تا زمانی که آمریکا ابر قدرت دنیاست، وضع دنیا بحرانی خواهد ماند. لذا مشکل اصلی مشکل بحران های موقت و منطقه ای نیست، مشکل بن لادن و صدام و شاه و رژیم ها و گروه های اسلامی افراطی نیست که زندگی را بر مردمان چهار گوشۀ دنیا حرام کرده اند. بلکه مشکل اصلی، مشکل سیاست بحران سازی آمریکاست که مشکل "ایکس" را با ایجاد مشکل "ایگرگ" حل می کند. دیکتاتور ها را بر کشور ها تحمیل می کند، از دیکتاتور های مطیع حمایت می کند و به خاطر منافع اقتصادی و نظامی اش در چهار گوشۀ دنیا "دیکتاتور تراشی" می کند: از "شاه" تا "رژیم مجاهدین و طالبان" و "صدام"، دیکتاتور به دنبال دیکتاتور می تراشد. تا فردا آنکه را که مطیع نیست، سرنگون کند. مشکل سیاست بحران سازی آمریکا از سرنگونی مصدق تا ویتنام و کوبا تا حمایت و خصومت با صدام و رفاقت دائمی با دیکتاتوری عهد حجری سعودی است. چه بواسطۀ حماقت عملکردهای دولت آمریکا، و چه به جهت تعیین یکجانبۀ هدف های سیاسی ـ اقتصادی سرمایه داری آمریکا، دنیا در نیم قرن اخیر دائم مواجه با بحران های جهانی و فاجعه های بشری شده است. اقتصاد جنگی دائمی و سیاست یکجانبه و تحمیل شدۀ آمریکای شمالی بر مناطق "حوزۀ نفوذ" آمریکا از اروپا تا آسیا و آفریقا، سبب شده است که دنیا دائمأ در شرایط جنگ و بحران اقتصادی بسر برد.
مشکل سیاست اقتصادی ـ سیاسی احمقانه ایست که مولد دیکتاتور های محلی و بحرانهای اقتصادی جهانی است. حقیقت این امر را شاید بتوان در محتوای دکترین "صلح طلب ترین" دولت های آمریکای شمالی، "دکترین کارتر" منعکس یافت، که بر طبق آن "دولت آمریکای شمالی حق دارد که منافع ملی آمریکا در خلیج فارس را با قدرت نظامی تامین کند". هیچ کس نمی پرسد که منافع ملی آمریکای شمالی چرا در منطقه ای بسیار دور، خارج از محل سکونت ملت آمریکا تعیین شده است. و ملت آمریکا هیچ اعتراضی در خور به این منافع ملی خویش در خارج از کشور خویش ندارد، منافع شرکتهای غیر ملی بلکه جهانی ای که فرزندان فقرای ملت آمریکا قربانی هدفهایش می شوند.
صد البته که مردمان دنیا نیز در این گروگان شدنشان مقصرند، اما این قصور به همان حدی است که هر آهویی در گرفتار آمدنش درون دوربین شکارچی دارد. مشکل تنها حماقت دولت آمریکا هم نیست، بلکه حماقت دائمی مردم آمریکا در انتخاب این دولت است، در این انتخاب دائمی حماقت بعنوان سیستم و روال اندیشه است!
سیستم فکری احمقانه ای که مولد سیاست دولتی احمقانه تری است. من از غیر قانونی بودن کشور آمریکا سخن نمی گویم که وحشیان سفید پوست را بر سرزمین سرخپوستان صالح مسلط کرده است. من از ساختار اساسی این کشور سخن نمی گویم که نماد استعمار سرخپوستان بوسیلۀ کشورهای اروپایی است: که بر تسلط مشتی مهاجر بی سروپا، اوباش و ارازل اروپایی، دزدهای فراری و ماجراجویان مسلط بر خیل فقرای فراری از اروپا استوار است.
من از دویست بار شکستن قرارداد رسمی دولت آمریکا با سرخپوستان بوسیلۀ این دولت سخن دارم که عادت شکستن قراردادهای بین المللی را در این دولت ایجاد کرده است. من از سرمایه داری بی بند و بار وحشی آمریکا سخن می گویم که به نصّ متخصصین اقتصاد مولد فقر جهانی و مرگ و میر بسیاری از عالمیان است. مردم بی گناه دنیا باید فقیر بمانند تا آمریکایی های احمق ثروتمندتر شوند و دولت آمریکا بر دنیا مسلط تر شود. تسلط آمریکا بر دنیا یعنی تسلط حماقت ثروت بر دنیای با شعور فقر. یعنی تسلط حماقت آمریکایی بر فرهنگ جهانی. یعنی تسلط صنعت بر دانش، و فنّ بر هنر. یعنی تسلط خرافات بر حقایق. تسلط خرافات "طرح باهوش" بر حقایق علم تکامل. یعنی رفتن به ماه نه برای تحری حقیقت، بلکه برای تسلط بر دنیا. یعنی رفتن به ماه، در عین حماقت تصور چهار بعدی بودن جهان، که اکنون پس از دوهزار و پانصد سال تازه به فکر اثباتش افتاده اند. یعنی هدر کردن مالیات فقرای عالم برای تدریس مزخرفات خیالی و بادکنک ها به اسم "علم". یعنی استخراج حقیقت علمی بجای تجربه از درون کمپیوتر.
تسلط حماقت بعنوان روال اندیشه دائمی آمریکایی ها، یعنی تسلط خیالات بر واقعیات، تسلط دنیای مجازی بر دنیای واقعی است که از هر مخبطی نویسنده و هنرمند ساخته است. تسلط دروغ بر حقیقت است. تسلط این که دروغ دنیای مجازی بیشتر از حقیقت دنیای واقعی باور شود. یعنی تسلط باور بر واقعیت. یعنی ساختن واقعیت بافته شده در خیال به قیمت قربانی کردن واقعیت تاریخی به قیمت رذالت.
تسلط دنیای خیالی بر دنیای واقعی یا ساختن واقعیت بر اساس خیالات ریشه در آرزوهای فقرا و ماجراجویان مهاجر به آمریکا دارد. که در پی واقعیت بخشیدن به آمال خود، واقعیت خود را ساخته اند. اما نه به قیمت عصیان و انقلاب و یک دگرگونی اساسی، بلکه به قیمت رذالت و خود فروشی یا پایمال کردن ایده آل ها. که چون بر واقعیت چیره نمی شدند، به قیمت تقلیب واقعیت، خیالات خود را واقعیت بخشیدند. به قیمت "وصله پینه کردن دروغ با حقیقت" تا جایی که دیگر حقیقت نباشد (1). به قیمت تسلط سرمایه داری بر آزادی یا نئولیبرالیسم.
اینگونه ایجاد دنیای موازی خیالات در کنار دنیای واقعی، راه را بر ایجاد دنیای مجازی باز کرد. تا در اندیشۀ حماقت آمریکایی دنیای مجازی چنان بر دنیای واقعی تسلط یافت که در پی بر افکندن دنیای واقعی بر آید. این چنین بود که دنیای کودکانۀ "باگزبانی" آمریکایی به جبر گلوله و موشک بر دنیای حقیقی مسلط شد، و دنیای خرافی مجازی کمپیوتر جای دنیای واقعی را گرفت.
حقیقت دنیای مجازی آمریکایی، تصاویر تلویزیون است که بجای دنیای واقعی نشسته است، حقایقی که قابل رتوش و تقلیب اند. "دنیای گلوبال" حاضر در برابر چشمان انسان، که چون به جبر حضور محلی در دیگر نقاط دنیا غایب است؛ آنچه را که در این تصاویر می بیند، واقعی می اندیشد. این چنین است که حماقت آمریکایی به حقیقت دنیای معاصر تبدیل می شود تا مردمان را چنان آمریکایی ـ مسلک سازد، که مجاز را بر واقع ترجیح دهند.
روایت کنت آدام صحنه ساز معروف «اطاق جنگ» در فیلم «دکتر استرینج لاو، یا چگونه یادگرفتم غصه نخورم و بمب اتمی را دوست بدارم» است که رونالد ریگان هنرپیشۀ درجۀ سه سینما وقتی که رئیس جمهور آمریکا شد و به کاخ سفید آمد، از مشاورینش پرسیده بود که "اطاق جنگ" در کجای کاخ سفید است. چون حماقت تاریخی رئیس جمهور آمریکا اجازه نمی داد که او صحنۀ مجازی سینما را از صحنۀ واقعی دنیا تشخیص دهد. تصور احمقانۀ آمریکایی از دنیا تصوری است که دنیای مجازی فیلم، تلویزیون و کمپیوتر از دنیای واقعی ساخته اند. نگاه مردمان آمریکا به جهان نگاه احمقانۀ "باگزبانی" است. و ما گروگان این نگاهیم.
حواشی و توضیحات:
(1) Popper: „piecemeal engineering”.
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد