logo





طرحی نو

پنجشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۴ - ۱۸ فوريه ۲۰۱۶

علی اصغر راشدان

Aliasghar-Rashedan05.jpg
اطاق ها دور تا دور محوطه حیات کاروانسرا مانند رودرروی هم قطار بودند.توهرکدام ازاطاقهاخانواده رعیتی باچهارپاهای توپستویش زندگی میکردند.رودرروی دردولنگه کرم خورده چوبی بزرگ،بالاخانه وزیرش طویله اسب پسرارباب بود.
صلات ظهریک روزاوایل پائیزبود.فصل تمام عیارکاروتمام رعیتهاتودشت وصحراوباغهامشغول بودند.ربابه بیست ساله ی بالابلند،دخترسالار،به بهانه شستن ظرفهای شام شب گذشته،نظاف اطاق وتهیه شام،انگورچینی توباغ رارهاکردوخودرابه خانه رساند.
تواطاق دستی به وصورتش کشید،گیسهای شبق گونش راشانه زدورودوطرف شانه های پروپیمان سفتش پخش ورهاکرد.لبهاش رابرق انداخت.بانازوعشوه های رندانه ظرفهاراکنارحوض وسط حیاط کپه کرد.زیرچشمی پسرارباب راپشت پنجره بالاخانه پائید.زیرلب زمزمه کرد:
«انگارپشت پنجره کاشتنش،دایم منتظره پیدام شه،باچشماش منومیخوره.خیلیم خوشگله ورپریده.تموم چشمادنبالشن،همونجورکه چشمای اون دایم دنبال منه.اگه بتونم یه بچه ازش داشته باشم،فقرخونواده موریشه کن میکنم.اونهمه ثروت ویه وارث،تمومش میرسه به تخم وترکه همین یکی.کی میگه اون تخم وترکه نبایدازشکم من بیرون بیاد؟…»
انگشتهائی روشانه،پس گردن ولابه لای گیسهاش رشته خیالهاش راپاره کرد.پسرارباب ازبالای سرش زمزمه وارگفت:
«بازازباغ وانگورچینی دررفتی وخودتورسوندی لب حوض وهمه جاروخلوت کردی؟چی فکرائی توکله ت دورمیزنه،بگوتامام بدونیم چشم دراومده!واسه چی تموم وقت واسه م دلبری میکنی؟میخوای دیوونم کنی؟»
ربابه باخنده ی نازآلودی دندانهای درشت صدفگونش رابه نمایش گذاشت وگفت:
«اختیاردارین،شوماپسروهمه کاره اربابین،کافیه اشاره کنین،خوشگل ترین دخترا جلوتون دست به سینه میشن ...»
«خیلی خب،مزه پرونی کافیه،چشمم فقط تویکی روگرفته.»
«میگین چی کارکنم براتون آقازاده!»
«الان هیچکی تواین کاروانسرانیست،درخدمت پسرارباب باش.»
«چیجوری درخدمت باشم،آقازاده؟»
«تاکسی نیامده بپرتوطویله اسب وروسفالادرازبکش،بقیه ش باخودم.»

سه ماه گذشت وشکم ربابه یواش یواش ورم آورد.یک شب خستگی کارروزانه خرخرباباش راکه درآورد.مادرش رورختخواب مشترک کنارش درازشد،دست
روشکم ربابه کشید،کنارگوشش پچپچه کرد:
«یواش یواش دیرمیشه،تواین جماعت سراپاچشم وگوش انگشت نمامیشیم.میدونستم،تواین دوروزمونه ومحیط گرگ پرورمیوه چینای خوش سلیقه خیلی زودمیان سراغت.ازبچگی همه چیزتوبهم میگفتی،جوون وخوشگلی؛تمایلاتی داری وحقته ارضاکنی.بابابات حرف زده م،اونم فهم وشعورداره،مثل خشک مغزابیل وچوب وچماق نمیکشه.متوجه ورآمدگی شکمت شده بودوپرمعنی نگام میکرد.قانعش کردم بهت حق بده.گفت باهات حرف بزنم وتادیرنشده یه جوری سروته قضیه روهم بیاریم.»
«قضیه پیچیده نیست.میخواستمش،چشم خیلی ازدخترای این حیاط درندشت واین شهرکوچیک دنبالش بودومنتشو میکشیدن دستی روسروصورتشون بکشه.واسه ش نازوعشوه اومدم وتورش کردم.اونم ازم خوشش اومد،باهاش خوابیدم،به همین سادگی.»
«حالاکی هست؟»
«پسراربابه.»
«عجب لقمه ی گنده ای ورداشتی!فکرنکردی گلوگیرت میشه؟»
«خیلی وقت صرف کردم،همه چی روسبک وسنگین کردم.دست به یه قمارزدم.»
«هیچ قماربازیم یافت نمیشه که بازنده نباشه.»
«اصرارداشت بی سروصدابریم بچه روبندازیم،قبول نکردم.گفتم بچه ازگوشت وپوست وخون منه،دوستش دارم،نمیندازمش.دیگه کارمن تمومه،بقیه ش باتووبابامه.»

ربابه تویکی ازخلوت کردنهای چندماهه شان خفت پسرارباب راگرفت:
«اهالی این خانه درندشت زیرچشمی شکم بالااومده مونگامیکنن وپوزخندمیزنن.چنتاازدختراوزنای پرچونه گوشه کنایه زدن وپرسیدن زردآلودزدرندروزگارکیه؟ماکه جیک وپوتونومیدونیم،تاکی میتونی سرهمه روشیره بمالی وقایم موشک بازی کنی؟پس فرداکه صدای زنگ زنگش خواب ازچشم همه پروندچی جوابی داری؟»
«حتمامادروپدرتم فهمیدن»
«ازبچگیم چیزپنهونی بامادرم نداشته م،جیک وپوک قضیه روواسه ش تعریف کرده م.»
«لابداسم منم گفتی وآبروریزی کردی؟»
«میخواستی اسم کی رو بگم؟»
«واسه معصوم نمائیم گفتی توطویله به زوربهت تجاوزکرده م!»
«تنهائی پیش قاضی نرو،آقازاده!»
«پس چیجوری مادروپدرتوقانع کردی که زیرچماق وچاقونکشیدنت؟»
«به مادرم گفتم عاشق آقازاده شدم،بامیل ودلخواه خودموانداختم توبغلش.برخلاف تبلیغات شومااعیونا،فقیربیچاره هاپخمه نیستن،ازشوماهابیشترمی فهمن و روشنترفکرمیکنن.مثل بچه های آدمیزادنشستیم،حرف زدیم،قضیه رو حلاجی کردیم وبه یه راه حل هائی رسیدیم.»
«مثلابه چی راه حلی رسیدین؟»
«تااینجاش بامن بود،بعدش دست آقازاده رومیبوسه.»
«ازمن که کاری ورنمیاد،میخوای چی کارکنم؟»
«همون کاری که من کردم.عقل حاجیه خانوم مادرتوبدزد،وادارش کن شبانه روزسرشو بگذاره بیخ گوش ارباب،اونقده توگوشش بخونه ووسوسه ش کنه تابامادرت بیان همین بالاخونه.منم ننه باباموآماده کرده م.همه مثل آدمای منصف وعاقل کنارهم بشینن ،حرف بزنن،بگومگووقضیه روحل وفصلش کنن.»
«مادرم هیچوقت روحرف من حرف نمیاره،پدرمم تومشت مادرم یه تیکه خمیرویه موش آب کشیده.دلم بخواداین کاروبکنم،واسه م آب خوردنه.»
«پس همه چی به خیروخوشی حل شده،همه کلیدادست خودتومی بوسه آقازاده من!»
«اصلانمیخوام بادخترسالارمناسبتی داشته باشم وخونواده موبی آبروکنم.»
«هنوزم عاشقتم،باچنگ ودندون واسه خودم نگاهت میدارم.هرکس بخوادعشقموبه بازی بگیره جیگرشوازحلقش میکشم بیرون.حواست باشه آقازاده!دخترعاشق وپاک باخته ی ازجون گذشته خیلی خطرناکه!»
«ایناکه شعاروتهدیده،اگه نقشه هاتوعملی نکنم،دیگه چی کار میکنی؟»
«بعدازچن ماه واینهمه عشق بازی،خیلی باهم یکی شدیم،دیگه هیچ تعریف وتعارفی نداریم.توتموم عشق بازیهات یکریزتوگوشام پچپچه کردی من زیباترین دختراین خونه درندشت واین شهرم.»
«حرفای اولم شوخی بود.هنوزم میگم،تواقیانوس چشمای عسلی،زلفای شبقی وصورت قرص قمرت که نگاه میکنم تموم تاروپودم میلرزه،تودلم میگم:مگه میتونه یه دختراینهمه قشنگ باشه!»
«چن مرتبه بگم،منم عاشقتم،حاضرم واسه ت بمیرم.پس دیگه چی مرگمونه!واسه چی اینهمه چکنم چکنم میکنیم؟»
«رسم ورسومات این ایل وتبارعقب مونده رونمیدونی مگه!تاقضیه آفتابی شه،تواین شهروجماعت انگشت نمامیشیم،وگرنه اختیارهمه چی دست خودمه وهمه کاره منم.»
«من عاشق خودتم آقازاده.یه بارم شده به خاطرمن بزن زیرتموم قول وقرارورسم ورسومات پوسیده ی اجدادگم وگورشده ت.بیا فقط به خاطرخواسته های دلمون باهم ازدواج وزندگی کنیم.»
«کشتی منو ربابه!بگوچی کارکنم؟هرچی بگی همین فرداعملیش میکنم.»
«فردامادروپدرتوبایه دفتردارازدواج بندازتوماشین،بیارشون بالاخونه،منم ننه بابامومیارم،پرده هارو میکشیم وبی سروصداخطبه عقدومیخونیم وازدواج میکنیم.به همین سادگی همه چی تموم میشه،یه عمرغرق لذت بردن ازوجودهمدیگه میشیم و یه گله بچه ی خوشگل تر ازخودمون پس می اندازیم.»
«بپرپائین،مادروپدرتوواسه فرداآماده کن.میرم که همه شونوفردابیارم اینجا....»


نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد