logo





زخم كهنه‌ى ناپديدشدگانِ آرژانتين

چهار شنبه ۲ دی ۱۳۹۴ - ۲۳ دسامبر ۲۰۱۵

رضا علامه زاده

سينماى آرژانتين با رنجى كه اين ملت در نزديك به يك دهه تسلط مطلق نظاميان بر كشورشان كشيده بيگانه نيست؛ بويژه با فاجعه‌ی ناپديدشدگانى كه رقمش را بين ده تا سى هزار نفر مى‌دانند. حتى پيش از اين‌كه ديكتاتورى نظامى در آرژانتين در سال ١٩٨٣ سرنگون شود هنرمندانى بودند كه به معضل اجتماعى ناپديدشدگان در كشورشان به اشكال مختلف پرداختند. پس از سقوط ديكتاتورى نظامى اما اين مسئله به موضوعى مهم در سينماى آرژانتين بدل شد. اما كمتر فيلمى است كه به اين زخم كهنه بدور از نشان دادن خشونت و برکنار از شعار، بپردازد.

"داستان رسمى" عنوان فيلمى است از "لوئيس پوئنزو" كه در سال ١٩٨٥، دو سال پس از تسلط نظاميان بر آرژانتين و پايان دوره‌ى معروف به "جنگِ كثيف"، ساخته شده است. اين فيلم كه از زاويه‌اى كاملا متفاوت به مسئله ناپديدشدگان مى‌پردازد سالِ پس از ساخته شدنش جايزه اسكار و گلدن گلاب را بعنوان بهترين فيلم غيرانگليسى زبان از آن خود كرد.

"داستان رسمى" قصه‌ى يك زن و شوهر از طبقه‌ى مرفه در بوئنوس آيرس در اواخر دوره‌ى ديكتاتورى است؛ وقتى كه جنبش هاى مدنى شدت گرفته و فروپاشى رژيم نظاميان حاكم در چشم‌انداز است. "آليسيا" زنى است كه عليرغم ناآگاهى از آن‌چه در كشورش مى گذرد دبير تاريخ دبیرستان است و جز آن‌چه در كتاب‌هاى رسمى نوشته شده نه خودش چيزى مى‌داند و نه از شاگردانش توقع دانستن دارد. شوهرش "روبرتو"، كارفرمائى موفق است كه از يكسو با نظاميانِ حاكم در ارتباط نزديك است و از سوئى با كاسبكاران خارجىِ حامى ديكتاتورى، بى‌آنكه خودش نظامى بوده يا مقام بالاى حكومتى داشته باشد. اين زوجِ ظاهرا خوشبخت دختر كوچكى دارند با نام "گابى" كه از نوزادى به فرزندخوانده‌گى آنان درآمده. فیلم با صحنه‌های مقدماتی کوتاه به معرفی این سه شخصیت می‌پردازد و همین اطلاعاتی که ذکرش رفت را به تماشاگر می‌دهد. اصلِ قصه اما با مقدمه‌چينى براى جشن تولد پنج سالگى گابی، دختر خوانده‌ی این زوج، آغاز مى‌شود.

آليسيا كه از علت بى‌سرپرستى گابى از بدو تولد مطلع نيست هرگاه از شوهرش پرسشى در اين مورد مى‌كند با اكراه او در پاسخ مواجه مى‌شود. هر سه، چنان به هم‌ديگر علاقمندند كه آليسيا نظر شوهرش را مى‌پذيرد كه دانستن علت واقعى بى‌سرپرست شدن گابى خدمتى به كسى نمى‌كند. اين طرز تلقى اما با آمدن "آنا"، يكى از دوستان بسيار صميمى و قديمى آليسيا به خانه‌اشان در هم مى‌ريزد. این دو دوست قدیمی، آليسيا و آنا، كه تازه از خارج به كشورش بازگشته، در پايانِ شب وقتى روبرتو به رختخواب رفته و گابى كوچك هم در اتاقش خوابيده، با هم مشروب مى‌خورند و از هر درى حرف مى‌زنند تا سخن به دورى هفت ساله‌ى آنا از كشور مى‌رسد.

بی‌آنکه از بازی شگفت‌انگیز این دو زن در این صحنه حرف بزنم نمی‌توانم به نوشتن ادامه بدهم. جالب است بدانید که نقش آلیسیا را "نورما آله‌آندرو" بازى مى‌كند كه خودش در آن دوران تبعيدى بود و اول در اوروگوئه و سپس در اسپانيا زندگى مى‌كرد و تنها پس از سرنگونى ديكتاتورى به آرژانتين بازگشت. او با بازى زيبايش در همين فيلم جايزه‌ى بهترين بازيگر زن را از حشنواره‌ى سينمائى كَنِ فرانسه به دست آورد.

در این صحنه كه عمدتا بدون قطع فیلمبرداری شده، آنا در میان خنده و گریه برای آلیسیا ماجرای دردناک دستگیری و شکنجه شدنش را تعریف می‌کند. آن‌دو که حالا سرشان از مشروب گرم است در حالی‌که مثل دو پرنده سرهاشان را زیر بال یک دیگر فرو کرده‌اند با بازی شگفت‌آوری تماشاگر را به دنبال خود می‌کشانند.



ماجرای آنا این است: او تنها به این خاطر که معشوقش مظنون به فعاليت عليه نظامیان بوده دستگیر می‌شود. دو سال است که آنا از آن مرد خبر ندارد ولی ماموران حرفش را باور نمی‌کنند و همراه با تجاوز جنسی چنان شکنجه‌اش می‌دهند که هنوز پس از هفت سال احساس غرق شدن ترکش نمى‌كند (او را از پا آویزان کرده و سرش را در آب فرو می‌کردند.) و این همه تنها در تک‌گوئی آنا آمده بی‌آنکه دوربین از چهره‌ی این دو بازیگر فاصله بگیرد.

آنچه البته آلیسیا را بیش از شنیدن در مورد شکنجه تکان می‌دهد این است: آنا در زندان شاهد این واقعیت دردناک بوده که نوزادانِ کسانی که کشته می‌شدند را به جای دادن به بستگان نزدیکشان، به خانواده‌هائی که رازدار نظامیان بودند و بچه نداشتند می‌سپردند تا کسی از کشته شدن والدینِ نوزادها مطلع نشود.

با این ضربه، ذهن آلیسیا به سوی این می‌رود که گابى دخترخوانده‌ى خودشان هم باید یکی از همین نوزادان بوده باشد که نظامیان به شوهرش هدیه داده‌اند، هرچند شوهرش اين بچه را مثل خود آليسيا عاشقانه دوست دارد.

فیلم از این‌جا با رتیمی تازه شروع به حرکت می‌کند. آلیسیا پنهان از چشم روبرتو به زایشگاهی که ظاهرا گابی در آن متولد شده می‌رود ولی كسى كه مى‌تواند كمكش كند خودش جزو گم‌شدگان است! همان‌جا در می‌یابد که مادرانِ ناپدیدشدگانِ "جنگ کثیف" تشکلی دارند که ممکن است بتوانند اطلاعاتی به او بدهند. به دنبال یافتن سرنخی، پای آلیسیا به "پلازا دِ مايو"، میدان مشهور "ماه مه" در مرکز بوئنوس آیرس باز می‌شود؛ جائی که مادران و مادربزرگان کشته و ناپدیدشدگان، هر هفته با پلاکاردهائی از عکس فرزندانشان در دست، با شعار "كودكانى كه در زندان زاده شده‌اند را به ما برگردانيد" جمع می‌شوند.

نه تنها دیدن این فیلم از این جا به بعد برایم مثل نیشتری بر جان بود، که همین حالا هم که دارم این را می‌نویسم نمی‌توانم جلوی لرزش دستم را بگیرم.

آلیسیا در نهایت در ميدان مايو با "سارا"، زنی ساده از طبقات پائين جامعه آشنا می‌شود که احتمال می‌رود مادر بزرگ گابی باشد. سارا در کمال معصومیت عکس‌های دختر ناپدیدشده‌اش را که فکر می‌کند باید مادر گابی باشد یکی یکی به آلیسیا نشان می‌دهد. در اين صحنه‌ى نفس‌گير، سارا كه با بازى شگفت‌انگيز "چِلا روئيز" جان گرفته، به تلخى تاريخ كوتاه زندگى دختر و داماد ناپديدشده‌اش را باز مى‌گويد. آليسيا كه قادر نيست بغض فروخورده‌اش را از زن پنهان كند عکس‌های کودکی دختر او را يكى پس از ديگرى مى‌بيند و بالاخره بغضش مى‌تركد. سارا، مادر دردكشيده كه چشمان خودش هم از اشك تر است به سادگی تمام مى‌گويد:

گريه نكنين شما. گريه دردى دوا نمى‌كنه!

با اطمینان نسبى از اين كه مادربزرگ دخترك را يافته، آلیسیا كه درد از دست دادن گابى دارد از درون خُردش مى‌كند سارا را مستقیما از میدان مایو به خانه می‌آورد تا بدون پنهان‌کاری بيشتر، ماجرا را در حضور سارا مسقيما با شوهرش در میان بگذارد. پيش از آن، گابىِ كوچولو را به منزل پدر و مادر روبرتو برده كه در صحنه‌های قبلی شاهد مخالفت جدی پدر و برادرش با عقايد ارتجاعى روبرتو بوده‌ایم.

روبرتو که در اثر تزلزل در پایه‌های حکومت دیکتاتوری مورد حمایتش، در سخت‌ترین زمان ممکن است وقتی بدون کمترین اطلاع از تماس‌هاى اخير همسرش به خانه می‌آید و زنی از طبقات پائین را می‌بیند که دسته‌ی چوبی پلاکارد عکس فرزندش از ساك دستی‌اش بیرون زده، بقدری تکان می‌خورد که حاضر به هم‌صحبتى با او و آلیسیا نمی‌شود و با عصبانيت به اتاق خودش مى‌رود. آلیسیا قراری برای روز بعد با سارا می‌گذارد تا روانه اش کند. سارا لحظه‌ای بين رفتن و ماندن پابه‌پا مى ‌شود و سپس با بوسه‌ای مهربان بر چهره‌ی آلیسیا از خانه بیرون می‌رود.

یک بار دیگر در صحنه‌ای تكان‌دهنده، شاهد بازی شگفت‌انگیز دو بازيگر قدرتمند در مقابل هم هستیم؛ "هكتور آلته‌ريو" در نقش روبرتو، و "نورما آله‌آندرو" در نقش آلیسیا.

آليسيا كه حالا پنج سال دروغگوئى همسرش را به رخش كشيده، وحشتى از رودرروئی با او ندارد. روبرتو اما با اين عقيده كه محروم كردن گابى كوچك يك بار ديگر از داشتن پدر و مادرى كه عاشقانه دوستش دارند خدمت به او نيست، آليسيا را به مصاف مى‌طلبد. روبرتو در اوج بحث به اتاق گابى مى‌رود و وقتى او را نمى‌بيند پيش از اين‌كه آليسيا بتواند توضيح دهد كه او را به خانه‌ى مادر و پدر خود روبرتو برده است بسوى او حمله مى‌برد و دست به رويش بلند مى‌كند. در اوج همين لحظات تلخ است كه تلفن زنگ مى‌زند. مادر روبرتوست كه به خواست گابىِ كوچك زنگ زده تا او براى پدر و مادرش پاى تلفن ترانه بخواند.

آليسيا كه چشم گريان و نگاه پشيمان شوهرش هم جلودارش نيست، با برنداشتن کلید از روی در، او را برای همیشه ترک می‌کند.

فيلم با آواز خواندن گابیِ کوچک پايان مى‌يابد كه دارد ترانه‌اى لالائى‌وار را كه در آغاز فيلم هم زمزمه كرده بود دوباره مى‌خواند:

تو كشورى كه اسمش يادم نمى‌آد
سه قدم كه ورمى‌دارم گُم مى‌شم
يك قدم اين‌ور
يك قدم اون‌ور
باز يادم مى‌ره كدوم ور بودم.
آخ، داره ترس ورم مى‌داره!



آنونس فیلم:
https://www.youtube.com/watch?v=O0CyRCRvSh4



فیلم کامل به زبان اسپانیائی:

https://www.youtube.com/watch?v=4jDedNY6Cq0






نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد