چقدر به هم نزدیک شده ایم
چقدر زود گذشت فاصله ها...
مهربان، ما را کنار هم نشانده اند.
دوستان، همه،
با پسرخاله های از دیر آشنا...
سی و چند سال پیش
شبی، در اردبیل مه آلود،
گم کردیم همدیگر را،
که باز، در غربت جاده های شمال،
تهران پناهمان داد
چقدر زود گذشت فاصله ها...
یاد سالهای گذشتهرؤیا بود انگار
در شبی زمستانی... و سرد
که کابوسی تب آلود را
پشت سر گذاشتیم؛
چیزی نزدیک به هزاره ها
از حصارهای تنگ زمان گذشتیم
و زودهنگام به هم رسیدیم
شاید هم دنیا کوچک شده
نمی دانم،
خورشید،
شاید درغروبی رو به شب،
تابشش را دوباره بیاغازد!
حالا دنیا هم در پوستمان نمی گنجد
شاید هم، از تنهایی خسته شده ایم
و مرتب پوست می اندازیم
ما با شیشه جادو
دنیا را به کف آورده ایم
اگر خود...
جادو نشده باشیم
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد