دست نوازش نور
پای دیوار می چید
قرص طلوع نان را
در حلقه های پیاپی
به دنبال عید می گشت و نمی یافت
ذرات نور
چرخ زنان
بر فراز پیر و جوان
منتظر، متفکر
دری که بسته میشد
تقویم را پشت سر نمی گذاشت
امسال
سالها همه با هم درگیربوده اند
آینده
سراغ گذشتۀ غائب می آمد
امروز،
برای تمام روز های هفته
زنگ را به صدا در می آورد
نور، از ته کاسه، غبار می روبید
بی زمان، نامیرا
بی آنکه رغبتی
به شماره و اعداد
ریخته چون برگهای خشک پای درختان
نقبی زده بودند
به دل کویر زمان
برای چیدن چراغها می رفتند
بر فراز شهر هائی،
نه اسمی مانده از آنان
نه رسمها
امسال، فانوسی هم اگر برای عید مانده بود
باد بایدش می زدند
پنچر میشد
کش می آمد
دست از سرم بردارید
می گفت و می گفت....
شهری اگر زیر پایمان،
پیرامونمان، بود
بادکنکی ترکیدنی بود
تولد حلقه های نان
تنها سکه های این عید
تکیه به دیوار باید می داد
در شمار معلولین بود
عید گیجی ها
چرخ فلک های معلّق در جنون
شیهه های خاموشی ناپذیر
جزو تفکیک ناپذیر
سرزمین تحویل سال
که نو نمیشد
همچون محصور در میان آینه های موازی
عابران جنگ و گریز
دروازه تقویم
پیشانی بلند تقدیر
صدائی به صدا نمی رسید
چند چکه اختر نیمه شب
گشایش دفاتر ظلمات
و نگارش خطوطی سیمین
که امید صبحدم را
می نوشت و به سر نمی رسید