بار این ملت
بار این ملت را چه کسی خواهد کشید
کیست که بتابد بر زمین و غبار دردید
گفته بود بارها با دگری در دل دارم
اگراین دردها بزرگ شود میآید پدید
برگ سبز بود نشانهء خوب زیستن
چرا ملتی صبر کند تا برگ زندگی بخشید ؟
چرا نباشی همه عمر خوش و خرم
بارت را از خرمنی بگیرکه زمین دمید
بار این ملت را خود دستت بگیر
نه کسی آید که بگوید گوش من شنید
نبردی ملت هر که با تو خوب است
ببر همهئ خاشاک را در گل و نبید
روزی میرسد که از خود می پرسی
اینمه جنایت و فساد چرا تو را نگزید ؟
زندگی اینست هر چه به باغ شدی نزدیکتر
آدمیان سنگ دل بیشترند و به تو نرسید
بار این ملت به دو دسشان مانده است
چه کسی باید بیاید تا این بار را کشید ؟
2015 11 09
=======================================================
اینچنین سخت جهان
آخراین صدای ما به جایی نخواهد رسید
هر جا رفتیم و زدیم گره گشایی نخواهد رسید
هر چه گفتیم سعادت یار ما با د بیش
چنان وچون آبی که رفت بهایی نخواهد رسید
هرگز مرا اینچنین سخت جهان نیآمود
هرچه بیشتر تو میروی روشنایی نخواهد رسید
بس کن این جمله را که گفت خواهند رفت
هر که گفت این جمله را به دانایی نخواهید رسید
نور بود اگرچه لرزان بر هرطرف می تابید
کسی آمد و گفت از نور گذر کن زیبایی نخواهد رسید
قلب من و تو چه عجیب می تابید و گرم
می گفتیم راه بسته است ! پس رهایی نخواهد رسید
جلو رفتیم با تکرار جمله های بیداد
آه ! می گفت کسی نیست ! نوایی نخواهد رسید
می رفتم و رفتی سمت به چاه با کله گرم
از زمین بیرون آمد و گفت خطایی نخواهد رسید !!
ای دولت خیال فکر میکنی چرا و چه روز
هر چه فریاد زدند در خیابان دوایی نخواهد رسید .
2015 11 13
=====================================
با این آدمها نمی شود دمکراسی ساخت !
آری دریافت درد آن کس دیگر از ما نیست
پرنده ای در انتظار نشسته و چشمش آشنا نیست
هر چه گفتیم به این درد مشترک شتاب کن
گفت درد ما مشترک نیست و سخنم چرا نیست ؟
دلا ! انسان چه دارد در دل شاید
دل پر شده است از کینه ها و دانا نیست
چه کسی آموخت دموکراسی را مثل گل
آهسته باز کند خود را چون قضا نیست
تحمل باید داشت مثل خورشید بر ایر
وگرنه دموکراسی باران می شود شنوا نیست
یک عمر شوختیم و ساختیم تا دموکراسی
بنشید بر دلهای ما ولی صحبت رها نیست
بیاییم سفره را پهن کنیم هر کس سویی
کسی نانی قسمت کند وگرنه گره گشا نیست
دستها نباید بروند هر سویی و هر جایی
عقاید مثل گل اند یکی یکی دوا نیست
آدمهای خشک که انسان را گل پژمرده می بینند
کجای دموکراسی گل می دهد که صبا نیست
با این آدمها نمی شود دموکراسی ساخت جانا
انان چوب اند بر سر ایرانی بر شما نیست .
02 03 2016
شهاب طاهرزاده
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد