|
در نوشتار پیشین سخن بر سر آن بود که میان پیامبران و مخالفانشان در پرستش حق و چالش جبر و اختیار مناظره ای در گرفته بود . منکران جبر گرا می گفتند همان خدای پر قدرت شماست که با نیروی لایزالش سرنوشت هر کس را رقم زده ست و بر دلهای ما قفل نهاده، بیهوده ما را نصیحت نکنید . انبیا در ابتدا منکر چنین جبری شدند اما پس از مجادلات فراوان تو گویی به همان گمان و اعتقاد جبریان پیوستند و از ارشاد خلق نا امید گشته در رسالت خویش شک کردند . اینک ادامه ماجرا :
نومید شدن انبیا از قبول و پذیرایی منکران قولُهُ حتی اِذَا استَیاسَ الرُّسُل (دفتر سوم از بیت 3077 به بعد) انبیا گفتند با خاطر که چند می دهیم این را و آن را وعظ و پند چند کوبیم آهن سردی ز غَی؟ در دمیدن در قفس هین، تا به کَی؟ جنبش خلق از قضا و وعده است تیزی دندان ز سوز ِ معده است نفس اول راند بر نفس دوم ماهی از سر گنده باشد نی ز دم تفسیر ابیات : در عنوان این بخش ، عبارت عربی قسمتی از آیۀ شریفۀ 110 از سورۀ یوسف است: " [ پیامبران به دعوت خود ادامه دادند و منکران به ستیز خود] تا این که رسولان [ از ایمان آوردن کافران] نا امید شدند و پنداشتند که به آنان دروغ گفته شده است ؛ در این هنگام یاری ما به اینان در رسید . پس هر که را خواستیم برهاندیم و عذاب ما از مردم گنه کار برگردانیده نشود . " (ترجمه از کریم زمانی پیامبران با خود اندیشیدند که آخر چقدر مردم را باید پند دهیم ونصیحت کنیم ؟ گویی بر آهن سرد ضمیر آنان ــ که خدا را فراموش کرده و راه ضلالت را طی می کنند ــ دم گرم ما در نمی گیرد . و یا می توان این طور معنی کرد : تا کی باید گمراهان و منکران را پند و اندرز دهیم . دم گرم ما بر آهن سرد کسانی که سرشت آنان جهنمی ست و از "غی" بر آمده اند در نمی گیرد. [ غی، گمراهی بر اثر نسیان را گویند (1) .نام رودی ویا یک وادی در دوزخ است. (2) باری چقدر می بایست در قفس دمید یعنی کار بیهوده انجام داد؟ زیرا فعالیت آدمی بر اثر قضا و قدر الهی ست. انقروی می نویسد: " کلمۀ وعده در خیر و شر بکار میرود و در اینجا آن وعده است که در شر واقع و در ازل ثبوت یافته است که نتیجه اش در آخرت به ظهور می رسد."(3) همانطور که مثلا تا به انسان احساس گرسنگی دست ندهد و معده اش به سوز و تابش نیفتد لب به غذا نمی زند، حال که خدا آفرینش عالم را به عقل کل واو نیز به نفس کل یا نفس اول تفویض کرده اند،فرامین همین نفس است که بر نفوسانسانی نافض اند و تقلای پیامبران حاصلی ندارد . بنا بر این اگر در سرنوشت کسی گمراهی مقدر شده باشد فرمانش از بالا رسیده است . همچنانکه مثلا ماهی نیز از ناحیه سر گندیده می شود و سپس به بدنش سرایت می کند. سپس مولانا از قول حق خطاب به پیامبران و دیگر مردمان می گوید : لیک هم می دان و خر می ران چو تیر چون که بلِّغ گفت حق، شد ناگزیر ولی در عین حال که از واقعیت امر باخبری، باز از پای ننشین و در کارت صبر و استقامت داشته باش چرا که حق فرموده است "ابلاغ کن". اشاره ای ست به آیۀ 67 سوره مائده. پس از آن در لباس ارشاد به خواننده مثنوی تذکر می دهد: تو نمی دانی کزین دو کیستی جهد کن چندانکه بینی چیستی چون نهی بر پشت کشتی بار را بر توکل می کنی این کار را تو نمی دانی که از هر دو کیی غرقه ای اندر سفر یا ناجیی گر بگویی تا ندانم من کیم بر نخواهم تاخت در کشتی و یم من نخواهم رفت این ره با گمان بر امید ِ خشک همچون دیگران هیچ بازرگانیی ناید ز تو زآن که در غیب است سرّ ِ این دو رو تو نمی دانی که در ازل نامت را جزو نیک بختان نوشته اند و یا جزو گمراهان . باید تلاش کنی تا این امر بر تو معلوم گردد . تو در این بده بستان میان اعمال نیک و بد و پاداش و جزای آن ها همانند تاجری می باشی که در دریای زندگی مجبور است داد و ستد کند. خیال کن اگر تاجری بگوید تا از نتیجه سفرم اطلاع نداشته باشم و تنها امید به سود با من باشد از جایم تکان نخواهم خورد ، خودبخود دیگر بدرد هیچ تجارتی نمی خوری . ناموس عالم چنین است که همواره عاقبت کار نامعلوم است و جزو اسرار الهی ست . تاجر ترسنده طبع شیشه جان در طلب نه سود دارد نه زیان بل زیان دارد که محروم است وخوار نور، او یابد که باشد شعله خوار چون که بر بوک است جمله کارها کار ِ دین اولی ، کزین یابی رها نیست دستوری در اینجا قرع ِ باب جز امید، اللهُ اعلم با الصّواب بله تاجری که اهل خطر کردن نباشد سود و زیانش یکی ست و در واقع عملا هم به چیزی نمی رسد ؛ زیرا باید تجارب خوب و بد فراوانی را از سر گذراند و در آتش حوادث رفت تا به نوری اطمینان بخش رسید . حال که همه کار ها بر "بوک" ــ مخفف "بود که " استوار است ، به امر دین و ایمان که مهمترین کارهاست بپرداز و از همین ناموس پیروی کن تا رهایی یابی و رستگار شوی . یعنی به دستورات دینی خود با میل و رغبت عمل کن و امید به رستگاری در دلت باشد و در پی سر در آوردن از عاقبت امر برای خودت مباش ! در این زمینه اجازۀ در زدن و از آینده باخبر گشتن بما داده نشده است و جز امید راهی فراروی ما گشوده نیست و خدا به راه درست دانا تر است . البته این دستور برای مبتدیان و دین ورزان خواهان نعمات بهشتی ست وگرنه در فضای عارفانه، امور جلوه ای دیگر دارند و راه های فراوانی فراروی پویندگان است که مولانا در جای جای مثنوی به آن ها اشارت دارد و بشارت وصل می دهد . پایان http://zibarooz.blogfa.com/ زیرنویس 1 : با توجه به تفسیر المیزان ، ج2 ، ص 342 2 : فرهنگ دهخدا 3 : نک شرح کبیر انقروی ــ ترجمه دکتر عصمت ستار زاده ج8 ، ص1197 نظر شما؟
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد |
|