین در فرانسهی قرن هفدهم در واقع هم محدویت کلیسا را در نظر داشت و هم محدود کردن قدرت سلطنت را که از سوی کلیسا حمایت می شد.
تا این تاریخ امکان پرداختن به انسان و پدیدههای اجتماعی و طبیعی بدون نظر به دین ناممکن بود. هر فکری سرانجام با خدا و کلیسا در رابطه قرار میگرفت و هر مشکلی در نهایتِ خویش در "علم دین" غرق میشد. اعلام "مرگ خدا" همانا آزادی انسان بود از بند قرون. "مرگ خدا" در غرب نمی توانست با آزادیهای سیاسی در رابطه نباشد، زیرا سلطنت و کلیسا بههم وابسته بودند. تضعیف و محدود کردن دین همانا محدود کردن قدرت مطلقِ سلطنت نیز بود.
انسان عصر نو کوشید جهانی دیگر؛ جهانِ بیخدا را بنیاد نهد و در بیخدایی خویش، جهان را دگرسان تعریف کند. اینکه انسان توانست بیخدا زندگی کند، تحولی در تاریخ فکر بود. راهی نو آغاز شد که در تمامی عرصههای هستی اجتماعی تأثیر خویش را برجای گذاشت. اگر تا این زمان مفاهیم اجتماعی با تکیه بر "عقل ایمانی" تحلیل میشدند، از این پس ایمان خود موضوع واقع شد و مورد بررسی علم قرار گرفت. فهم عقل انسانی سرانجام فراتر از فهم ایمانی او رفت. این حرکت گامی بود خارج از اراده کلیسا و خلاف سنت دینی. جدایی عقل از ایمان انقلابی بود که انقلابهایی دیگر را سبب شد.
جهان بیخدا یعنی جهانی که سایه خدا بر پدیدههای بالنده و پویای هستی وجود ندارد، و گردش جامعه جایی برای او منظور نمیدارد. در این شکی نیست که حضور خدا بر مغزهای بسیاری از مردم در جهان حاکم هست و خواهد بود، اما این مغزها تعیینکننده نیستند و خارج از گردونه تولیدات فکری قرار دارند.
بزرگترین حرکت نوزایی در ایران با نام جنبش مشروطه گره خورده است. ریشههای آن را البته می توان تا عصر صفوی، و بعدها در آرزوهای عباسمیرزا در زمان قاجار دنبال کرد. اصلاحات مملکتی شاه عباس صفوی به شکلی با پرسشهای عباسمیرزا در پی شکست ارتش ایران در برابر قشون روس میتوانست در رابطه باشد. جنبش مدرنیته با دو قرن تأخیر به ایران رسید. متفکران این عصر کوشیدند در اقتباس از غرب، فلسفه تازهای را در هستی انسان ایرانی و زندگی اجتماعی او پی ریزند. هدف این بود که فردیت انسان در جامعهای نو امکان شکوفایی داشته باشد و شرایطی فراهم گردد که انسان به قول کانت از "صغارت خویش" بیرون آید و شهروند این جهان گردد. عدهای همچون میرزاآقاخان کرمانی "تغییر" را اساسی می خواستند، "نامه فرنگستان" دنبال مردی قوی چون موسولینی بود،[1] گروهی نیز مثل ثقهالاسلام تبریزی، "مشروطهطلبی" را همانا "قدرت امربهمعروف و نهی از منکر" می دانست.[2]
با اینهمه؛ "شکلبندی نگرش آنان چندان منبعث از قرآن، شریعت و مهدویت نبود بلکه تحت تأثیر عصر خرد و باورهای رادیکال آن در خصوص حقوق طبیعی، حقوقی که شهروندان صرفاً به موجب انسان بودن از آن بهرهمند هستند، قرار داشتند...به باور آنان نه اقتدار شاهی، بلکه حاکمیت مردم؛ نه سنت بلکه آزادی، برابری و برادری؛ نه "ظلالله"ها بلکه حقوق لاینفک انسانی محترم شمرده میشد. آنان نه از تعادل اجتماعی و همآهنگی سیاسی، بلکه از لزوم تغییرات ریشهای، دگرگونیهای بنیادی، و روند اجتنابناپذیر پیشرفت انسانی سخن میگفتند."[3]
اگرچه "منورالفکران" عصر مشروطه " به نقش مردم در تحول اجتماعی و استقرار تمدن در جامعه ایران توجه داشتند و در نتیجه نشر معارف را در میان مردم عادی و به طور طبیعی باسواد شدن آنان را امری ضروری میشناختند، اما مکتبخانههای قدیم با درسها و شیوه تعلیمشان مطلقاً برای کودکان جاذبهای نداشت...اگر کسی هم باسواد میشد و خواندن و نوشتن میآموخت، معلوماتش با دانش دنیای جدید و آنچه در این دنیا میگذشت، هیچ ارتباطی نداشت".[4] با اینهمه، "انقلاب مشروطیت هم نطام سلطنتی استبدادی را جارو کرد و هم با طرح قوانین جدید بورژوا دمکراتیک دست روحانیت را از قدرت قضایی و حقوقی برید و نطام عرفی را در تمام زمینهها جایگزین نظام دینی کرد".[5]
دوران روشنگری "جنبش مشروطه" دوام نیافت، در آغاز راه از حرکت بازماند. دیکتاتوری رضاشاه راه را بر بحثهای این دوران بست. خفقان حاکم گسست را در روند طبیعی فکر به همراه داشت. در آزادیهای نسبیی پس از شهریور 1320 متأسفانه این بحثها مسکوت گذاشته شد. نتیجه آنکه ما هنوز نتوانستهایم دوران روشنگری را پشتسر بگذاریم.
"انقلاب مشروطه ایران –همانند بسیاری از دیگر انقلابها- با انتظارات بزرگ آغاز شد؛ اما فرجام آن غرق شدن در دریای ژرفِ یأس و ناامیدی بود. "طلوع عصر جدید"، "راهگشای آینده روشن"، و "احیای یک تمدن باستانی" را وعده داد؛ اما به دورهای از کشمکش و مبارزه منجر شد که کشور را به آستانه فروپاشی کشاند."[6]
اوج دوران روشنگری در غرب، در نقد دین و جایگاه آن در زندگی اجتماعی خود را نشان می دهد. راهی را که ما در این روند با جنبش مشروطه آغاز کرده بودیم، نتوانستیم به پایان برسانیم.
در تاریخ معاصر ایران، پس از عصر جنبش مشروطیت، دو دههی بیست و چهل را سالهایی درخشان در بیداری جامعه و همچنین رشد و شکوفایی فرهنگ و هنر می دانند. دهه بیست با آغاز فضای نسبتاً باز سیاسی، در کلیت خویش همه چیز به شکلی زیر سایه سیاست قرار داشت. در تب و تاب موجود جامعه نتوانست جستوجوگر هویتِ خویش در همهی عرصهها گردد و بر گسستِ از سنتهای جنبش مشروطه غلبه کند. پس از سالها خفقان، هنوز جامعه بهخود نیامده بود که دگربار گرفتار خفقان شد.
دهه چهل در ایران از بسیاری جهات ویژه است. شکوفایی تنها در هنر و ادبیات محدود نماند، سرانجام گامهایی نو در تاریخنویسی، جامعهشناسی، و نقد ادبی برداشته شد. با اینهمه نباید نتایج سرکوب جنبش را در کودتای 28 مرداد از نظر دور داشت. سالهای حاکمیت استبداد در این سالها نیز به جامعه فرصت نداد تا به سنت مشروطیت بازگردد و آن را تداوم بخشد. بهطور کلی روشنفکر ایرانی نتوانست از میراث فرهنگی-علمی مشروطه بهره برد. سانسور تا آن اندازه بود که حتا نامها نیز به فراموشی سپرده شده بودند. از آخوندزاده، طالبوف، ملکمخان، مستشارالدوله و بعدها تقی رفعت، تقی ارانی، سلطانزاده و دیگران و حتا شیخ فضلالله نوری نامی نبود. دستیابی به آثار آنان نیز ناممکن بود. پنداری به عمد می خواستند ذهن نسلی را مدفون کنند تا نسل جدید از جدال کهنه و نو، از بحثهای تجدد و مدرنیته دور بماند. انگار کوششی به عمل می آمد تا ابتدا بیهویت گردیم و در پی آن، رژیم کودتا هویتی تازه برای جامعه خلق کند.
کودتای 28 مرداد با متلاشی کردن سازمانهای جبهه ملی و تشکیلات حزب توده ایران، بازداشتها و اعدام عدهای از رهبران آن، در واقع راه را برای مذهبیها باز گذاشت. آنان در نبود نیروهای "چپ" بالیدند. بخشی با حکومت به آشتی درآمدند، نسل جوانتر بعدها در سازمان مجاهدین خلق متشکل شدند. "بنیادگرایان" اسلامی نیز در چنین شرایطِ مساعدی بالیدند و در روندی آرام راه را برای یک جنبش دینی فراهم آوردند. شاید بتوان ریشه انقلاب سال 57 را در همین سالها و همین جریان جستجو کرد.
در ناآشنایی با گذشته، جامعه راه "مدرنیزاسیون" پیش گرفت. شهرها شکل گرفتند، مدارس و دانشگاهها گسترش یافتند، کارخانهها تأسیس شدند، و در کل؛ جامعه بیآنکه فکر مدرن در آن جایی و امکانی برای وجود داشته باشد، در استبداد حاکم، تجلی "دنیای مدرن" شد.
در دهه چهل که جامعه گسستی دیگر را پشت سر گذاشته بود، بحثهای روشنگری نتوانست در فضایی طبیعی بشکفد. در بیراههها بود که بحثهای بیمایه و سبک و سطحی با برداشتهایی غلط از روشنفکری سر برآوردند. بخشی از طبقه متوسط جدید در مخالفخوانیهای خویش با رژیم شاه، نقد جامعه را به "غربزدگی" کشاند و در ناآگاهی خویش از "خدمت و خیانت روشنفکران" گفت. متأسفانه این بحثها ریشه در سنت فرهنگی عصر روشنگری اروپا نداشت و در تقابل با آن بود.
دانش ما در ناآگاهی ما ریشه داشت و ناآگاهی ما محصول گسست از سنت مشروطه بود. روشنفکران ما می کوشیدند در برابر اختناق حاکم به مبارزه برخیزند، ادبیات و هنر را آوردگاهی مناسب یافتند، اما در برابر "تاریکاندیشی" حاکم، از آنجا که خود بر سنتی نو اتکا نداشتند، راه گُمکردکانی شدند انقلابی. با اینهمه؛ نیروی عظیمی که جنبش دهه بیست را پشت سر گذاشته بود، در فضای سرکوب احزاب سیاسی، مباحث فرهنگی و اجتماعی را در بستری دیگر آغاز کردند. هماینان بودند که دگربار و اینبار نقادانه به تاریخ ایران توجه نمودند، مفاهیم جامعهشناسی را با توجه به تجارب جهانی مطرح کردند، نقد و بررسی ادبیات را رونق بخشیدند، کتاب ترجمه کردند و در حد امکان نشریه منتشر نمودند.
باقر مومنی از جمله همین افراد بود که با آزادی از زندان، به پژوهش در تاریخ ایران روی آورد. جنبش مشروطه که پیش از کودتا زمانی مشغله فکری او بود، اینبار دغدغه مُدامِ ذهناش شد. هماو بود که با بازچاپ آثار "ادبیات مشروطه"، به سهم خویش کوشش نمود بحثهای فراموششده آن دوران را دگربار جان بخشد. پرسشها مشکل امکان طرح می یافتند و ساواک به هر حرکتی مشکوک بود. با اینهمه بیش از ده اثر از "ادبیات مشروطه" انتشار یافت. چندین اثر اجازه نشر دریافت نداشتند و چندتایی هم "جلد سفید" غیرقانونی منتشر شدند.[7] نتیجه آنکه؛ نامهای فراموششده بر زبانها جاری گشت. استقبال از این آثار نقطهی آغاز مرحلهای تازه از بازنگری در گذشته بود. اندکاندک شرایطی فراهم می آمد که مقوله گسست و علت آن در ذهنها طرح شود. توفان انقلاب سال 57 و پیآمد آن دگربار تمامی پرسشها را به نهانخانه تاریخ کشاند.
حاکمیت جمهوری اسلامی در واقع پیروزی باورهای شیخ فضلالله نوری (مشروعهخواهان) بود در برابر مشروطهخواهان. برای مشروطهخواهان قوانین مدنی و حقوق شهروندی مهم بودند که می بایست در "عدالتخانه" و "قانون اساسی" و "مجلس ملی" تبلور می یافت تا کشور را به راه "تجدد" و "مدرنیته" راهبر باشد. مشروعهخواهان مخالف هر آن چیزی بودند که در تقابل با شرع شیعی قرار می گرفت. آنان در خواستهای مشروطهخواهان حذف قدرت مذهب و احکام آسمانی را می دیدند. به نظر آنان دمکراسی و آزادی هیچ تناسخی با اسلام نداشت.
سخنان عوامفریبانه آیتالله خمینی همانا آرزوهای سرکوبشده و بر دار آونگ گشته آن "شیخ شهید" بود. او نیز سخنان شیخ فضلالله را در پیرایهای نو عنوان میکرد. جامعه میشنید و نمی دید. قدرت سر بر آورده از انقلاب نشان از فقر آگاهی ما داشت. باید سالها میگذشت تا پی ببریم که به عقب برگشتهایم، به زمان پیش از مشروطیت و داریم همچنان خلاف زمان و جریان تاریخ پیش میرویم. در چنین شرایطی بود که بحثهای جنبش مشروطه در ذهن عدهای از روشنفکران ایرانی دگربار شکل گرفت. ضربه آنچنان سنگین بود که نمی شد به جز "چرا؟" چیزی دید.
در چراهای موجود، باقر مومنی در تبعید از نخستین اندیشمندانی بود که در جستوجوی پاسخ، "دین و دولت در عصر مشروطیت" را نوشت.[8] در واقع تا آنگاه که روحانیت شیعه بر ایران حاکم نگشته بود، "روشنفکر ایرانی به مسئله رابطه میان دین و دولت به کلی بیتوجه بود"[9]. رابطه دین و دولت همانا از بحثهای بنیادین و فراموشگشتهی جنبش مشروطه بود. دین و دولت در جمهوری نوبنیاد اسلامی درهم تنیده شده بودند تا یکی از مخوفترین حکومتهای پس از جنگ جهانی دوم را در ایران بنیان نهند.
حاکمیت جمهوری اسلامی نکتهای دیگر را نیز بر ما آشکار گردانید و آن اینکه؛ آگاهی ما از اسلام و قرآن بسیار نازل است. در ناآگاهی و "دینخویی" ما بود که بخش بزرگی از تحصیلکردگان و روشنفکران ایرانی به حمایتگران رژیم نوبنیاد تبدیل شدند. بخش آگاه جامعه در چنان اقلیتی قرار گرفت که صدایش شنیده نمی شد. فریادی هم اگر برمیخاست، پاسخ دهها برچسب و سرانجام زندان و گلوله بود.
در پی سرکوبهای پس از انقلاب ما تازه درک نمودیم که در خفقان آریامهری نه اسلام را آنسان که باید شناختهایم و نه سوسیالیسم را. شناخت ما از قرآن پایین صفر بود. در رژیم آریامهری نشر هرآنچه نام سوسیالیسم بر خود داشت ممنوع بود. نقد دین نیز مجاز نبود. آن چند کتابی هم که از تاریخ اسلام و یا نقد دین ترجمه شده بود، فقط با حذف و سانسور و زیرنویسهای عوامانه آخوندهای قم اجازه نشر یافت.[10] در واقع در برابر سیل آثاری که مدرسان "حوزه"های قم انتشار میدادند، بیدینان مجاز به نقد آنها نبودند. نقدهای مهدی بازرگان، علی شریعتی، مرتضی مطهری به وضع مذهبِ شیعه موجود، نهایت ظرفیتپذیری نقد دین بود میان خودشان.
و حال ما، در سالهای حاکمیت جمهوری اسلامی بر ایران، وحشت از آن داریم که در هویتیابی خویش، هویت اسلامی ما برجسته شود. نمی خواهیم بپذیریم که اسلام و فرهنگ آن نیز بخش بزرگی از هویت ماست. هویت اما پویاست، محدود نمیماند. انسان در جهان کنونی محدود به یک هویت نیست. میتواند هویتهای متعددی داشته باشد.
این نیز تراژدی جامعه ماست که نابجا منتقد مدرنیته هستیم، پیش از آنکه آن را تجربه کرده باشیم. توجه نمیکنیم که نخستین منتقدان مدرنیته که در "مکتب فرانکفورت" دورهم آمده بودند، انسانهای مدرنی بودند در جامعهای که سالها تجربه مدرنیته پشتسر داشت. نمیخواهیم بپذیریم که مسأله آنها مشکل ما نیست و یا حداقل اینکه کنون مشکل ما نیست.
تبعید امکانی فراهم آورد تا "نقد دین" فراهم آید. آثار منتشرشده در این عرصه به حتم میتوانند آغازی باشند در "دینشناسی" و "اسلامشناسی".
در کمتر خانهای در ایران میتوان قرآن نیافت. مؤمنان وجود آن را در خانه لازم میدانند، اگرچه بیسواد باشند و خواندن آن ندانند. در جوامع اسلامی میتوان حتا بیسواد بود و زبان عربی نفهمید ولی قرآن خواند، زیرا خواندن آن خود ثواب است و سعادتبخش میباشد. بر این اساس در بسیاری از خانهها تنها کتابی است که وجود دارد. در احترام و تقدس آن همین بس که وضوع ناگرفته آن را در دست نمیگیرند، به آن سوگند یاد میکنند و با بوسه بر آن روز را آغاز میکنند.
این نیز گفتنیست که؛ "قرانخوانی" را نباید با کتابخوانی برابر دانست. قرآنخوانی نمایشی است آیینی که فهم مطالب در آن نقشی ندارد. "قرآنشناسی" در کشور ما وجود ندارد. "قرآنپژوهی" دینداران را نباید نقد دین دانست. آنکس که تاریخ و روش کار بررسی تاریخ را نشناسد، نمیتواند قرآن تفسیر کند. تفسیر قرآن در ایران معاصر همانا هدایت مردم است در پذیرش احکام الهی و قدرت مطلق خدا.
جنبش اصلاحات دینی در غرب، ترجمه انجیل را نیز همراه داشت. تا این زمان انجیل فقط به زبان لاتین موجود بود و روحانیون دینی تنها کسانی بودند که در خوانش انجیل، رابط فرد مسیحی با کتاب مقدس بودند. اصلاحطلبان دین با اقدام به ترجمه انجیل که مخالفت واتیکان و کلیسای کاتولیک را به همراه داشت، کوشیدند انجیلخوانی را از شکل آیینی آن خارج کنند.[11] در ایران هنوز ترجمه و انتشار قرآن به شکل مستقل ممنوع است. به بیانی دیگر؛ چاپ فارسی قرآن ممکن و مجاز نیست. به همین علت در قرآنهای موجود در کنار متن عربی، ترجمه فارسی آن نیز نوشته میشود. در برگزاری نماز نیز همین موضوع صدق می کند. نماز نباید به زبان فارسی برگزار گردد. شخص نمازگزار به زبان عربی نیایش به درگاه خدا میبرد، بی آنکه چیزی از آن بفهمد.
"سرزمین عرب در آستانه حاکمیت اسلامی"[12] آخرین اثر باقر مومنی در واقع مقدمهایست برای پرداختن به قرآن. عنوان کتاب متأسفانه با متن آن خوانایی ندارد. نویسنده از تاریخ شبهجزیره عربستان در آستانه حاکمیتِ اسلام به آن بخشی توجه دارد که میتواند پیشزمینهای در تدوین قرآن باشد و نه بیشتر.
به نظر نویسنده؛ "حکومت جمهوری اسلامی که تجربه تازهای در تاریخ معاصر ایران محسوب میشود، پس از استقرار و استمرار، طرح مسائلی را سبب شد که صاحبنظران و اندیشمندان اسلامی را برای حل آنها ناگزیر به میدان گفتگوها و جدالهای نظری حادی کشانده و آنان را به تأمل واداشته است."[13] در پاسخ به مشکلات قرآن تنها مرجع است که میتوان بدان استناد نمود. اگر "احادیث و روایات" مشکوک و غیرقابل اعتماد باشند، در سندیت قرآن هیچ مسلمانی را شک نیست. اصالت و صحت آن مورد قبول همگان است. بر این اساس مومنی نیز پژوهش خویش را بر آن بنا نهاده و در اثر منتشرشده میکوشد "حاکمیت سیاسی اسلامی" را "بر اساس احکام قرآنی" بررسی کند.
مومنی با توجه به نظرات گلدزیهر، اسلامشناس آلمانی، بر این نظر است که "اسلام تنها از دینهای گذشته متأثر نبوده، بلکه هلینزم، حقوق و سیاست رومی، افکار و نظریات سیاسی ایرانی، تصوف، آرای فلسفی هندی و نئوافلاطونی را به خوبی مکیده و هضم کرده است."[14]
در این شکی نیست که پیامبر اسلام از علوم زمان خویش اطلاع کافی داشته است. اگر رابطه او با "رهُبانان مسیحی و یهودیان شناختهشده درست و یا نادرست باشد، قرآن خود نشان از آگاهی کامل او بر محتویات تورات و انجیل و گرایش شدید او نسبت به آنها می دهد...تسلط محمد بر محتوای این دو کتاب تا آنجاست...که حتا گاه آنها را به کجفهمی یا نافهمی از محتوای کتابهای آسمانی و دین و آیینشان متهم می کند."[15]
از میان موضوعهای قرآن مومنی ابتدا به شبهجزیره عربستان و حجاز در زمان محمد میپردازد، پس از آن سه موضوع "قرآن"، "الله یا خدای یکتا" و "انسان-بشر" را برای بررسی برگزیده است.
مومنی در این اثر قصد جدل و یا مقابله با "عالمان دین" ندارد، میکوشد به سهم خویش روشنگر باشد. نگاه ملحدانه او به قرآن خوشآیند بنیادگرایان نخواهد بود، اما مسلمانان را حتا در فهم قرآن کمک خواهد بود، حداقل اینکه سنجهای در اختیارشان خواهد گذاشت. مومنی در لابهلای آیههای قرآن حقایقی ورای آنچه مفسران مسلمان ارایه داشتهاند، جستجو میکند. او با استناد به حقایق تاریخی به واقعیتی متفاوت با واقعیت آنان میرسد. نگاه او به قرآن هرچه باشد، باعث حساس شدن ذهن به موضوع میشود. و این نیاز جامعه است. در شرایط کنونی ما محتاج ذهنهای حساس هستیم، ذهنهایی که میکوشند در "روشنگری" ببالند و بشکوفند. نشر چنین آثاری از سوی دیگر شرایطی فراهم میآورد تا در حرکتهای اجتماعی به چرخه تکرار گرفتار نگردیم و گذشته تلخ دگربار تجربه نکنیم. به نظرم همین موضوع دغدغه ذهن نویسنده نیز در تألیف این اثر بوده است. نهایت کوشش او این بوده و هست که به موضوعها و مفاهیم اجتماعی به شکل بنیادین توجه شود، جز این اگر باشد در خود تکرار خواهیم شد و در مُعضلِ موجود پابرجا خواهیم ماند.
باید توجه نمود که قرآن نیز مانند هر کتابی، از جمله کتابهای مقدس، محصول ذهن انسان است. قرآن مجموعهای است از گفتارها که در مقطعی تاریخی از زبان محمد، پیامبر اسلام شنیده و سپس نوشته شدهاند. اگر هاله قدسی را از آن کنار بزنیم، هر آدم باسوادی میتواند به فهم خویش آن را بخواند، بیآنکه به تشویش عدم فهم گرفتار آید.
هدف از "نزول" قرآن، کمک به مسلمانان است تا راه زندگی بدانند، آن را راهنمای خویش گردانند و در سلوک با دیگران احکام آن اجرا کنند. "ما کتابی را برای تو فرستادیم که بیانکننده همهچیز و هدایت و رحمت و بشارت است برای مسلمانان." (سوره16-89) و "در آسمان و زمین هیچ رازی نیست مگر آنکه در کتاب مبین آمده باشد." (سوره النحل آیه 75)
محمد دین خویش را به عللی قابل بحث به ابراهیم که شخصیتی توراتی است، در پیوند قرار می دهد و اسلام را "دین ابراهیم" می خواند. (سوره دوم، آیههای 135-130) ابراهیم به گفته قرآن بنیانگذار کعبه است.[16]
قرآن همچون دیگر کتابهای مقدس، میراث مشترک بشریت است در بخشی از جهان. از این منظر میتوان به دور از هرگونه تعصبی آن را خواند و از خوانش آن لذت برد. گنجینهای است از حقایق دینی که بخشی از تاریخ تمدن بشر در آن نهفته است.
در جامعهی سنتی پیشامدرن مشکل است به قرآن به عنوان گنجینهای ادبی توجه نمود.[17] اگر کسی با این دیدگاه از قرآن بنویسد، به عنوان شکاک و توهینگر مجازات میگردد. این امر اما در کشورهای غربی با انجیل صورت گرفته است. میلیونها انسان تورات و انجیل را به صرفِ کتاب خواندهاند و میخوانند و آن را مورد نقد قرار داده و یا از آن استفاده ادبی و تاریخی میبرند. رشته "دینشناسی" در دانشگاههای غرب به بررسی و تحقیق آزاد ادیان به شیوه بیش و کم علمی استوار است.
مسلمان براین باور است که قرآن را میتوان مورد بررسی قرار داد، اما بررسی باید به روشی صورت گیرد که در شأن این اثر باشد. با این نگاه نمیتوان به قرآن به عنوان تاریخ و یا اثری ادبی نزدیک شد. مسلمان قرآن را گزارش پیامبر از وحیها میداند. بر این اساس شخص مؤمن در مورد میزان "واقعیت" تاریخی و اجتماعی آن فکر نمیکند و به قضاوت آن نمینشیند، برای او این حکم اسلامی که "شک بر قرآن مجاز نیست"، امری پذیرفته شده است. او اصلاً محکی برای قضاوت در اختیار ندارد تا واقعیتِ آن را بسنجد. جدال مؤمنان با کافران نیز از همینجا آغاز میشود.
موضوعهای طرح شده در قرآن هیچگاه برای مسلمان به سوژه تبدیل نمیشود تا واقعیت عینی آن را جستحوگر باشد. او میکوشد دادههای آن را آنسان که هست پذیرا باشد. برای نمونه از آفرینش انسان و کائنات با توجه به علم امروز می پرهیزد و این موضوع را آنگونه می پذیرد که پیامبر در قرآن گفته است. برای او شک در خلقت کائنات همان شک در قدرت الهی می باشد.
قرآن نیز همچون دیگر کتابهای مقدس، تاریخ پیچیدهای از دادههای کهنتر را در خود نهان دارد. بخش بزرگی از محتوای آن پیشتر در آیینهای دیگر جوامع پیشین موجود بود. بهطور کلی در ادبیات مذهبی جابهجایی مباحث امری پذیرفته شده است. غیبگوییها و احکام در کالبد داستانها از دینی به دین دیگر وارد میشوند و از زبان یک پیامبر بر زبان پیامبری دیگر جاری میشود و این البته از اعتبار نگارندگان و گویندگان آنها نمیکاهد.
قرآن اگرچه کتاب مقدس است، اما در آن میتوان فرمانها، احکام، دستورالعمل، امثال و حکم، داستان، پیام، روایات تاریخی، تاریخ قبایل، شجرهنامه، و دعاهایی یافت که چه بسیار از آنها در کالبد داستانی گنجانده شدهاند. بر این اساس مشکل بتوان رده خاصی از ادبیات برای آن در نظر گرفت. در هیچ اثری چنین موضوعاتی شگفتآور به اینسان کنار هم نیامدهاند. اگر بخواهیم سبکی ادبی برای نگارش قرآن بیابیم، همانا روایت است؛ روایتهای پیامبر که مکتوب گشتهاند.
قرآن کتاب به شکل متعارفِ امروزی آن نیست. مجموعهای است منتخب از نوشتههای دینی که با برنامهای از پیش مشخص تألیف و تحریر نشده است. بر این اساس اثری همگن نیست. مسلمانان آن را به عنوان کتاب مقدس یکدست میدانند. این ذهنیت درک آن را مشکلتر، و حرمتداشت مقدسانه متن، هر کوششی را در فهم آن دشوارتر میکند. در چنین شرایطی توجیهها جای استدلال مینشینند. با نگاه عقلانی میتوان تناقضها را پذیرفت و علتها را جستوجو کرد، نگاه دینی اما تضادهای شکبرانگیز را نمیبیند و نمیخواهد ریشهها را بجوید.
قرآن در زمان انتشار خویش بدعت بود، کتابی نو که سرمشق شد، نه تنها در زندگی، در نوشتن و ادبیات نیز. قالب ادبی آن در کشورهای اسلامی جنبهای عمومی یافت. به فرهنگ عمومی جامعه بدل شد. فکر نهفته در آن در زندگی همگان نفوذ کرد، چیزی که در ذهن ناخودآگاه تحصیلکردگان نیز هنوز وجود دارد و در رفتار آنها و در نهایت، در کل جامعه مشاهده میشود.
قرآن در اسلام کتابی است که آیات آن بر وقایع تاریخی استناد دارند. به بیانی دیگر؛ عقیدهی اسلامیی باور به خدا و خواست او و همچنین سرانجام انسان، به شکلی ضدعقلانی با این وقایع در رابطهاند. سادهتر آنکه؛ اسلام بر افسانه استوار است و بسیاری رویدادهای آن نمی توانند با واقعیت منطبق باشند. با اینهمه، با توجه به تجارب تاریخی انسان در زندگی، تدوین شدهاند. مقولههایی همچون معراج پیامبر، چگونگی وحی آیهها، داستانهایی مثل "داستان نوح" و "آفرینش انسان" که از دیگر ادیان به قرآن راه یافتهاند، در واقع "نازل" شدهاند تا پیامبر از طریق آن پیروزی و یا شکست یک تجربه را با توجه به ادامه حیات تبیین نماید. این داستانها خیالهایی هستند که ریشه در آرزوها دارند و فاقد ارزش عقلی هستند. بهطور کلی میتوان گفت که اسلام دین توهم است، توهمی که بر عقاید و خیالپردازیهای انسان شکل گرفته است.
مسأله خلقت در تاریخ اسلام هیچگاه به شک بدل نشد، چیزی که در قرون وسطا و عصر روشنگری در غرب موضوع روزِ علم بود. وقتی انسان بدانجا رسید که پی برد جهان مادی وجود و منشاء غیر الهی دارد، اعلام داشت که برای تبیین جهان احتیاج به وجود خدا ندارد. همزمان با این روند، سرمایهداری قرن نوزدهم نیز به این نتیجه رسید که خدا در واقعیتهای اقتصادی نقشی ندارد.
از میان واقعیتهای اجتماعی و اقتصادی قرن نوزدهم بود که بیخدایی انسان با اتکا بر خرد رونق گرفت و در امر سیاست، دین از دولت جدا شد. دین از این پس به درجاتِ گوناگون صرفاً امری خصوصی شد که با وجدان فرد در رابطه قرار میگرفت. و این از ارزشهای قرن نوزدهم بود که خدای تاریخی، یعنی خدایی که میگفتند خالق مردم و جهان است و حاکم بر سرنوشت انسانها، نفی شد.
به قول نیچه در کتاب چنین گفت زرتشت"؛ "خدای کهن واقعاً مرده است، او دیگر زنده نیست." به نظر نیچه، خدا از تاریخ که جهان انسان است، بیرون رفته بود.[18]
خدا مرد، اما توهم وجود او بر جهان انسان سنتی هنوز جان دارد. و یا شاید به قول کارل مارکس "دین آه ستمدیدگان و قلب جهان بیقلب است". اینگونه از وجود اگرچه در کلیت خویش "افیون" است و مایه تسلی رنجدیدگان، با اینهمه پیوستهایام به ابزاری زیانبخش بدل میشود. آزادی را از انسان میستاند تا ذهنِ دُگم او امکان رشد نداشته باشد. در ناآگاهیهاست که فاجعه رخ میدهد.
آزادی قید نمیشناسد و محدودشدنی نیست. وجود خدا آزادی بشر را محدود میکند. آزادی که از انسان سلب شد، انسانیت او محدود میشود، و استقلال از دست میدهد. انسان آزاد، انسان بیخداست، و انسان خداباور نمیتواند انسانی آزاد باشد.
باقر مومنی میداند که راه رسیدن به آزادی از آگاهی میگذرد. خدا و دین قید است، شرّیست که باید از آن رهایی یافت. نجاتِ از این شرّ همانا خیر است. انسان آگاهِ قادری است که با آگاهی خویش میتواند جایگزین این "قادر مطلق" گردد و قدرت انحصاری را از او بازپس گیرد. اینکه انسان خداستیز اما عدالت را کجا ببیند، خود موضوعی است قابل بحث.
با مرگ خالق، موضوع نجات انسان میتواند شکلی دیگر به خود بگیرد. آرمانی نو را میتوان جایگزین کهنآرمان نمود و سودای رسیدن به سرزمین موعود را اینجهانی کرد. میتوان اما رها از همه آرمانهای رنگارنگ، ورای عقاید موجود، شکفتن دنیایی غیرقابل پیشبینی را شاهد بود و در این شکوفایی در روشن گردانیدن تاریکیها نقشی بر عهده گرفت و به هستی معنایی نو بخشید.
قرآن در کشور ما تا کنون متنی معطوفِ به قدرت بوده است و در ادامه اجرای قدرت نقشی اساسی داشته و دارد. قرآن حامی قدرت سیاسی حاکم است و قدرت نیز پاسدار و مروج آن. در چنین شرایطی نمیتوان انتظار داشت که آن را به روش علوم انسانی به موضوع بحثِ علمی بدل کرد. از آن گذشته آنجا که علم و آزادی تحقیق علمی غایب، و آزادی بیان و اندیشه ناممکن باشد، چگونه میتوان "نقد دین" را موضوع تحقیق قرار داد.
در چنین شرایطی است که پژوهشهای دینی در خارج از کشور راهگشا هستند. به ایران فردا نظر دارند و راه را برای شک علمی میگشایند. این آثار امکانی فراهم میآورند تا نگاه ما به تاریخ و فرهنگ ایران عمیقتر گردند.
تاریخنگارانی که قدرت تحلیل تاریخ ندارند، میکوشند پایان کار خویش را به نتیجهگیری برسانند و فکر میکنند کار مورخ داوری است. در واقع کار مورخ این نیست که شرح حوادث بنویسد و اینکه چه واقع شده است. قضاوت او نیز قرار نیست حکمی قطعی باشد و اصلاً حکمی لازم نیست تا صادر گردد. هدف این است که ما قادر باشیم گذشته را به آن شکل که بود درک کنیم تا شاید تجربهای باشد در ساختن آینده. باقر مومنی در این اثر تمامی تلاش خویش بهکار گرفته تا چنین باشد.
تاریخ الحاد را در قرون وسطا رابطهای ناگسستنی با آزاداندیشی است. در تاریخ اجتماعی ما ملحدان متفکر از روشنگران جامعه در جهان اسلام هستند. تأثیر افکار آنان بر این جوامع و روند فکری آن آشکار است. ملحد متفکری از جامعه ما که کار پژوهشی خویش را به قرآن بکشاند، به این معناست که موضوع آن به مشکل اساسیی جامعه بدل شده است. مومنی در تحقیقات پیشین خویش بحث بر این موضوع را بسیار لازم دانسته، پیگیری آن را به ادامه بحثهای جنبش مشروطه ارجاع میداد، کنون اما با چاپ این اثر پنداری به این نتیجه رسیده که مشکل بسیار عمیقتر از آن است؛ به بنیاد آن باید پرداخت.
_____________________________
*الحاد و ملحد واژههایی عربی با بار مذهبی هستند. طبیعی میبود که در این نوشته به جای آن "بیخدا" و یا "بیدین" آورده میشد، ولی از آنجا که در جمهوری اسلامی دارای ارزش حقوقی و قضایی هستند و به عنوان موارد جرم وارد قانون مدنی کشور شدهاند، پس دارای ارزش سیاسی نیز هستند. هزاران نفر ار مخالفان رژیم به همین "جرم" کشته شدند و هزاران نفر به زیر شکنجه سرانجام توبه کرده، گالیلهوار پذیرفتند که ملحد نیستند. اصرار من در کاربرد این واژه همانا همدردی و همراهی با این قربانیان است در اعتراض به خودکامگان مسلمانِ حاکم بر ایران. در اروپای ماقبل جنبش رنسانس نیز چه بسیار مخالفان به همین عنوان کشته شدهاند.
[1]- دکتر جمشید بهنام، برلنیها، اندیشمندان ایرانی در برلن ۱۹۳۰ - ۱۹۱۵. نشر فرزان، تهران ۱۳۸۶.
[2] - ثقهالاسلام تبریزی، مجمعوعه آثار قلمی، به کوشش نصرتالله فتحی، چاپ اول تهران، انتشارات انجمن آثار ملی، 1355، ص 427، به نقل از لطفالله آجودانی، مقاله "از واقعیتگریزی تا تاریخستیزی" نقدی بر روایت دکتر سیدجواد طباطبایی از علمای نظر به مشروطه"
[3] - یرواند آبراهیمیان، تاریخ ایران مدرن، ترجمه محمد ابراهیم فتاحی، تهران نشر نی، ص 75
[4] - باقر مومنی، نواندیشی و روشنفکری در ایران، چاپخانه مرتضوی کلن، اکتبر 2007، صص 46-45
[5] - باقر مومنی، تاریخ و سیاست، جاپخانه باقر مرتضوی کلن، ماه مه 2008، ص 151
[6] - یرواند آبراهیمیان، تاریخ ایران مدرن، ترجمه محمد ابراهیم فتاحی، تهران نشر نی، ص 74
[7] - کتابهای "مسالکالمحسنین" و "کتاب احمد" اثر عبدالرحیم طالبوف، "مکتوبات"، "تمثیلات"، و "مقالات" اثر میزافتحعلی آخوندزاده، "سیاحتنامه ابراهیمبیگ" اثر حاجی زینالعابدین مراغهای، "چهار تیاتر" اثر میرزاآقا تبریزی، "عروس و داماد (ژرژداندان)" اثر مولیر، "کریم شیرهای"، از نویسندهای ناشناس و "یک کلمه" اثر میرزایوسف مستشارالدوله" از آثار چاپ شده در این عرصه هستند. "هفتاد و دو ملت" میرزاآقاخان کرمانی اجازه انتشار نیافت. "صوراصرافیل" به شکل زیراکسی پخش شد.
[8] - از انتشارات باران در سوئد، (1372-1993)، باقر مومنی سالها بعد نیز در همین راستا "اسلام ایرانی و حاکمیت سیاسی" (مرکز پخش کتاب، آمریکا) و "نواندیشی و روشنفکری در ایران" را نوشت.
[9] - باقر مومنی، اسلام ایرانی و حاکمیت سیاسی، مقاله "عرف، شرع و حاکمیت سیاسی"، ص277، ناشر؛ مرکز پخش کتاب (آلمان)
[10] - چاپ "اسلام در ایران" اثر پطروشفسکی، ترجمه کریم کشاورز و همچنین "چرا مسیحی نیستم" اثر برتراند راسل از جمله همین آثار هستند.
[11] - برای اطلاع بیشتر در این مورد به کتاب اشتفاین تسوایک با نام Castellio gegen Calvinرجوع شود. از این کتاب دو ترجمه به زبان فارسی موجود است؛ "وجدان بیدار" ترجمه سیروس آرینپور و "کالون و قیام کاستیلو" ترجمه عبدالله توکل.
[12] - باقر مومنی، سرزمین عرب در آستانه حاکمیت اسلامی، چاپ نخست 2012، نشر شرکت کتاب، آمریکا
[13] - باقر مومنی، پیشین، از پیشگفتار کتاب
[14] - پیشین، ص 29
[15] - پیشین، صص 45-44
[16] - پروفسور دکتر کارل- هاینتس اولیگ، "قرآن به مثابهی یک محصول دستهجمعی؟» ترجمه بیتالله بینیاز، این مقاله تحت عنوان "راههای نوین پژوهش قرآن" در سایت "اخبار روز" منتشر شده است. http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=48408
- کتاب مقدس، آنگاه که هاله تقدس از آن برداشته شود، می تواند در تاریخ، انسانشناسی، مردمشناسی و دیگر علوم مورد بهرهبرداری[17]
قرار گیرد. گذشته از خوانشِ آن به عنوان متنی کهن از ادبیات، در بهرهبرداری ادبی از آن، فرم و ساختار داستانی آن هماناندازه مهم هستند که جملهبندیها و کاربرد واژگان. بسیاری از نویسندگان غربی در آفرینشهای ادبی خویش به آن توجه نمودهاند و آثاری در این عرصه آفریدهاند. یکی از مشهورترین این آثار رمانِ "یوسف و برادرانش" اثر توماس مان است که در چهار جلد نوشته شده. در ایران تقی مدرسی رمان "یکلیا و تنهایی او" را در همین راستا با بهرهگرفتن از متن تورات نوشت. قرآن اما تا کنون از این نظر دور مانده است. هوشنگ گلشیری با توجه به اهمیت موضوع، در پارهای از آثارش، از جمله "معصوم"ها گام پیش گذاشت و آن را تجربه نمود.
[18] - این اثر را داریوش آشوری به فارسی برگردانده است.
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد