logo





طنز در شعر

پنجشنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۴ - ۱۷ دسامبر ۲۰۱۵

بیژن باران

bijan-baran.jpg
بیهوده ترین روزها، روزی بی خنده است. کامینگز، شاعر آمریکایی خنده خورشیدی است که زمستان را از روی انسان می روبد. ویکتور هوگو

خندیدن، ابراز احساسی است که در همه فرهنگ ها دیده می شود. نه تنها انسان می خندد، بلکه سایر رده های پستانداران مانند میمون، دولفین، سگ و حتی موش هم این توانایی را دارند. در انسان، این حس لذت بخش به صورت بارزتری با درک شوخ طبعی همراه است. در فیسبوک گاهی کلیپ خنده/ گشادگی دهان در پستانداران ارایه می شوند. در آنها سگ خمار، دولفین بشاش، میمون با غش غش خنده بخوبی مشهود اند.

هزل، طنز، شوخی، جوک، متلک، لطیفه، هجو، فکاهی، کمدی، کاریکاتور، غیرجدی، نکته پردازی، مطایبه، مزاح، بذله گویی، خوش مزگی/ مشربی، تکه پرانی مترادفند. ولی با هم تفاوتهایی دارند. شاید در مقایسه با سلامت جسم، بتوان گفت: همانطور که برای سلامت قلب و عروق، رعایت توصیه هایی در مورد مصرف نمک و چربی ضروری است، برای صحت روان هم، خندیدن می تواند تا حدود زیادی به بشاشی سلامت روان، کاهش استرس، تسکین اضطراب، رفع افسردگی منجر شود.

هجو ضد مدح، هزل ضد جد، طنز ضد واقع با غلو در بیان بوده که اشتراكاتی دارند. هر 3 تبسم به مخاطب مستولی کنند. هزل می تواند شوخي با فرد یا طنز اجتماعي یا سیاسی باشد. جوک تصویر وضعی خنده آور بوده؛ می تواند رکیک مانند "می زند به زیر" باشد یا قومی "می زند به اصالت فرد" باشد. دولت با سانسور، تبعید، زندان، قتل از گسترش طنز می کاهد. شاعر توان تبیین سطح هجو/ هجمه داشته؛ مخاطب انگیزه، دلپُری، تحرک، انتقال به دیگران را دارد. اکنون پیامک و ایمیل محمل آسانی برای نقل جوک و لطیفه اند.

هزل facetious اسم/ صفت مترادف است با: مزاح، سخن بیهوده، لحن غیرجدی، ضدجدی، شوخي، لطیفه، دری وری، ظریف گویی با ديگران؛ دروغ، كذب، باطل، غیر واقع؛ زشت، شرم آور. این شوخي نتيجه ي اخلاقي، اجتماعي، تنبه هم دارد. هزل مقابل پند، اندرز، حكمت است؛ ولی آرمانگرایی اجتماعي را هم می تواند چاشنی داشته باشد.

گاهی هزل شوخی نامناسب برای تفریح، نشاط، سرگرمی محفل خصوصی است. راوی در بیان داستان فکاهی نکاتی حقیقی از زندگی فرد را با تخیل، بیان، خلاقیت آمیخته؛ در جمع داستان را با فاعل خاص و یک "ضربه خطی" punchline در آخر داستان تعریف کرده که باعث انفجار خنده حضار می شود. هزل یا انتقاد آرمانی و پند دیگر بکار نرفته؛ بلکه متلک بکار می رود.

هزل می تواند حضوری با ادا در آوردن به خود، دیگری، دولتمرد، متنفذ باشد. هرزه درایی‌، ناسزای رکیک، فحاشی برای لکه‌داری آبروی فرد مقوله های دیگرند. مهاجات وطواط و خاقانی مشهورند. در عرب بخاطر غزوات به بدگویی قبیلگی هم می رسد. انوری ابیوردی قرن 6م درازی قدّ کسی را هجو کرد؛ تا جایی که فرشته مرگ زودتر از او می میرد:

ای‌ خواجه! بلندیت رسیده است به جایی/ کز اهل سماوات به گوش تو رسد صوت.

گـر عمر تـو چون قدّ تـو باشد به درازی/ تـو زنـده بـمانی و بـمیرد ملـک الموت.

شمس لنگرودی در مهتابی دنیا، طنز سیاه/ پوزخند را در حدیث جنگ و وطن 4 و انسانگونگی وطن با "نگاه ناباورانه"و استعاره "دروشده" برای کلنگی شدن و تخریب جنگی با هزل "ضربه خطی" در سطر پایانی گفت:

چه معصومانه نگاهم می كند،
اين آفتاب شكسته
اين درخت تگرگ زده
اين مرغابی خاموش. .
چه ناباورانه نگاهم می كند،
وطن درو شده ام.

رضا شاه 5 مرداد 1323 مرد؛ جسد مومیایی شده اش از قاهره در 1329 با هواپیما و سپس با قطار از اهواز به ری آمد. نیما در پادشاه فتح، فروردین ۱۳۲۶ قدر قدرتی را در لباس نظامی پر مدال در تقابل با جدار/ دیواره سرد "تن مرده" لخت در طنز سیاه پایان بندی کرد:

پادشاه فتح در آندم که بر تختش لمیده ست
بر بد و خوب تو دارد دست..
پادشاه فتح مرده ست
تن، جداری سرد، او را می نماید

هجو Ridicule معايب، مزمت، ایراد فرد/ جامعه را با لحن شوخی به نظم بیان می کند. مترادف نكوهيدن، دشنام، پوچ، نكوهش، ریشخند، استهزاء، تمسخر، سرزنش، بیخود، بیمعنی، یاوه، بيهوده، فحش بوده؛ بدگوئي از كسي است که واقعا عيب داشته باشد. هجو عاطفه منفی نسبت به کسی برای خندیدن باو به شعر برای نشر در جامعه بوده؛ آغاز طنز است. اکنون مسخره جای هجو را گرفته؛ هجو بمعنای توهین است.

در شرح 30قصیده از ناصر خسرو، 1004-1088 این هجو با مقایسه وضع گذشته ادب پرور خراسان با وضع فعلی حکومت ضحاک آمده. در این هجو ارجاعات فراوانی به تاریخ و نامهای مامون، فریدون، ضحاک، قفچاق، قوم قبچاق، قرن 5م هجری، آمده:

خاک خراسان چو بود جای ادب/ معدن دیوان ناکس اکنون شد
چاکر قفچاق شد شریف ز دل/ حرهٔ او پیشکار خاتون شد
لاجرم ار ناقصان امیر شدند/ فضل به نقصان و، نقص افزون شد
دل به گروگان این جهان ندهم/ گرچه دل تو به دهر مرهون شد
سوی خردمند گرگ نیست امین/ گر سوی تو گرگ نحس مامون شد
سوی تو ضحاک بد هنر ز طمع/ بهتر و عادل تر از فریدون شد

هجو در آثار سنائي به آرمانگرایي اجتماعي و طنز گرايش يافت :هزل من هزل نيست تعليم است./ بيت من بيت نيست اقليم است. مولوی: هزل تعلیم است آن را جد شنو./ تـو مشـو بـر ظاهـر هـزلـش گـرو. عبید زاکانی: هزل را خوار مشمارید و هزالان را به چشم حقارت منگرید. نمونه پند و هزل: عاقلي گر خاك گيرد زر شود./ جاهل ار زر برد خاكستر شود. فرد عاقل خاک را به زر تبدیل کند؛ جاهل زر را حیف و میل کند. هزل ایرج میرزا در باره حجاب زن بصری بوده؛ بشوخی گفت: به قربانت مگر سیری؟ پیازی؟/ که توی بقچه و چادر نمازی؟

هجو با لحن جدی انتقاد است. نقد ادبی، هنری، اجتماعی، سیاسی- نیاز به دانش تخصصی هم دارد. اگر هدف منکوب فردی باشد؛ خشم او را برانگیخته؛ هجو، تحقیر، تهدید، توهین می شود. در فارسی تهرانی سده 21م سخن هجو معنی چرند داده؛ "هجو نگو!" معنی چرت، الکی، بیخود نگو می دهد. رک به کتاب چرند و پرند دهخدا. هجو برای تنبیه، با غرض شخصی، معایب فرد را به تمسخر گرفته؛ در کاریکاتور خنده دارتر می شود.

هجو می تواند کاملا منفی، دشمنانه، بابغض با لایه شوخ‌طبعی باشد. گاهی در بیان طنز سیاه humor noir عیب، سرزنش، نکوهش، مذمت هم بوده؛ گاهی عمدا با غلو همراه است. ولی نقد محاسن و معایب را با سنجه های عامتر ارایه می دهد. فروغ در تولدی دیگر شاعر حاشیه حشری مقیم تهران را هجو می کند: هیچ صیادی در جوی حقیری که به مردابی می ریزد؛ مرواریدی صید نخواهد کرد. همو در ای مرز پر گهر، "استاد صهبا" محافظه کار را هجو کرد:

و آخرین وصیتش اینست
که در ازای ششصد و هفتاد و هشت سکه، حضرت
استاد آبراهام صهبا
مرثیه ای به قافیه کشک در رثای حیاتش رقم زند

طنز satire مترادف تمسخر، دست انداختن، متلک، استهزاء، خیط، خراب، ضایع، طعنه، نشان دادن عيب، زشتي، نادرستي است. مفاسد فرد و جامعه را بزرگ جلوه داده؛ تا كم اهميتي آنها از بين رفته؛ با توجه با آنها اصلاح شوند. زيرا با آگاهی و بیان زشتي، رفتار فرد اصلاح مي شود. طنز در موقعيت خاص نسبت به هزل و هجو گستردگي فراگیر دارد. انتقاد از فرد، ایده، سازمان با کاربرد شوخ‌طبعی برای بیان نقص‌، ایراد، نادرستی کارسازتر است. فکاهی مصطلحتر از طنز در محاوره است.

طنز با شوخ‌طبعی، خنده، تغییر حال مخاطب به شرح خوبی و بدی‌ فرد و جامعه می پردازد. فکر طنز می تواند زبانی بوده در لطیفه، جوک، شعر تبلور یافته؛ می تواند کمانه ای در رسم کاریکاتور، می تواند حسی در تصاویر پویا در کارتون بصری باشد. طنز نويس فراتر از يك هزلگو جهاني را كه در آن زندگي مي كند دست می اندازد. شاعر ناشناس با تیزهوشی گفت: هر کس بد ما به خلق گوید ما دل به غمش نمی سپاریم/ ما خوبی او به خلق گوییم تا هر دو دروغ گفته باشیم. شاملو در کاشفان شوکران طنز سیاه را با گروتسک/ خوفآوری گفت: هراس من- باري- همه مردن در سرزميني ست... كه مزد گوركن از بهاي آزادي آدمي افزون باشد. طنز برای قشر گدا، پزشگ، مرده شو، مطرب، اغماض بدگویی دیگری در قطعه زیر کارو آمد:

گدایان بهر روزی طفل خود را کور می خواهند./ طبیبان جملگی مخلوق را رنجور می خواهند.
همیشه مرده شویان راغبند از مردن مردم./ بنازم مطربان مخلوق را مسرور می خواهند.

طنز در ادبیات فارسی با عبید زاکانی رسمیت یافت. در سده 20م ایرج میرزا، نسیم شمال، چرند پرند علی اکبر دهخدا، غزیه/ قضیه های هدایت، نشریات توفیق، چلنگر، آهنگر، اصغرآقا، طنز سرایانی چون محجوبی، خطیبی، خرسندی، هالو را می توان نام برد. نیز کمدینهایی چون ارحام صدر، وحدت در نمایش، فیلم، کافه فعال بوده و هستند.

اگر هیچ کس نداند، تو یک نفر می دانی که من از قدیم از همه مشروطه تر بودم. من از روز اول به سفارت رفتم. پای پیاده همراه آقایان به قم رفتم. برای اینکه از روز اول فهمیده بودم که مشروطه یعنی عدالت؛ مشروطه یعنی رفع ظلم؛ مشروطه یعنی آسایش رعیت؛ مشروطه یعنی آبادی مملکت. من این ها را فهمیده بودم. یعنی آقایان و فرنگی مآب ها این مطالب را به من حالی کرده بودند. اما از همان روزی که دست خط از شاه مرحوم گرفتند و دیدم که مردم می گویند که حالا دیگر باید وکیل تعیین کرد، یک دفعه انگار می کنی یک کاسه آب داغ ریختند به سر من، یک دفعه سی و سه بندم به تکان افتاد. یک دفعه چشمم سیاهی رفت. یک دفعه سرم چرخ زد، گفتم: بابا نکنید، جانم نکنید، به دست خودتان برای خودتان مدعی نتراشید.

گفتند: به، از جاپُن گرفته تا پتل پُرت همۀ مملکت ها وکیل دارند. گفتم: بابا والله من مرده شماها زنده، شما از وکیل خیر نخواهید دید، مگر همان مشروطه خالی چطورست؟ گفتند: برو پی کارت، سواد نداری، حرف نزن. مشروطه هم بی وکیل می شه؟ دیدم راست می گویند. گفتم: بابا پس حالا که تعیین می کنید، محض رضای خدا چشمانتان را وا کنید به چاله نیافتید. وکیل خوب انتخاب کنید. گفتند: خیلی خوب.

بله گفتند: خیلی خوب. چشم هایشان را وا کردند. درست هم دقت کردند. اما در چه؟ در عظم بطن، کلفتی گردن، زیادی اسب و کالسکه. بیچاره ها خیال می کردند که گویا این وکلا را می خواهند بی مُهر و وعده به پلوخوری بفرستند که با این صفات، قاپوچی از هیکل آن ها حیا کند و مُهر رقعه دعوت مطالبه نکند. چرند پرند- مکتوب22 علی اکبر دهخدا، ویراست ولی درودیان.

نعمت آزرم در پاریس 8 دسامبر 2015 عدم بازنشستگی پیران فرتوت در برخی اعضای حاکمیت خبرگان، مصلحت نظام، نگهبان را بیان کرد. او با طنز و کنایه "نعش" بمعنای جنازه و افکار عتیق نوشت:

اینان ز فراسوی قرون آمده اند/ ارواح قبیله اند، چون آمده اند؟
تاریخ مگر درون ما رفته به خواب،/ کاین نعش گذشته ها کنون آمده اند؟

اخوان طنز دون کیشوتی "پیر با تیغ زنگخورده برای فتح" را در آخر شاهنامه با ابزار جنگی باستان در تقابل با توپ، هواپیما، موشک و کاربرد صدا- سکوت با کوس خاموش موثرتر کرد:

ما برای فتح می آییم..
آه، دیگر ما
فاتحان گوژپشت و پیر را مانیم ..
تیغهامان زنگخورده، كهنه و خسته
كوسهامان جاودان خاموش
تیرهامان بال بشكسته

یکی از شاعران طنز50 سال اخیر عمران صلاحی ۱۳۸۵- ۱۳۲۵ بود. او در امیریه تهران زاده شد؛ در قم، تهران، تبریز دبستان رفت. نخستین شعرش در مجله اطلاعات کودکان ۱۳۴۰ چاپ شد. او درباره آغاز کارش نوشت: ماجرای طنزنویسی من این جور شروع شد. منزل پدری من در جوادیه بود. یک خانواده بسیار فقیر.

من معمولاً در پیاده‌روی‌های روزانه‌ام خیلی چیزها از داخل جوی آب و کنار دیوار پیدا می‌کردم. مخصوصاً همیشه دنبال روزنامه و مجله بودم. هر جا یک تکه روزنامه پیدا می‌کردم آن را برمی‌داشتم، تمیزش می‌کردم و می‌خواندمش. یک روز از داخل جوی 4 صفحه از یک روزنامه را پیدا کردم که اسمش توفیق بود. تا آن موقع نمی‌دانستم توفیق چیست.

آن را بردم خانه؛ خاکش را پاک کردم؛ خواندم. خیلی خوشم آمد. تصادفا نشانی توفیق در آن چهار صفحه وجود داشت. آن موقع من با یک دوچرخه قراضه به مدرسه می‌رفتم. بچه‌های جوادیه سنگ می‌انداختند؛ پره‌های دوچرخه‌ام را می‌شکستند؛ دنبالم می‌کردند. یک روز من از زبان بچه‌های جوادیه شعر گفتم؛ به همراه یک کاریکاتور برای توفیق فرستادم با این مضمون: من بچه جوادیه هستم آهای کاکا/ ناراضیند خلق ز دستم آهای کاکا.

مدت‌ها گذشت. یک روز از توفیق نامه‌ای به دستم رسید. در نامه کلی تشویق شده بودم. فهمیدم مطالبم در توفیق چاپ شده اند. آنها انتظارداشتند من به دفتر مجله بروم. من هم یک روز با دوچرخه قراضه‌ام به دفتر توفیق در خیابان استانبول رفتم. با ترس، لرز، خجالت فراوان. آنها باور نمی‌کردند که این شعر سراپا شیطنت را من گفته باشم. تصادفاً آن روز جلسه هیأت تحریریه بود.

مرا به آنجا بردند. در جلسات تحریریه به سوژه فکر می‌کردند. یک خبر را جلو من گذاشتند. من هم سوژه فکر کردم. خلاصه تصادفاً همه سوژه‌هایم تصویب شد. خیلی تشویق شدم. البته این را هم بگویم که توفیق بیشتر از کاریکاتور من خوشش آمده بود. من را به آتلیه فرستاد که آقای درم‌بخش و پاک‌شیر هم آنجا بودند. ولی من خودم حس کردم آمادگی بیشتری برای شعر و مطلب دارم. از سال 44- 45 رسماً در هیأت تحریریه توفیق که آن زمان کوچک‌ترین عضوش من بودم، مستقر شدم.

از این زمان طنز نویسی من شروع شد. پرویز خطیبی1302-۱۳۷۲ نوه میرزا رضا کرمانی، طنز نویس توفیق، ترانه‌ساز، کارگردان بود. بیژن اسدی پور هم طنزنویس توفیق و کاریکاتورگر مقیم آمریکا ست. صلاحی به سراغ پژوهش در حوزه طنز نیز رفت. او شعر جدی هم ‌سرود. نخستین شعر او در قالب نیمایی در مجله خوشه به سردبیری احمد شاملو در ۱۳۴۷ نشر شد. http://www.daftaretanz.com/

از ۱۳۵۲ تا ۱۳۷۵ در رادیو کار کرد؛ تا از آنجا بازنشسته شد. سال‌ها همکار شورای عالی ویرایش سازمان صدا و سیما بود. با اسامی مستعار ابوقراضه، بلاتکلیف، کمال تعجب، زرشک، تمشک، ابوطیاره، پیت حلبی، آب حوضی، زنبور، بچه‌ی جوادیه، مراد محبی، جواد مخفی، راقم این سطور در گل‌آقا می‌نوشت. او با نشریات دنیای سخن، بخارا نیز همکاری پیوسته داشت.

کتاب‌های صلاحی: تفریحات سالم؛ طنز سعدی در گلستان و بوستان؛ زبان‌بسته‌ها منتخبی از قصه‌های حیوانات به نظم؛ عملیات عمرانی خنده سازان و خنده پردازان: ۱۳۴۹ طنزآوران امروز ایران با همکاری بیژن اسدی‌پور. 1353 گریه در آب؛ 1355 قطاری در مه؛ 1356 ایستگاه بین راه؛ 1358هفدهم؛ 1361 پنجره دن داش گلیر، به ترکی؛ 1370 رویاهای مرد نیلوفری؛ 1374شاید باور نکنید، چاپ سوئد؛ ۱۳۷۷ یک لب و هزار خنده، حالا حکایت ماست؛ 1378 گزینه اشعار، ۱۳۷۹ آی نسیم سحری، ناگاه یک نگاه، ملا نصرالدین، از گلستان من ببر ورقی، باران پنهان؛ 1380 هزار و یک آینه، آینا کیمی به ترکی. http://vista.ir/article/345228 نگاهی به اشعار طنز عمران صلاحی.

دستور زبان و کلمات به طنز کمک می کنند. Javad Tabatabaei فیسبوک اکتبر 2015 نوشت: فقط در زبان فارسیه که میشه ۱۹تا فعل رو بغل هم گفت: داشتم/ میرفتم/ دیدم /گرفته/ نشسته/ گفتم/ بذار /بپرسم/ ببینم/ میاد/ نمیاد/ دیدم/ میگه/ نمی خوام/ بیام/ بذار/ برم/ بگیرم/ بخوابم. نه فاعلی نه مفعولی نه قیدی نه صفتی! یکی بخواد اینو به انگلیسی ترجمه کنه رباط پاره میکنه!

ابراهیم نبوی در باره طنز قومی ترکی تلویزیون با توفیر طنز، جوک، شوخی از توهین نوشت: مشکل فیتیله ای ها- برنامه فیتیله که نمی دانم می شود روی آن اسم کمدی گذاشت یا نه، دیدم. راستش را بخواهید تا به حال و قبل از دیدن چنین کاری، در مورد 90 درصد برنامه ها یا نوشته هایی که به عنوان توهین به اقلیت های قومی مورد اعتراض قرار گرفته بودند، من اعتراض را وارد نمی دانستم. به نظرم حساسیت بیهوده و بی معنایی بود. ولی این برنامه توهین آمیز، تمسخر عمومی زبان و توهین مستقیم به مردم آذربایجان ایران بود.

حتی شوخی هم نبود. دقیقا توهین بود. به نظرم افرادی که به این برنامه اعتراض کردند حق داشتند. خوشبختانه صدا و سیما علیرغم سیاست های ضد ملی خودش در این مورد درست عمل کرد؛ برنامه را حذف کرد؛ آن را متوقف کرد. خود مدیران برنامه هم عذرخواهی کردند. متاسفانه این افراد اعم از نویسندگان، بازیگران، مدیران فیتیله طنز و شوخی را نمی فهمند. این کار هیچ جای دفاعی ندارد. توهین مستقیم به عقل و شعور یک گروه بزرگ از مردم ایران است.

شوخی با هر گروهی از مردم می توان کرد، با گویش هم می توان شوخی کرد، کمااینکه در برنامه خوب خندوانه شوخی با گویش خوزستانی بسیار زیبا و جذاب است، یا در برنامه عروسکی کلاه قرمزی شوخی با گویش شیرازی آقوی همساده بسیار زیبا و لذتبخش است. اصلا اگر شخصیت ترک یا کرد یا لر، شخصیت مثبت کمدی و در وجه خوب شخصیتی باشد، نه تنها جوک گفتن مشکل ندارد، بسیار هم زیباست. ولی اینکه گروهی دقیقا برخورد تحقیر آمیز با اخلاق و شعور یک گروه از مردم داشته باشند، اصلا قابل دفاع نیست. فقط می توانم بگویم متاسفم. البته، ادامه این موضوع و کش دادنش بعد از تعطیل برنامه و عذرخواهی قطعا نتیجه منفی خواهد داد.

من نه به عنوان یک آذری، و بخاطر اینکه به من، پدرم، همه خویشان آذری ام توهین شده، بلکه به عنوان یک طنزنویس و یک ایرانی به این توهین زشت و ناروا معترضم. من نه با شوخی مخالفم، نه با تقلید؛ نه اینکه یک شخص با زبان، گویش، شخصیت خودش شوخی کند. ولی شوخی با توهین کاملا متفاوت است، من بیست سال است طنز می نویسم. معنی، حد، مرز شوخی را می فهمم. بارها خودم مورد نقد و حتی فحاشی پان ترک ها و تجزیه طلب ها هم قرار گرفتم. خودم را هم کنار آنها نمی گذارم. ولی اتفاقا این برنامه شوخی نبود، توهین مستقیم بود. من از کسانی که با این لحن زشت و حال به هم زن گروهی از مردم را تمسخر می کنند، بشدت ابراز انزجار می کنم. Ebrahim Nabavi FB11.11.15

او ادامه داد: این نوشته را فقط به عنوان اعتراض یک طنزنویس نوشتم. مطلبی طولانی و تحلیلی درباره اینکه چرا این کار توهین آمیز است؛ طنز نیست، نوشته ام. منتهی بخاطر اینکه انتشار آن مورد سوء استفاده قرار خواهد گرفت، فعلا منتشر نمی کنم تا ده پانزده روز دیگر که این هیجانات متوقف شود. افراد با نگاهی غیر هیجان زده با موضوع مواجه شوند.

گاهی زندگی روزانه هم خنده دار است. طوری که در هر طنز یک هسته واقعی وجود دارد. روزی یک زوج مسن پیش پزشگی رفتند. دکتر به نتیجه تجزیه خون و مقدار کولسترال بالای آقا نگاه کرد؛ از روغن در غذای آنها پرسید. خانم توضیح داد: ما روغن خوب کرمانشاهی بکار می بریم. دکتر گفت: اتفاقا از همان روغن در پخت و پز بکار نبرید! محاکمه آزادیخواهان همیشه فرصتی برای افشاء و تمسخر دیکتاتورها ست. برتولت برشت 1898-1956 دیالوگ زیر را شاهد آورد:

قاضی: اسم؟
برشت: شما خودتان می دانید!
قاضی: می‌ دانیم اما شما خودتان باید بگویید.
برشت: خب. من را به خاطر برتولت برشت بودن محاکمه می ‌کنید! دیگه چرا باید اسمم رو بگم؟!
قاضی: با این حال باید اسم تان را بگویید. اسم؟
برشت: من که گفتم. برشت هستم.
قاضی: ازدواج کرده اید؟
برشت: بله!
قاضی: با چه کسی؟
برشت: با یک زن!! خنده حضار در دادگاه
قاضی: شما دادگاه را مسخره می‌کنید؟
برشت: نه این طور نیست.
قاضی: پس چرا می ‌گویید با یک زن ازدواج کرده‌اید؟
برشت: چون واقعاً با یک زن ازدواج کرده‌ام!
قاضی: کسی را دیده‌اید که با یک مرد ازدواج کند؟
برشت: بله!
قاضی: چه کسی؟
برشت: همسر من!! او با یک مرد ازدواج کرده است. خنده حضار در دادگاه.


منابع. ‏2015‏/12‏/17

توفیق پس از چهل سال منتشر شد. http://tarikhirani.ir/

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد