logo





تأملي بر «هفت دات كام، يك وبلاگ فرضي»
رنگ در رنگ

جمعه ۱۳ فروردين ۱۳۹۵ - ۰۱ آپريل ۲۰۱۶

محسن حسام

تأملي بر «هفت دات كام، يك وبلاگ فرضي»
رنگ در رنگ
نويسنده: بهروز شيدا
ناشر: نشر باران
تعداد صفحات: 377
سال انتشار: 1388

نقش منتقدين در شكوفايي ادبيات

در اين ترديدي نيست كه منتقدين نقشي سازنده در رابطه با شكوفايي ادبيات دارند. اساساً هر منتقدي از چهارچوب معيني پيروي مي‌كند و روش و اسلوب خاص خودش را در حيطه‌ي نقد ادبي به كار مي‌گيرد. روي همين اصل با مرور زمان با تجاربي كه در اين رهگذر اندوخته، شيوه و سياق نويسندگي‌اش، شگردها و طرفندهايي كه به هنگام كالبدشكافي يك اثر ادبي مي‌زند، يك نوع ويژه‌گي به كارش مي‌دهد. ويژه‌گي‌اي كه نوع كارش را از ديگران متمايز مي‌كند، به گونه‌اي كه مخاطب مي‌تواند با بازخواني مقاله‌اش نويسنده‌ي آنرا بازشناسد. اين را هم بيافزائيم كه مخاطب با نقطه و نظرات او آشناست. به او اعتماد دارد. در اين صورت مي‌توانيم بگوئيم اثري را كه منتقد مورد اعتماد ما مورد ارزيابي قرار داده است و بر آن صحه گذاشته است، حاوي ارزش‌هايي است كه مي‌تواند قطعاً مخاطبان زيادي را به مطالعه و بازخواني آن اثر ترغيب كند. نويسنده مدام در حال تجربه كردن است. اين تجارب در خلق كار بعدي به او كمك مي‌كند كه بر كيفيت اثرش بيافزايد. نويسنده بعد از انتشار كتابش، با حضور ذهني كه دارد، چنانچه آدم انعطاف‌پذيري باشد، سعي مي‌كند كه انتقادها و رهنمودهاي منتقد را مورد توجه قرار داده و در اثر بعدي آنها را بكار زند. تنها از اين طريق است كه يك نويسنده مي‌تواند نسبت به نقاط ضعف و قوت كارش آگاه شود. منتقد ادبي چراغ راه نويسنده است. نويسنده با درك درست و با بهره‌گيري از نظرات سازنده‌ي او و با تجاربي كه در روند كار نويسنده‌گي آموخته است، كوشش مي‌كند اثري بيافريند كه تا زمان طولاني همچنان قائم به ذات باشد. بنابراين نويسنده بدون توجه به رهنمودهاي منتقد نمي‌تواند ببالد، به كارش تعالي ببخشد و به شكوفايي برسد. بدون ترديد منتقد ادبي نقشي بس سازنده در غناي ادبيات دارد. حضور پر رنگ منتقدين در رابطه با گستره‌ي ادبيات مهاجرت مؤيد نظر ماست.
لازم است در اينجا اشاره كنم كه گذشته از نشريات و مجله‌هاي ادبي، سايت‌ها نيز قطعاً نقش سازنده در رونق ادبيات دارند. منتقديني كه اكنون بطور حرفه‌اي در اغلب سايت‌ها قلم مي‌زنند، مايه‌ي اميدواري اهل قلم بويژه شعرا و نويسندگان هستند. يك زماني خاطره‌نويسي باب روز بود. توليدات انبوه همچون پرده‌ي حائل هنر و ادبيات را تحت پوشش خود گرفته بود، به گونه‌اي كه مخاطب شعر و ادبيات داستاني وقت چنداني براي بازخواني فرآورده‌هاي ادبي نداشت. آثار ادبي در كتابفروشي‌ها خاك مي‌خورد. به بركت كار بي‌وقفه‌ي منتقدين بود كه مخاطبين به مطالعه‌ي آثار ادبي انعطاف بيشتري نشان دادند. ما اين رويكرد را مديون منتقدين ار يكسو و وجود نشريات ادبي، مجلات ادبي و سايت‌ها از سوي ديگر هستيم.

شيوه‌ي كار منتقدين

در سطور بالا اشاره‌اي داشتيم به اشكال كار منتقدين، اينكه هر منتقدي متد ويژه‌اي را در بررسي يك اثر به كار مي‌برد. در اين رابطه، منتقدين هستند كه از همان ابتدا فشرده‌اي از مضمون يك اثر را به مخاطب ارائه مي‌دهند. سپس به جزئيات اثر مي‌پردازند. منتقديني هستند كه با گوشه چشمي، نگاهي گذرا به ساختار اثر صرفاً به محتواي آن مي‌پردازند. بطور مستقيم با افكار و انديشه‌هاي نويسنده برخورد مي‌كنند. سعي دارند كه پيام نويسنده را از بطن اثر بيرون كشيده و به مخاطب منتقل كنند. اين شيوه و طرز كار با خونسردي و عموماً با فاصله گرفتن از اثر انجام مي‌گيرد. منتقديني هستند كه از بالا برخورد مي‌كنند. با تفرعن بر بسياري از فرآورده‌هاي ادبي خط بطلان مي‌كشند. البته مي‌دانيم كه كم بها دادن به يك اثر خلاقه چيزي از ارزش آن نمي‌كاهد. دست آخر اين منتقد است كه دستش براي مخاطب رو مي‌شود و از اعتبار او به عنوان يك منتقد حقيقي كاسته مي‌شود. منتقديني هستند كه خرقه مي‌بخشند و با تردستي سعي مي‌كنند به اثري كه از جهت خلاقيت كم و كاستي‌هاي فراوان دارد، اعتبار ببخشند. منتقد از اين دست اهل بده بستان است: نان به نرخ روز مي‌خورد، به دنبال تصفيه حساب با فلان و بهمان نويسنده است. اين منتقد با نامي كه در حيطه‌ي ادبيات در كرده از موضع بالا با نويسندگان برخورد مي‌كند. همه سعي و كوشش او در اينست كه خلاقيت نويسنده را مورد سئوال قرار دهد و از ارج كارش بكاهد. بايد «دمش» را ديد، وگرنه دمار از روزگار نويسنده درمي‌آورد و سكه‌ي يك پولش مي‌كند. مخاطب دست آخر درمي‌ماند كه دم خروس را باور كند يا اسب حضرت عباس را. در حالي كه كار نقد يك حرفه‌ است. منتقد در قبال مخاطبين به ويژه ادبيات مسئوليت بزرگي بر گردن دارد. نقد ادبي بايد با رعايت اصول اخلاق نه بي‌طرفانه، بل، عادلانه انجام گيرد. تنها از اين طريق است كه منتقد ادبي مي‌تواند دينش را به جامعه‌ي ادبي ادا كند و به سهم خود باعث شكوفايي و رونق ادبيات گردد. كار منتقد اينست كه يك اثر خلاقه را از ابعاد مختلف مورد ارزيابي قرار دهد. نقاط قوت و ضعف اثر را برشمرد. با تجاربي كه در اين قلمرو آموخته به خلاقيت نويسنده ياري رساند. به زعم من، ارزش كار منتقد ادبيات دست كمي از ارزش كار يك نويسنده ندارد. منتقد و نويسنده مكمل يكديگر هستند. حضور پر رنگ منتقدين موجب رونق آثار نويسندگان است. اينان كوشندگان واقعي هنر و فرهنگ جامعه هستند.
باري، بهروز شيدا از جمله منتقديني است كه با كار فرهنگي بي‌وقفه، بدون هيچگونه چشمداشتي كمر به خدمت ادبيات مهاجر بسته است.
بهروز شيدا در ميان اهل قلم نامي آشناست. هم از جهت افكار و انديشه‌هاي مترقيانه، هم از جهت كاربرد زبان شاعرانه، هم از جهت نوآوري در متد و اشكال نقدنويسي، هم از جهت كشف چهره‌هاي تازه‌ي ادبي. در ظاهر امر «هفت دات كام» از يك سري مقاله تشكيل شده است: مقالاتي كه در مجموع تاريخ و فلسفه و ادبيات و هنرهاي تجسمي را دربر مي‌گيرد. اما چيزي كه اين مجموعه را از كتاب‌هاي ديگر نويسنده متمايز مي‌كند اشراف به مطالب متنوع آن است.
اما چرا كتاب «هفت دات كام»، يك وبلاگ فرضي نام‌گذاري شده است؟ نويسنده در پيشگفتاري به اين مسئله اشاره مي‌كند: «فرض كنيد صاحب يك وبلاگ تصميم گرفته است مطالبي را كه در يك دوران دو ساله در وبلاگ خود نوشته است، به صورت يك كتاب چاپ كند. حاصل، كتابي خواهد بود كه پيش رو داريد». نويسنده در بارة جستارها و وبلاگ فرضي توضيح مختصري بدست مي‌دهد. در نگاه اول، اولين چيزي كه توجه خواننده را به خود جلب مي‌كند، عكس‌هاي بدقت انتخاب شده با كيفيت بالاي آن است. در اين كتاب، هر بخش با ارائه‌ي عكسي آغاز مي‌شود. عكس‌ها هركدام در حد خود يگانه است و با عنوانِ بخش و مضمون آن مطابقت دارد. اين برداشت شامل مضامين غني و متنوع اين مجموعه نيز مي‌شود.

هراس اول: مرگ

همانگونه كه مي‌بينيد، از همان آغاز نويسنده با گزينش عنوان‌ها در واقع هراس را در جان مخاطب مي‌ريزد.
به زعم من پسِ پشتِ اين كلمات، دنياي تيره‌ي جامعه‌يي بي‌ترحم قرار دارد كه با قوانين خشك قراردادي و انعطاف‌ناپذيرش آدم‌هاي بي‌پناه را در منگنه‌ي فشارهاي اجتماعي و اقتصادي قرار مي‌دهد و درهم مي‌شكند. عكس‌ها با سايه روشن‌ها قادرند هراس از مرگ را چكه چكه در كام بيننده بريزند. به نظر من، نويسنده با انتخاب عنوان‌ها و نمايش عكس‌ها مي‌خواهد به مخاطب از رنجي كه ما مي‌بريم بگويد، از مسائل و مشكلات عديده‌اي كه تبعيدي‌ها و مهاجرين ساليان سال است با آن دست به گريبان هستند و براي خلاصي از آن مشكلات به هر دري مي‌زنند و به هر چيزي متوسل مي‌شوند. شايد از اين رو است كه نويسنده آگاهانه از همان سطور اول تكليفش را با مخاطب روشن مي‌كند و از هراس آدمي مي‌گويد، از دقايق و لحظاتي مي‌گويد كه آدمي در رويارويي با مرگ آن را تجربه مي‌كند.
از هراس اول شروع مي‌كنيم: «زمان بي آن كه بدانيم ما را فرسوده مي‌كند، بي آن كه بخواهيم ما را مي‌كشد». در ظاهر امر اين تكه‌اي است برگرفته از نوشتاري در باره‌ي «پروست» از قلم «ساموئل بكت». اما، واقع امر اينست كه چنين انتخابي تصادفي نيست. نمي‌تواند باشد. آدم‌هاي بي‌پناهي كه در سطور بالا از آنها تحت عنوان تبعيدي و مهاجر نام برديم مجبور به «تحمل رنج زيستن» هستند. يا روشنفكراني كه بعد از سفر اجباري به مرور خاطرات مشغول هستند، «خاطره، رنجي كه در حافظه ثبت مي‌شود» و با مرور زمان در اشكال پيچيده بازسازي مي‌شود. البته قرار نيست نويسنده‌ي «هفت دات كام» مكنونات قلبي‌اش را با مخاطب در ميان بگذارد. اصلاً چنين قراري گذاشته نشده است. از اين روست كه نويسنده «از بُن جان» از دوست از دست رفته‌اش، زنده ياد «بهزاد رعيت» ياد مي‌كند، ياد مرگ ياران از دست رفته چه در اينجا، چه در آنجا. اگر مخاطب اين كتاب از فاجعة مرگ بهزاد رعيت وقوف چنداني ندارد، نويسندگان شمال اروپا مي‌دانند كه بهزاد رعيت با نيرويي شگرف با مرگ دست و پنجه نرم كرد، از پا درآمد و دست آخر مرگ را پذيرا شد. بايد همين جا يادآوري كنم بهزاد رعيت پيش از آنكه جهان را واگذارد و خودخواسته پا در وادي مرگ بگذارد، مجموعة اشعاري ترجمه كرده بود تحت عنوان «مرگ مرا خواهد يافت» كه كلام اول و آخرش مرگ بود. به گمان من گزينش قطعه شعري از متن در مجموعة حاضر رابطه‌اي بس ظريف و دروني هم با سفر بهزاد رعيت دارد هم با سفر مرگ عزيزاني كه در سرزمين مادري در عين برنايي، بدون دفاع از خود و بدون داوري بر خاك افتادند.
با نگاهي به مقدمه‌ي كتاب و عنوان‌هاي هراس چندگانه با واژه‌گاني چون مرگ، جنگ، فقر، تنهايي، ناديده شده‌گي، دشمن و بالاخره تاريخ را غايتي هست؟ روبه‌رو مي‌شويم. بنابراين ما در كتاب «هفت دات كام» تنها با يك پژوهشگر و منتقد ادبي روبه‌رو نيستيم، بلكه با نويسنده‌اي روبه‌رو هستيم كه نه تنها مضاميني انتخاب كرده است كه از هراس مرگ، اصلاً از مرگ مي‌گويد، بلكه اين مضامين يا دست‌كم رگه‌هايي از آنها روايت خود نويسنده‌ي كتاب نيز هست. بهروز شيدا از ميان اشعار ترجمه شده قطعه‌اي را برگزيده است. اين قطعه بيانگر آدم‌هايي است كه در اينجا و در آنجا شمع وجودشان خاموش شده است:
بي‌تابان را بگو فراموش شدند
ديرگاهي است
چون گلي، چون آتشي، چون صداي پاي خاموشي
در برفِ كهنه‌ي فراموشي.
اين قطعه شعر از «ساراتيسديل» شاعره آمريكايي است كه به سال 1933 درگذشته است.
بهروز شيدا در هراس اول رد پاي مرگ را در خانه‌هاي بي روزن، نهان پشتِ ديواره‌ي دل دنبال مي‌كند؛ مرگ جواني كه قلبش را به ديگري هديه مي‌كند تا زنده بماند؛ مادري كه در كابوسِ شبانه در وهم و ترس، در مخيله‌اش با آن ديگري مي‌آميزد تا ضربان قلب عزيز از دست رفته‌اش را به گوش بشنود؛ نويسنده‌اي كه سايه‌ي مرگ را همواره همچون شمشير داموكلس بالاي سرش مي‌بيند. مرگ همه جا است و همچون سايه‌اي قربانيانش را دنبال مي‌كند.

هراس دوم: جنگ

عكس توپي كه لوله‌ي آن دريا را نشانه گرفته است. نويسنده در اين بخش ناقوس مرگ را به صدا درمي‌آورد. ويراني، مرگ، بيماري، گرسنگي، جنگ، هديه‌اي است كه غول‌هاي سرمايه هرچندگاه يكبار آتش آنرا روشن مي‌كنند تا جهان را يكبار ديگر بين خود تقسيم كنند و دست آخر نظم نوينشان را برقرار كنند. از اين رو، آخرين سلاح‌هاي كشتار جمعي را بكار مي‌برند و قرباني مي‌گيرند. «تاريخ كوتاه مدت تاريخ حادثه‌ها است، تاريخ حوادث سياسي، تاريخ حوادث ديپلماتيك است». از كلمات «فرناند برودل» فيلسوف و مورخ فرانسوي است، برگرفته و ترجمة بهروز شيدا. نويسنده چنين مي‌افزايد: «به روايت تاريخ كوتاه مدت هستي اجتماعي به دنيا مي‌آيد، رشد مي‌كند، مي‌ميرد، درست مانند يك انسان كه زمان‌اش چنين مي‌گذرد». نويسنده از خود مي‌پرسد: «كدام تاريخ راست مي‌گويد؟» و به دنبال پاسخي مناسب با نگاهي ژرف به ادبيات جنگ، رمان و نمايشنامه، تراژدي جنگ در افغانستان و جنگ ايران و عراق را مورد بررسي قرار مي‌دهد. در اينجا، چيزي كه توجه خواننده را بخود جلب مي‌كند، اينست كه بهروز شيدا بين آثاري كه در داخل و در خارج در باره‌ي جنگِ مخرب و ويرانگر نوشته شده است، پل مي‌زند. اين آثار را از جهت سبك و زبان و درونمايه مورد ارزيابي قرار داده است. اين همه را با زباني فرز و چابك، بدون هيچگونه شائبه‌اي با بهره‌گيري از واژه‌گان فراوان با سعه صدر در بوته‌ي نقد و بررسي با مخاطبانش در ميان مي‌گذارد. گفتني است كه در جهان نقد بهروز شيدا دهن‌كجي به نويسندگان محلي از اعراب ندارد. شيدا عليرغم احاطه‌اي قابل توجه به تاريخ ادبيات و تاريخ اساطير ايران هيچگاه خودش را متخصص اين مسائل معرفي نكرده است. وي همواره با فروتني و تواضع در بارة توانايي خودش در باره‌ي ادبيات سكوت اختيار كرده است. در حالي كه پژوهش‌هاي فراواني كه اين نويسنده‌ي پركار در اين راستا انجام داده و حاصل آن در پانزده جلد كتاب فراهم آمده و در دسترس مخاطبان قرار گرفته است، مؤيد نظر ماست. اين امر خواهي نخواهي جايگاه او را همچون پژوهشگر و منتقد ادبيات در حوزه‌ي ادبيات داستاني برجسته مي‌كند.
باري، بهروز شيدا با عطف به درونمايه اين آثار به تجزيه و تحليل آنها مي‌پردازد بويژه انگشت روي شخصيت‌هاي رمان‌ها مي‌گذارد. عملكرد اجتماعي آنها را مورد ارزيابي قرار مي‌دهد.
در اينجا لازم مي‌دانم به يك نكته اساسي اشاره كنم. از ياد نبريم كه ما در عصر ماهواره و اينترنت بسر مي‌بريم. حوادث و رويدادها با شتاب فزاينده پيش مي‌روند، مخاطبان براي گذران زندگي روزمره‌، هم در داخل و هم در خارج در تلاش معاش بطور شبانه‌روزي در حال دوندگي هستند. مخاطبان همواره با مشكلات عديده روبه‌رو هستند. طبيعي است كه گرفتاري‌هاي ويژه وقتي براي مطالعه‌ي آثار ادبي براي آنها باقي نمي‌گذارد. دقيقاً با توجه به سطور بالا و به دلايلي كه ذكر آن رفت، مسئوليت و نقش بهروز شيداها برجسته مي‌گردد. در واقع به واسطه‌ي پژوهش‌هاي دائمي آنهاست كه مخاطبين درگير با مشكلات با آثاري از اين دست آشنا مي‌شوند. در يك كلام منتقدين ما بنا بر مسئوليتي كه تاريخ بطور اعم و تاريخ ادبيات بطور اخص بر دوش آنها نهاده حداكثر تلاششان را براي تغذيه‌ي فرهنگي مخاطبان انجام مي‌دهند و اين بي‌تعارف قابل تقدير است؛ منتقديني كه همواره حرمت كلام را داشته و براي به چنگ آوردن لقمه ناني، بنا به مصلحت، قلم به نرخ روز نزده‌اند.

هراس سوم: فقر

باري، بهروز شيدا در بخشِ هراس: فقر، از تغيير جهان سخن مي‌گويد. شيدا فشرده‌اي از نظرات فيلسوفان را به خواننده ارائه مي‌دهد؛ اينكه روابط اجتماعي مبتني بر جدال طبقاتي است. اينكه بنا بر بيانيه‌ي كمونيسم با توجه به تأكيد ماركس بر همين مفهوم: «تاريخ جامعه انساني تاريخ جدال‌هاي طبقاتي است». در اين بخش بهروز شيدا بطور فشرده ماحصل نظريات فلاسفه را از «كانت» تا «هگل»، «ماركس» و «انگلس» به بعد را بيان مي‌كند و در سطور پاياني با صراحت تحت عنوان «فرجام سخن» اين بخش را با اين جمله معروف ماركس به پايان مي‌برد: «فيلسوفان به راه‌هاي گوناگون، فقط جهان را تفسير كرده‌اند؛ نكته بر سر تغيير جهان است». در پايان اين بخش، بهروز شيدا در رابطه با نظر خوانندگان، نظريات آنها را منعكس مي‌كند. در جوامع سرمايه‌داري، در ارتباط با مسئله‌ي فقر، از نويسندگاني همچون «آپتون سينكلر»، «شروود آندرسون»، «فيتز جرالد» و... گزارشي از رنج كارگران در كشتارگاه‌هاي متعفن، بي‌رحمي تراست‌هاي گوشت، سياهي فقر، مي‌خواره‌گي و مرگ در بيغوله‌ها مي‌گويد؛ آدم‌هايي كه لاي چرخ‌هاي جهان صنعتي له مي‌شوند.

هراس چهارم: تنهايي

در اين بخش بهروز شيدا با تأمل در باره‌ي آثار سينمايي از يكسو از سينماي مهرجويي سخن مي‌گويد و از سوي ديگر در باره‌ي حماسه و قهرمان و ضدقهرمان. از نظر بهروز شيدا ما دو نوع قهرمان داريم، قهرمان حماسه و قهرمان تراژدي. شيدا چنين مي‌نويسد: «قهرمان حماسه با ايمان به حتميت پيروزي به راه پا مي‌گذارد» چرا كه «تقدير قهرمان حماسه پيروزي است». از نظر بهروز شيدا قهرمان اگر شكست بخورد، بدون شك تا رسيدن به پيروزي نهايي، قهرمانان ديگر جايش را پر خواهند كرد، در حالي كه قهرمان تراژدي به شكست خود ايقان دارد، زيرا «تقدير قهرمان تراژدي شكست است». شيدا سپس برمي‌گردد به نقطه اول و رابطه‌ي سينما و تماشاچي را شرح مي‌دهد. آنگاه تعريفي از سينما بدست مي‌دهد. از زبان سينما مي‌گويد؛ تفاوت زبان كلام و زبان سينما. براي روشني بخشيدن به اين دو مقوله (تفاوت‌ها را) براي خواننده جزء به جزء توضيح مي‌دهد. بدون ترديد اين جزئيات خواندني است. خواننده مي‌تواند با مراجعه به آنها بر دانش سينمايي‌اش بيافزايد. اين نمونه‌ها نشان مي‌دهد كه نويسنده روي اين نكات تأمل فراوان كرده است. ما در اينجا، براي خودداري از اطناب نمونه‌اي بدست مي‌دهيم: «... در زبان كلام ميان واحدهاي زبان تمايزي آشكار وجود دارد؛ در ميان واژه‌ها» در حالي كه «در زبان سينما چنين تمايزي (در كار) نيست». از نظر بهروز شيدا «واحد‌هاي زبان سينما در تداوم تصويرها گم مي‌شوند». نويسنده در جاي ديگر به درستي و به زيبايي «از محور هم‌نشيني تصاوير» سخن مي‌گويد، از «ساخت‌ها، نشانه‌ها، سبك‌ها» و بالاخره از «شخصيت‌ها» سخن مي‌گويد. بنابراين مي‌توان سخنان بهروز شيدا را چنين خلاصه كرد: زبان كلام و زبان سينما و كاركرد هركدام از آن دو در زبان، همانطور كه در سطور بالا نويسنده به درستي اشاره كرده است، سينما از مجموعه‌ي تصاوير تشكيل مي‌گردد. اين تصاوير چه بين پرسوناژها «ديالوگ» انجام بگيرد يا نگيرد، تصاوير در بطن خود يك خط داستاني را حمل كنند يا نكنند، مجموعه‌ي تصاوير با بهره‌گيري از سايه روشن‌ها زبان سينما ناميده مي‌شود. كلام آخر اينكه حتي اگر با گفتاري همراه نباشد، حتي اگر با موسيقي متن همراه نباشد، اين رشته تصاوير بهم پيوسته‌ي متحرك مي‌توانند شباهت زيادي به يك سري تابلو داشته باشند. در اين حال شايد بتوانيم بگوئيم كه اين تصاوير از يك سري تابلو تشكيل شده است كه اين تابلوها در بطن خود بيان شاعرانه را حمل مي‌كنند. شايد بهتر است بگوئيم كه اين تابلوها به شعر نزديك است. اصلاً شعر است. مي‌تواند شعر باشد. مي‌تواند به نوعي يك تصوير شاعرانه تعبير شود. اين تصاوير با گوهر يگانه‌ي شعر يكي شده است. تصاوير درآميختگي مرموزي كه ما قادر به تفسير آن نيستيم، با ذات شعر يكي شده است.
باري بهروز شيدا از ميان نظرات خوانندگان بر دو نظر داده شده تأكيد مي‌كند. يكي از اين نظرات مربوط مي‌شود به تقسيم‌بندي سبك سينما. به اين ترتيب: «سينماي تخيلي، سينماي تجربي ـ آبستره» و «مستند سينمايي، سينماي واقعيتِ بكر» الي آخر...
مي‌توان اين نكته را هم به اين تقسيم‌بندي افزود: سينماي رآليسم شاعرانه. اين سبك كار در سال‌هاي اخير در تعدادي از فيلم‌هاي فارسي به وضوح به چشم مي‌خورد.

بخش گفت وگو

پرسش كننده «شاهرخ تندر صالح» است كه با وسواس و دقتي درخور سئوالاتي را بر محور ادبيات مهاجرت و تبعيد مطرح كرده است. بهروز شيدا به يكايك آنها پاسخ داده است. گفت وگو خواندني است. از اين جهت كه خواننده را در جريان شتابان و بي‌وقفه‌ي دست‌آوردهاي فرهنگي در خارج از كشور در سه دهه گذشته قرار مي‌دهد. بهروز شيدا به نمونه‌هايي از اين دست مي‌پردازد. اين آثار را از نظر كمي و كيفي مورد تجزيه و تحليل قرار مي‌دهد.

هراس پنجم: ناديده‌شده‌گي

پيش از آنكه به بخش هراس پنجم بپردازم، مايل هستم چند خطي در باره‌ي مفهوم ناديده‌شده‌گي و رابطه‌ي دروني آن با تبعيدي و مهاجر و فرزندان آنها بنويسم. براي آدم‌هايي كه به ناگزير يا حالا به هر دليل از خاك ميهن كنده شده، پا در خاك بيگانه گذاشته‌ و در چهار گوشه‌ي جهان پراكنده شده‌اند، ناديده‌شده‌گي معناي ژرف، عميق و بس دردناك دارد. ناديده‌شده‌گي هم در عرصه مناسبات اجتماعي و هم در عرصه‌ي روابط فرهنگي. در حاشيه زيستن، گزينش شغل‌هاي دوگانه، احساس فزاينده‌ي بيگانگي با جامعه‌ي ميزبان، نگراني، اضطراب دائم، كسالت، بحساب نيامدن، افسردگي از علائم در خاك بيگانه زيستن است. فاجعه‌ي زندگي در خاك بيگانه در اينست كه گذر زمان تغيير اساسي در وضعيت آدم تبعيدي و مهاجر نمي‌دهد. كساني كه جذب جامعه‌ي ميزبان مي‌شوند به چشم نمي‌آيند، در هيچ شرايطي آنها نمي‌توانند همچون شهروندان آن خاك از حقوق و مزاياي مساوي برخوردار باشند. تبعيدي و مهاجر تا پايان عمر همچون آدم زيادي‌اي با مشكلات عديده‌ي زندگي مهاجرت دست و پنجه نرم مي‌كند. متأسفانه ابتلا به افسردگي، دامن فرزند مهاجر را هم مي‌گيرد. پايه و اساس ابتلا به افسردگي فرزند مهاجر بر مبناي اصل ناديده‌شده‌گي استوار است. با نگاهي گذرا مي‌توان به اين نكات اشاره كرد، رها شدن، حس معلق بودن، پاره‌اي موارد عدم انطباق با آداب و رسوم جامعه‌ي ميزبان، برخوردار نبودن از امكانات شغلي عليرغم تحصيلات عالي، عليرغم هوشمندي و احاطه به زبان كشور ميزبان (به ويژه در فرانسه) چيزي كه بيش از همه براي فرزند مهاجر دردناك است و خشم او را برمي‌انگيزاند، اصل ناديده‌شده‌گي خانواده و اطرافيانش است كه پيش از خروج از كشور زادگاه موقعيت ويژه‌اي داشتند، از امكانات زيادي هم در عرصه‌ي روابط اجتماعي و هم در حيطه مسائل فرهنگي برخوردار بودند. دامنه‌ي افسردگي، گاهي اوقات از او آدمي مي‌سازد كه قادر نيست در يك جا بند شود. فرزند مهاجر مدام در سفر است؛ به دنبال چشم‌اندازهاي تازه، به دنبال كشف سرزمين تازه، به دنبال آشنايي با فرهنگ مردمان ديگر. البته بحران اقتصادي مزيد بر علت است و به امر جابه‌جايي و مهاجرت شدت مي‌بخشد.
باري در اين بخش تكه‌هايي از سخن‌راني «هارولد پينتر» را به مناسبت دريافت جايزه‌ي نوبل، همچنين تكه‌هايي از سخن‌راني «اورهان پاموك» را به همين مناسبت (دريافت جايزه‌ي نوبل) به ترجمه‌ي بهروز شيدا مي‌آوريم. اين سخن‌راني‌ها همانطور كه در متن خوانده مي‌شود، در باره‌ي ماهيت هنر، در باره‌ي حقيقت، جست و جوي واقعيت از راه هنر و همچنين در باره‌ي نمايش حقيقت است. «هاردولد پينتر» چنين مي‌گويد: «در نمايش، حقيقتي يگانه وجود ندارد، حقيقت‌هاي بسيار وجود دارند».حالا نگاهي مي‌اندازيم به جملاتي از متن «نوام چومسكي» كه توسط بهروز شيدا ترجمه شده است: «وظيفه‌ي آدمي اينست كه حقيقت را بگويد، حقيقت را در مورد مسائل مهم بگويد؛ براي كساني بگويد كه مي‌توانند در راه گسترش حقيقت كاري انجام دهند»، تكه‌اي از سخن‌راني «اورهان پاموك»: «براي من نويسنده كسي است كه سال‌ها صبورانه تلاش مي‌كند موجوديت دوم را درون خويش كشف كند و جهاني را كه او را به چيزي تبديل كرده است كه هست». «اورهان پاموك» در رابطه با توفيق كار نويسنده چنين مي‌گويد: «راز نويسنده الهام نيست ـ چرا كه هرگز روشن نيست از كجا مي‌آيد ـ سرسختي است، صبر است».
دست آخر از نتايج كارش مي‌گويد: «اگر بخواهم به كتاب‌هايي بازبينديشم كه همه‌ي زنده‌گي خود را وقف‌شان كرده‌ام، پيش از هر چيز از لحظه‌هايي شگفت‌زده مي‌شوم كه احساس كرده‌ام جمله‌ها، رؤياها و صفحه‌هايي كه من را به وجد آورده است، از خيال من نيامده است؛ قدرت ديگري آن‌ها را يافته است و سخاوتمندانه به من هديه كرده است».
در باره‌ي «داريوفو» از او چه مي‌دانيم؟ بهروز شيدا عنوان بامسماي «خندان لبِ نظم ستيز» را براي معرفي «داريوفو» برگزيده است. وي در معرفي «داريوفو» چنين مي‌نويسد: «به مثابه‌ي وارث مضحكه‌نويسان قرون وسطا قدرت را به تعارض مي‌طلبد؛ ارج‌ پاي‌مال‌شدگان را بازمي‌سازد. نمايشنامه‌نويسي كه در سال 1926 در دهكده‌ي كوچك «سانجيانو» در زمان فاشيست‌ها به رهبري «موسوليني» به دنيا آمد». شيدا پيرامون نظر خواننده‌گان دو نظر ارائه مي‌دهد. نظر اول، تحت عنوان «تئاتر قساوت چيست؟» بهروز شيدا چنين مي‌نويسد: «تئاتر قساوت مي‌خواهد اضطراب‌ها، تنهايي‌ها، بي‌سرانجامي‌هاي انسان نوعي را به صحنه مي‌آورد؛ در قالب جدال‌هاي طبقات گوناگون، نژادهاي گوناگون، نيروهاي طبيعي گوناگون، در چهره‌ي خدايان، قهرمانان اسطوره‌اي و انسان‌هاي معمولي». بنيان‌گذار تئاتر قساوت «آنتونن آرتو» بازيگر و نمايش‌نامه‌نويس فرانسوي است. نظر دوم در باره‌ي فمينيسم است. از جمله فمينيسم و امور سياسي، نبرد براي حقوق شهروندي زنان، جنس و جنسيت، مبارزه براي حق رأي، مبارزه براي تساوي جنسيتي. فمينيسم و شهروندي زنان و نظام رفاه اجتماعي، خشونت جنسي. پرسش‌هايي كه نيازمند پاسخ صريح و مستقيم است. جنبش حقوق زنان كه سال‌هاي 1792 و 1844 در دو مقطع زماني مهم در رابطه با احقاق حقوق زنان بوجود آمد و شكل گرفت. از آن زمان به بعد جنبش زنان براي به چنگ آوردن حقوق پايمال شده‌اش به راهش ادامه داده است، بويژه در رابطه با تساوي حقوق زنان با مردان.
بهروز شيدا سپس به هنرهاي تجسمي مي‌پردازد. اين بخش در رابطه با تاريخ نقاشي تحت عنوان «رنگ تا رنگ» به پايان مي‌رسد. بهروز شيدا از نقاشي نقش سفال‌ها شروع مي‌كند و در ادامه به نقاشي‌هاي ديواري، ديوار معابد مي‌رسد. نقاشي در دوران مسيحيتِ اوليه، نقاشي در قرون وسطا، نقاشي دوران «رمانسك»، نقاشي ديواري بر كليساها، نقاشي در دوران «رنسانس»، اينكه چگونه به سبك «باروك» مي‌رسيم. بهروز شيدا شرح مبسوطي در باره‌ي اين دوران‌ها بدست مي‌دهد. ويژه‌گي دوران‌ها را برمي‌شمرد. با غور و تأملي قابل ارج‌گذاري در باره‌ي كيفيت سبك كار نقاش‌ها و تابلوها مي‌نويسد.
به زعم من بخش پاياني آن مي‌تواند براي علاقمندان به هنرهاي تجسمي حائز اهميت باشد. خواننده با مرور اين متن‌ها مي‌تواند به مأخذها رجوع كند و شناخت و آگاهي‌اش را در اين زمينه افزايش دهد.

هراس ششم: دشمن

نويسنده در اين بخش، تنها، به گفت و شنودي بسنده مي‌كند، تحت عنوان بامسماي «از ياد دردها يا درد يادها» كه خود گوياي ناگفته‌هاي بسيار است. پرسشگر «فرزين ايران‌فر» نام دارد و با طرح سئوالاتي پيرامون ادبيات زندان از بهروز شيدا پاسخ مي‌طلبد.
بهروز شيدا ادبيات زندان را به چهار شاخه تقسيم مي‌كند، به اين ترتيب: ادبيات خلاقه، ادبيات پژوهشي، نامه‌ها و وصيت‌نامه‌ها، ويژه‌گي‌هاي آنها را برمي‌شمرد. با شرح مبسوطي در بارة آثار و اسنادي كه در دهه‌هاي جاري انتشار يافته است. ما اين بخش را با ارائه تكه‌اي از پاسخ بهروز شيدا پايان مي‌دهيم و خواننده را به مرور كامل پرسش و پاسخ‌ها دعوت مي‌كنيم.
«نخستين عنصر خاطرات زندان فراموش‌شده‌گي است. فراموش‌شده‌گي يعني حس تنهايي در برابر تاراجِ قدرتِ بي‌مروتي كه به ويژه در لحظه‌ي اول دستگيري، همه‌ي پيوندهاي زنداني را با حوزه‌هاي آشنا مي‌بُرد تا به او بگويد هيچ دل و چشمي ديگر به او خيره نيست...» بهروز شيدا در سطور پائين‌تر به عنصر مقاومت در زندان اشاره مي‌كند: «در متن بلند خاطرات زندان عناصر حماسي، تراژيك، عرفان در فضايي كه به اتاق انتظار مرگ مي‌ماند، به هم مي‌آميزند تا تلاش براي حفظ حرمت خود و دوست در قالب شجاعت جلوه كند». بهروز شيدا دست آخر گفتارش را با اين جمله به پايان مي‌برد: «عنصر شجاعت همه‌ي سرشتِ متن بلند خاطرات زندان را رقم مي‌زند».

هراس هفتم: رقيب

بهروز شيدا در اين بخش در باره‌ي كتاب «ديويد هيوم» تحت عنوان «پژوهشي در مورد اصول اخلاق» چنين مي‌نويسد: ديويد هيوم تلاش مي‌كند ويژه‌گي‌هاي رواني انسان را بررسي كند. از نظر ديويد هيوم همدردي با ديگران تنها به شرطي ظاهر مي‌شود كه انسان در رنج ديگران رنج ببرد، از شادي ديگران شاد شود. از نظر ديويد هيوم شادي راستين رضايت مي‌آفريند. بنا بر نوشته‌ي بهروز شيدا و بنا به روايت ديويد هيوم تنها به شرطي مي‌توان رقابت تلخ ميان انسان‌ها را حذف كرد كه در رقابت ميان احساس و منطق، احساس پيروز شود. در بخش نظر يكي از خوانندگان به نوشته‌ي بهروز شيدا مي‌خوانيم كه: «به روايت «زيگموند فرويد» رؤيا راهي است براي بيان ناخودآگاه، نهاد و بخشي از من». اين سانسور از چند طريق صورت مي‌گيرد، از آن ميان تراكم، جابه‌جايي، نمادها. تراكم يعني تكه‌هاي گوناگون از واقعيت در يك شخصيت يا يك ماجرا. جابه‌جايي يعني انتقال شور رواني از عنصري به عنصر ديگر. اما نكته جالب در باره‌ي رؤياي آدم‌ها است، به اين گونه كه در رؤيا مرگ و زنده‌گي جا عوض مي‌كنند». از نظر زيگموند فرويد نمادها نيز هريك معناي خويش را دارند، اما «هنرِ رؤيا در بيداري است».

هراس هشتم: تاريخ را غايتي هست؟

بهروز شيدا «پسامدرنيسم» را تعريف مي‌كند. چهار ويژه‌گي معماري پسامدرنيستي را برمي‌شمرد كه بعداً به آن مي‌پردازيم. جدا از اين مقوله، رگه‌هايي از متن‌هايي از «ميشل فوكو»، «فردينان دو سوسور»، «رومن ياكوبسون»، «كلود لوي‌اشتراوس»، «ولاديمير پراپ» و «تزوتان تودورف» را ترجمه مي‌كند. اين نوشته‌هاي پراكنده «تاريخ را غايتي هست؟» نام‌گذاري شده است.
بهروز شيدا به روايت ميشل فوكو مي‌نويسد كه: «لحظه‌ي تولد مفهوم نويسنده در تاريخ انديشه، دانش، ادبيات، فلسفه و علوم، لحظه‌ي بزرگ تولد فرديت است».
در رابطه با كاركرد نويسنده چهار ويژه‌گي را برمي‌شمرد كه ما آنرا عيناً در اينجا مي‌آوريم: الف، كاركرد نويسنده به سيستم حقوقي و نهادي‌اي ارتباط دارد كه جهان گفتمان‌ها را احاطه مي‌كند و آنرا توضيح مي‌دهد. ب، كاركرد نويسنده بر همه‌ي گفتمان، در همه‌ي زمان‌ها و همه‌ي تمدن‌ها تأثير يكسان ندارد. پ، كاركرد نويسنده نه بر مبناي يك گفتمان به توليدكننده‌ي آن كه توسط مجموعه‌اي از اعمال پيچيده تعريف مي‌شود. ت، كاركرد نويسنده به ساده‌گي بر فردي واقعي دلالت نمي‌كند».
اما با اين همه تعاريف بهروز شيدا در ادامه‌ي بحث تفضيلي در باره‌ي كاركرد نويسنده برگرفته از ميشل فوكو به اينجا مي‌رسد كه «درست در لحظه‌ي تغيير جامعه كاركرد نويسنده ناپديد خواهد شد؛ متن‌ها به روش ديگري عمل خواهند كرد؛ اما كماكان با سيستمي از محدوديت‌ها».
در سطور بالا از معماري پسامدرنيستي نام برديم. در رابطه با معماري پسامدرنيستي به طرح چهار ويژه‌گي مي‌پردازد كه ما به آنها اشاره مي‌كنيم:
ـ آميخته‌اي از سبك‌هاي معماري قديمي.
ـ آميخته‌اي از سبك‌هاي معماري گوناگون.
ـ از روش‌هاي گوناگون تزئيني بهره مي‌برد.
ـ از رنگ‌ها، ماده‌ها و سطح‌هاي گوناگون بهره مي‌برد.
در بخش بعدي بهروز شيدا نگاهي مي‌اندازد به رمان «خسرو خوبان» نوشته‌ي رضا دانشور و رمان «ميم، خواب‌نامه‌ي مارهاي ايراني» نوشته‌ي علي مراد فدايي‌نيا. اين دو اثر را از جهت ساختار و معماري رمان، از جهت درونمايه و رابطه آن با فرم مورد تجزيه و تحليل قرار مي‌دهد. به نظر من از جمله كارهاي برجسته و ماندگار بهروز شيدا در حوزه‌ي نقد ادبي دو اثر نامبرده است. شيدا با تأمل زياد در باره اين دو كتاب دو مقاله‌ي تحليلي نوشته است و با بهره‌گيري از اساطير ايران به كالبدشكافي اين دو اثر دست يازيده است.

گفت و شنود: اسطوره‌ي قهرمان يا قهرمان اسطوره

ما در اينجا معرفي كتاب را با ذكر نمونه‌هايي از پاسخ‌هاي بهروز شيدا به پرسش‌هاي حسين نوش‌آذر به پايان مي‌بريم. كتاب «هفت دات كام، يك وبلاگ فرضي» پژوهشي است داهيانه از منتقدي كه با ارائه‌ي آثاري از اين دست بر رونق ادبيات مهاجرت افزوده است.
پرسش اول: چه تعريفي داريد از قهرمان و اسطوره؟ قهرمان و اسطوره چه تفاوت‌هايي با هم دارند؟
ما در اينجا بطور فشرده پاسخ بهروز شيدا را به خواننده ارائه مي‌دهيم: «جهان اسطوره‌اي مجموعه‌ي روايت‌هايي نمادين است از آفرينش هستي، جهان پس از مرگ، نقش خدايان، حوادث شگفت‌انگيز، عبرت‌آميز، سلحشورانه، مجموعه‌ي روايت‌هايي از چرايي، چه‌گونه‌گوي سرانجام هستي».
«جهان اسطوره‌اي است به ميل انسان به جاودانگي، از طريق آيين‌ها و مناسكي تبلور مي‌يابد كه معنايي جز تكرار لحظه‌ي آفرينش ندارند.»
«قهرمان اسطوره‌اي آيينه‌ي چنين ساخت و عناصري است در قامت موجوديتي خدايي يا خدايي ـ انساني كه رنج‌ها يا آرزوهاي انسان يك عصر يا انسان نوعي را در خويش متبلور مي‌كند».
مجموعه‌ي حاضر رنگ در رنگ، عنواني كه راقم اين سطور براي معرفي اين كتاب جامع انتخاب كرده است، به آخر مي‌رسد.

ختم مقال

معرفي كتاب «هفت دات كام» را با مقدمه‌اي كه بهزاد رعيت همچون وصيت‌نامه‌اي بر ترجمه‌ي اشعارش نوشته است، به پايان مي‌بريم.

با نام زنده‌گي

كسي عمر زنده‌گي را نمي‌داند. عمر مرگ را نيز. اما مي‌دانيم عمرشان يكي است. با هم برآمده‌اند و با هم زيسته‌اند. گرچه با هم در تقابل‌اند. اما در پي محو ديگري نيستند. چه، با نابودي يكي، ديگري نيز پايان مي‌يابد؛ پس پاياني (در كار) نيست. مرگ در دلِ زنده‌گي ريشه دارد و با هر نفس به مرگ زندگي مي‌بخشيم. از ماهيت دنياي پس از مرگ نيز نمي‌دانيم. اما تصاويري گوناگون در هر دهاني جاري است. مذهب مرگ را مرحله مي‌داند، سفري در دايره، تولدي دوباره، رجعت به نور و ابديت. علم نيز مرگ را دگرگوني مي‌نامد، چرخه‌اي دايره‌وار: انرژي به ماده، ماده به انرژي. اما هنر مرگ را زشتي مي‌نماياند، نبود زيبايي، تاريكي، تنهايي و رنج. پس نبودِ زنده‌گي مرگ است و نبودِ مرگ زنده‌گي. پس مي‌آغازيم با نام زنده‌گي.


نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد