logo





اگر غم لشگر انگیزد...

(در یاد هُما ناطق)

پنجشنبه ۶ اسفند ۱۳۹۴ - ۲۵ فوريه ۲۰۱۶

مهدی استعدادی شاد

mehdi-estedadi-shad.jpg
روز سوم ژانویه دوهزار و شانزده، نخست خبر ناگوار را می­ شنوم که هُما، دو روز پیش از زندگی و ما وداع کرده است. برای تسلای خاطر فوری به رهام تلفن می­زنم و سپس به رازمیک؛ که در این سال­ ها از نزدیک ترین یاران خانم ناطق بوده­ اند. رازمیک لطف کرده و از طریق ایمیل عکسی از او را برایم می ­فرستد. سپاسگزار لطفش می ­شوم.

*

در آغاز سال ­های شصت خورشیدی که ایران روزگار سیاه و دلهره ­آوری را تجربه می­ کرد، هما ناطق برایم نقش آموزگار حقیقت جویی و مربی تأمل کردن را داشته است. از او، بیش از هر چیزی، توجه به پیشینیان روشنگر(آخوندزاده و میرزا آقا خان کرمانی) و بویژه حرمت گزاری به صادق هدایت را آموختم. از هما هم بود که یاد گرفتم صداقت و بی شیله پیلگی یک ارزش جاذب است.

یادش برای من همیشه با خوشی همراه و در التزام به انصاف در بازگویی روایت ­ها زنده است. در بدرقه ­اش دست بر سینه گذاشته به احترام می­ ایستم. بنابراین عبارت­ های زیر را همچون ادای سهمی در بزرگداشتش می ­آورم.­

*



پس سرانجام نوبت دکتر هُما ناطق شد؟!
یعنی از خیر زندگی گذشت یا این که از شّر غمناکی رها گشت؟

شدن و گذاری که روزگار اندوهباری را برای یاران و دوستدارانش رقم خواهد زد. چنان که آشنایان، به دورانی ناگوار، می ­دیدند که یگانه ­ای از میان نیکان روشنی بخش کم می­ شود. غم لشگر انگیخته بود. ولی دوستان ما نمی ­توانستند مثل حافظ با ساقی یا شخص دیگری بسازند و بنیاد غم را براندازند.

*

هُما ناطق، درگذشته، بانویی عاطفی در قلمروی احساس و مهروز در روابط انسانی بود. خودانگیخته و هوشیار در قلمروی کردار اجتماعی حضور می ­یافت. در پی ابتکار بود.

زنی، برآمده از خانواده­ای مرفه و فرهنگی، با اجدادی در شمار آزادیخواهان مشروطه خواه و مخالف جهل پراکنی مرتجعان؛ وی بویژه مدیون پدری عالم و مهندس بود. پدری که فرزند را از جوانی به خواندن کتاب و مطالعه­ی علم تشویق می­ کرد.

هُما در جوانی هوشیارانه از دام نظام آموزش و پرورشی فرمانبردار و مطیع ساز گریخته و از همان زمان دبیرستان آزادگی را به منش خود بدل ساخته بود.

سال­ ها پیش از انقلاب پنجاه و هفت ازدواج کرده و دارای دو فرزند شده بود. اما سپس، در دوران پس از انقلاب، هم گریز از ایران و هم جدایی از همسر را تجربه کرد. جدایی از همسری که می ­توانست به اختلاف نظر سیاسی و تفاوت روش و کردار نیز مربوط باشد.

آن زمان بحث داغی میان روشنفکران مستقل بر سر دوری یا نزدیکی به "شورای ملی مقاومت" جریان داشت. شورایی که از آغاز روشن بود دست پرورده مجاهدین است.

بر این منوال انتقاد و چالش یا همکاری و همنوایی با "اسلام راستین"، موضوع تعیین کننده­ ای برای فرهنگیان و فعالین اجتماعی بشمار می ­رفت و نمی­ توانست شامل حال شخصیت­ هایی نظیر هُماناطق نباشد.

به هر روی تصمیم و اقدام مربوطه افراد، در آن زمان، به انشعابات و اتحادهای مختلفی منجر شد.

برای آن که مسئله تفاوت راه و روش ناطق از دوستان پیشین و حتا همسر شناخته شود، لازم است به مطلبی رجوع کنیم که در خود اشارات چندی را دارا ست. یعنی آن مطلبی که هُما ناطق با نام مستعار "س. سرابی" نوشت و سی سال پیش در نشریه "زمان نو" شماره ۹(مرداد ۱۳۶۴- ماه اوت ۱۹۸۵) چاپ پاریس زیر عنوان "نامه­ ای دیگر" منتشر ساخت. نشریه زمان نو یکی از ایستگاه­ های بیانگری و انتشار افکار ناطق بود. نقل این مطلب از این رو لازم است که اعلامیه دستجمعی روشنفکران برای درگذشت ناطق از نشریه زمان نو در کارنامه­ اش سخنی نگفته است.

باری. اشاره اصلی مطلب سرابی(ناطق) به "انقلاب ایدئولوژیک" در سازمان مجاهدین برمی­ گردد که مبتنی بر ازدواج رجوی و عضدانلو تعریف می ­شد.

بهتر است که گوشه ­ای از مطلب را با نثر خودش بیاوریم تا مستند گفته باشیم:

" اما اگر نیک بنگری، این گریز از بختک گذشته که کابوس وار به دنبالمان روان و دوان است، فرار از خودمان، تاریخ خودمان و فرهنگ خودمان است.

این دیگری، با همه کراهت، اگر پاره ­ای از وجود من و تو نباشد، در هر حال بخشی از گذشته و حال و فردای ما ست، که چنین به هیچش گرفته ­ایم و دستکم انگاشته­ ایم و در رهگذرش روی بر می­ گردانیم که"دور شو، راه من راه تو نیست".

چکنم که این دیگری هم اکنون زالووار خونم را می­ مکد، عاشقانه بر جسم و جانم پیچیده است و مرا همچون تفاله مانده از قرون ، همچون زباله­ ای که در سبد تاریخ هم جا ندارد، وانهاده است...

ای خواننده، دیگری، بی نشاط بهار ما، یادهای ما، تبلوری از شکست جاودانی ما به هر گام و هر اقدام؛ دیگری هشدار دردناک "هوگو" که "ای بی خرد که گمان برده­ ای من تو نیستم".

نمونه ­ای بیاورم، تا ببینی که هر شناعت و هر خیانت دیگری به حساب من و تو گذاشته می­ شود، گویی که" پُل بسته­ ایم تا بگذریم از آب روی خویش".

بشنو که در سازمان مجاهدین خلق ایران، ازدواجی روی داد، میان زوجه پیشین ابریشمچی با مسعود رجوی. نخست همردیف شدند و سپس همسر. ازدواجی که شاید مسئله­ ای هم نبود و همه قِر و اطوار معمول را در بر داشت که من و تو هم می ­شناسیم، و در این روال که به مثل، بر سر مراسم عقد مسعود از مریم می ­پرسید:"مهریه هم می­ خواهید"؟ و عروس هم پاسخ می­ داد که "بله می­ خواهم، یک عدد آرم سازمان... فهرست نام شهدا و..." و دیگر کرشمه و آخ جون و واخ جون و نکن همچنین ­ها که این گونه مراسم به دنبال دارد...

در این میانه یک نگفت که ای خلایق، این سازمان مجاهدین کدام عمل شنیعی را مرتکب شده است که با فرهنگ و تاریخ ما بیگانه است؟ یادشان نیامد که حضرت رسول خودمان، به سلامتی یازده زوجه ستاند و مریدان را به برگزیدن چهار زن مفتخر کرد. این هم بس نبود، باقی لواط و زنا را به بهشت و در کنار حوریان و غلمان حواله داد. مگر آن خاتم الانبیاء همسر زید را به زنی نگرفت؟ پس این همه های و هوی بی اساس بر سر چیست؟"

*

هُما ناطق که در مطلب یادشده اسم مستعار "س. سرابی" را برای خود برگزیده بود، به سنجش "ازدواج ایدئولوژیکی" مجاهدین پرداخته و آن را در ادامه سنت رایج در صدر اسلام دیده است. نگاهی که دو سه دهه از زمانه خود جلوتر بود و در ضمن بی حق و حقوقی زنانه را در تمدن اسلامی افشا می­کرد. وی همچنین از فریفتاری و جنجالی بودن تبلیغات سازمانی که پیرامون آن ازدواج برپا گشت انتقاد کرده و به نکوهش دوستان نویسنده­ ای چون غلامحسین ساعدی نشسته که برغم این توصیفات در آن مقطع زمانی به همنوایی با سازمان مجاهدین متمایل گشته بودند.

اما این مطلب سوای واکنش به بیرون نویسنده همچنین از شکل گرفتن یاس و ناامیدی درون مولفش هم می­ گوید. چنان که در آغاز مطلب خود را به قرار زیر به مخاطب معرفی می­ کند که،" ای خواننده، گر تو نیز مانند من رسته از دسته­ ها، پشیمان از گفته­ ها و نادم از خطاها باشی، بدا به حالت و روزگارت... تو نیز، سرگشته و فرو هشته، در ستیز با خویشتن خویش، زار و نزار، به کُنجی نشسته­ ای، با ناسروده­ ها بر دل و ناگفته­ ها بر زبان. تو نیز آنچه را می ­بینی نمی ­خواهی، آن چه را که می ­خواهی نمی ­بینی."

*

هما ناطق، آن گونه که از منظر الگوی رفتار فرد بالغ در یادها مانده، می­ توانسته از بیست و سی سالگی خودبنیاد گشته و به فراخور زمانه و موضوع در همنوایی با حافظ ابیات زیر را خوانده باشد که، " زدیم بر صف رندان و هرچه بادا باد"، یا که گفته باشد:" ای شیخ پاکدامن معذور دار ما را".

به هر حالت، در فرجام زندگانی، کارنامه­ ی درخشانی از خود بر جا گذاشت زیرا که هیچ گاه نه از صراحت بیان دست کشید و نه از هماوردی با بیداد و نیرنگ.

او اندکی بیش از هشت دهه زیست؛ که بطور عمده با پژوهش و بازخوانی تاریخ دو سده­ ی اخیر ایران گذشت. زیستنی که وی را از برجستگان تاریخنگاری معاصر ساخت. زمانی نزدیک به هفت دهه در قرن بیستم و یک دهه و اندی سال در آغاز هزاره سوم میلادی وقت داشت تا با قلب و مغزش (یعنی با حس و عقلی توامان) دنیا را درک و دریافت کند. همچنانی که به پلشتی­ های فراگیر دیپلماسی جهانی و دسیسه جریان­ های سیاسی قدرت پرست اشاره داشت، اشکالات بومی ایرانیان را نیز یادآور می ­شد و "از ما ست که بر ما ست" می­ گفت.

در زندگی کمتر تحقق آرزوهای عمومی خود را دید. شاید به همین خاطر از چهل­- پنجاه سالگی همیشه یأس، افسردگی و دلواپسی را چون آوار پیش روی خود داشت. آن التهاب و بیقراریش که فوری در چشم مخاطب کنجکاو آشکار می­ گشت از این واقعیّت برمی­ خاست. در هر صورت مشکلش با محیط اطراف فقط به حاکمیت خلاصه نمی ­شد. چرا که عیب و ایراد اپوزیسیون واقعا موجود را نیز به صراحت بیان می ­کرد.

ایکاش در رابطه با یأس و ناامیدی که به دوران تبعید هرروزه تجربه می­ کرد بیشتر تسلا می­ یافت. شاید زمزمه این ابیات حافظ برایش مرحمی می­ شد که،" ز انقلاب زمانه عجب مدار که چرخ/ از این فسانه­ ها هزاران هزار دارد یاد".

به رغم بیزاری ­ها و دلواپسی یادشده و نیز اقامتی بالای چهل سال که در فرنگ با تحصیل و تدریس در انگلیس، فرانسه و امریکا داشت، نه فقط به سرزمین و زادگاه خود وفادار ماند بلکه در یکرنگی و خود سنجی عهد نشکست. همواره دغدغه کشور و بهبودیش را کنار رشد آگاهی خویش در پیش داشت.

در دو دهه ­ی پایانی عمر به تغییری اساسی در بینش و معنویت جویی رسید. چنان که تقویم و گاهشمار دیگری را برای تشخیص زمانه و شناسنامه­ ی خود خوش می ­داشت. تقویم و گاهشماری که دیگر مبدا خود را از افسانه ­های ادیان ابراهیمی نگیرد و راه به تاریخ و آئین پیشا اسلامی ایران برد. چنین شد که به دو دهه ­ی اخیر الهام معنوی خود را در دین و رهنمودهای زرتشتی می­ جُست.

از هشتاد سال عمرش، سی ­واندی سال پایانی را به تجربه­ ی تبعید گذراند. پیش از دوره ­ی تبعید، در ایران و در خارج دبیرستان و دانشگاه دیده و به تدریس در آکادمی پرداخته بود. پژوهش تاریخی داشت. مقاله، رساله و نوشته­ های انتشار یافته­ اش برای اهل کتاب آشنا و جذابند. نثرش روان و دلنشین بود. هم از پس جدیت تحقیق بر می­آمد و هم جاذبه­ های ادبی را از آن خود کرده بود.

از رفتار سیاسی ناروادار و سرکوبگری هئیت حاکمه همواره ناراضی و ناخشنود بود. بنابراین روند ناخشنودی­ هایش فقط به اعتراض علیه رژیم ولایت فقیه خلاصه نمی ­شود.

او که از سی و پنج و چهل سالگی در شمار نویسندگان متعرض بود، نگرشی انتقادی به اوضاع ایران داشت. از این رو با ایدئولوژی زمانه پهلوی دوم و خودستایی­ هایش همنوایی نکرد. در آن دوره برای گسترش اعتراض خود تلاش ­کرده، همیار ­جُسته و با همنظرانی همراه و همدل ­گشته بود.

از زندگی در فرنگ آموخته بود که مدرنیزاسیون اقتصادی بایست با رشد مشارکت سیاسی مردم و تحول فرهنگی هماهنگ شود. والا نتیجه رضایت بخشی برای کشور نخواهد داشت.

در ارزیابی تبار و جنم روحانیت شیعه و شناخت زیر و بم رفتارشان، او خبره و ورزیده بود. سال­ های چندی به اصطلاح علما دود چراغ خورد و دوره­ ی تاریخی قاجاریه را کاوید. از این رو بهتر از هر کسی پیچ و خم نظام خلیفگانی و ابزار روانگردانی­ اش را می ­شناخت که با مردمان جامعه چه خواهد کرد. برای شناخت وسعت دانایی­ اش در مورد اخیر همین نکته بس است که تاریخ امپراتوری عثمانی را در دانشگاه تدریس کرده بود.

باری. شرح حالش چنین نمودار است که در مخالفت با سلطنت استبدادی پهلوی دوم و پیامدهایش نیز در صحنه­ ظاهر شده، و در ادای سهم مشارکت اجتماعی حتا با صدمه دیدگی تاوان پرداخته است. چنان که تجربه شکنجه و زخمی شدن توسط ماموران امنیتی و در خرابه­ های بیرون شهر رها گشتن را داشت.

بنابراین به کفایت تاوان رویکرد انتقادی و متعهدانه خود را ­پرداخته بود. این نکته را نبایستی از زندگینامه وی کنار گذاشت. هرچقدر هم که سیطره فقیه بر ایران برایش ناگوارتر شده باشد. در هر صورت میزان ناملایمات اخیرش را همان ترک اجباری ایران محبوبش بیش از هر چیزی مشخص کرده است. ناملایماتی که یأس و افسردگی بدنبال داشتند و آرمان­ها و آرزوهایش را دست نیافتنی می­ کردند. او نمونه برجسته نسلی بود که در این سه چهار دهه لحظه­ ای از شّر یأس و افسردگی خلاصی نداشت. برغم تمام تلاش و چالشی که برای بهبودی وضع انجام داده بود.

به واقع گسترش نیرنگ، ریا و اضمحلال اخلاقی در کشوری که انقلابش ملاخور شد، او را بشدت آزار می­داد. سیاهکاری حاکمان و رفتار اپوزیسیونی که از این ندانم کاری به نمونه بعدی در می ­غلتید، در سه دهه پایانی زندگانی وی را بس آزرده خاطر ­ساخت.

تاوان مخالفتش با رژیم خلیفه خودکامه، بدین ترتیب، طاقت فرساتر و سخت­ تر گشت. اشاره زیر هم لازم است که خانم ناطق در دوره­ های تاریخی یادشده هموند کانون نویسندگان بود. او همواره از تریبون این نهاد اعتراض خود را نسبت به بیداد حاکمان بیان ­کرده است. مناسب با این که کانون به چه وقتی در داخل یا خارج کشور فعال بوده است. البته او در دوره پایانی زندگی خود، که دو دهه گوشه گیری از فعالیت اجتماعی را در بر داشت، از کانون نویسندگان در تبعید نیز فاصله گرفته بود.

*

آن روز، پس از این که خبر ناگوار درگذشتش را شنیدم، به یادش دیوان حافظ را گشودم و روبرو شدم با غزل زیر که چنین آغازی دارد:

زاهد ظاهرپرست از حال ما آگاه نیست
در حق ما هر چه گوید جای هیچ اکراه نیست

حافظ به واقع یاری می­ کرد که در یاد خانم ناطق سرگردان نشوم. اشاره و نشانه ­اش راه به رهیافت درستی می ­برد. همان طوری که خودش وعده داده:

" به نا امیدی از این در مرو بزن فالی
بود که قرعه دولت به نام ما افتد".

به واقع آن "ما" در غزل حافظ که در تقابل با زاهد ظاهر پرست قرار می ­گیرد، ضمیر اول شخص جمعی بود که شامل حال هُمای نازنین نیز می ­شود. جمعی که نظر به ژرفا داشت، از ریا کاری بری بود و در پی فریب مردم نمی ­گشت.

با این حال بر این نکته تاکید کنیم که سراغ حافظ را گرفتن، آن هم در وقت وداع نامه دکتر هُما ناطق، امری عادتی و الا بختکی نبوده است. چرا که هُما ناطق در آخرین پژوهش منتشر ساخته، دریچه تازه ­ای را برای خوانش حافظ گشوده است.

پژوهش­ هایش، در روندی خودویژه، مداری را تکمیل می­ کردند که با شخصیت­ های موثر در تاریخ معاصر(سید جمال، ملکم و میرزا آقاسی ...) و شناخت نهاد روحانیت آغاز شده و به نقد ایدئولوژی رایج و زیبایی شناسی سنتی می ­رسید که هر دوشان نگرش ­های واپسگرایانه را تاکنون تقویت ­کرده­ اند.

هُما ناطق که در بررسی­ های دوران قاجار و ارزیابی جنبش مشروطه ­اش نقش آلاینده مشروعه­ خواهی را خاطر نشان ­ساخته، در بررسی اثرحافظ به چالش با گمانه ­زنی ­هایی می­ پردازد که وی را مُصادره به مطلوب کرده ­اند. چنان که از این میان حافظی در خدمت توجیه جهان بینی این دار و دسته عقیدتی یا این و آن فرقه مذهبی پدید می ­آمده است.

اما ناطق که، با صراحتی روشن، ابهام ذهن و رفتار روحانیت شیعه در ایران را آشکار ­­کرده که در همدستی با سلطنت استبدادی همواره مانعی برای ترقی و پیشرفت اجتماعی بوده، در آخرین پژوهش خود به خواننده­ ی دیوان حافظ می­ آموزد که روش جدیدی را پیشه کند و فراتر از اُفق ­هایی برود که تفسیر سنتی تاکنون از شاعر کلاسیک بدست داده است.

*

اکنون، با این دانسته، بی دغدغه می­ توانیم گوشه دیگر غزل حافظ را بخوانیم و مطمئن باشیم که مفاهیمی چون "طریقت" و "صراط مستقیم" موجود در ابیات پائینی سوء تفاهمی را باعث نخواهند شد. دیگر عرفان امروزی و فونکسیونال( یعنی طریقت) نمی ­تواند خواننده را بی اعتنا به تحولات نظری سازد که اندیشه و فلسفه قرن ­های اخیر برای انسانیت به ارمغان آورده و دوران پسا متافیزیکی را رقم زده است.

همچنین هوشیاری یادشده مانع عقبگردی می­ شود که دل به "صراط مستقیم"ی ببندیم که طعم و مزه دین­ های ابراهیمی را دارد. بنابراین با خیال راحت به خواندن غزل ادامه دهیم که:

در طریقت هر چه پیش سالک آید خیر اوست
در صراط مستقیم ای دل کسی گمراه نیست

تا چه بازی رخ نماید بیدقی خواهیم راند
عرصه شطرنج رندان را مجال شاه نیست

چیست این سقف بلند ساده بسیارنقش
زین معما هیچ دانا در جهان آگاه نیست

البته فراغبالی یادشده باعث این امر خیر هم می­ شود که به دام "هیچ ندانی" ( آگنوستی سیسم) ناکارا و ایستا نیفتم. جهان بینی که در اغراق آمیز ترین اشکال خودش فرد دانا را ناتوان از کسب آگاهی در مورد جهان قلمداد می­ کند.

ازاین رو باقی ابیات را بایست با همان اعتماد به نفس قبلی خواند و از پیشنهادهایی بهره گرفت که ناطق در "خنیاگری، می و شادی" بدست داده است. از جمله بارزترین این پیشنهادها، یکی این است که بدور از پیش داوری سراغ دیوان حافظ برویم. در کنار این پیشنهاد، ناطق خوانش خود را نه نقد اثر ادبی که نگاهی به دیوان حافط همچون دانشنامه دانسته است.

در همان مقدمه کتاب(طرح کار)هدف پژوهش خود را شناخت دیوان حافظ از راه کنکاش در واژه ­های سروده ­ها می ­خواند. او که از راه غور و بررسی در "تاریخچه می" و شراب نوشی به صرافت فهم واژه­ های نوشانوشی و شراب نزد حافظ رسیده، بر خود لازم دانسته که دیوان را بدور از داو و پیشداوری در نگر گیرد. در این راه از فرهنگنامه ­های موسیقی، متن ­های تاریخی و تذکره ­ها بهره جُسته تا به ریشه واژه­ ها برسد که شفافیت آغازینشان به مرور زمان و با دخالت مفسران مُکدر گشته است.

او نتیجه سبک خوانش خود را در این نکته خلاصه و مطرح می­ سازد که "دانستم لقب "حافظ" در اصل در مفهوم سرودگو و سرود خوان و قوال است و نه الزاما از بردارنده قرآن!".

این نکته را بواقع می­ توان سرلوحه پژوهش ناطق در دیوان حافظ دانست که با بدست دادن سیاهه ­ای از نام و مرام "حافظان" پیشینی و استفاده از دانش موسیقیایی و شراب نوشی حس شنوایی و چشایی خواننده را در هنگام مطالعه حافظ فعال می­ سازد.

این حساسیت آمیزی خود یکی از آن عواملی هست که ناطق را در عادت زدایی از باور رایج نسبت به حافظ یاری داده و درک و دریافت پیشینی را به چالش ­طلبیده است. این چالش هنگامی بیشتر اهمیت می ­یابد که ما پسزمینه درک و دریافت رایج را در نظر بگیریم که چیزی جز تمدن اسلامی نیست و در آن موسیقی و شراب نوشی خوار و حرام دانسته شده است. در پیامد واکنش انتقادی ناطق بدین باورهای فرقه­ ای و قشری است که می ­شود از هر الاهیاتی فاصله گرفت که هنر ستیز و نافی لذت باشد.

و بواقع برای وداع نامه تاریخنگاری که چنین رویکرد زیبایی شناسانه­ ای را پیش روی ما قرار داده، یعنی زنده یاد هُما ناطق، چه پایانی بهتر از این گوشه دیگر غزل حافظ که سروده است:

هر که خواهد گو بیا و هر چه خواهد گو بگو
کبر و ناز و حاجب و دربان بدین درگاه نیست

بر در میخانه رفتن کار یکرنگان بود
خودفروشان را به کوی می فروشان راه نیست...

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد