logo





سوریه قربانی جدال کشورهای ارتجاعی،اقتدارگرائی و نئوامپریالیست،
راه های برون رفت

چهار شنبه ۶ آبان ۱۳۹۴ - ۲۸ اکتبر ۲۰۱۵

حسن نادری

گرچه افزایش تدریجی بحران سوریه، برای همه مشکل ساز خواهد بود. اما خوشبختانه ما شاهد فقدان استراتژی و جهانی ای که بتواند جهان را به سمت جنگ جهانی اجتناب ناپذیر یا درگیری بین دو ائتلاف متضاد ـ ایالات متحده آمریکا و شرکاـ و روسیه و شرکاء سوق دهد، هستیم. زیرا شرایط جهانی کنونی متفاوت از دو جنگ جهانی قبل هستند و دارای پیچیده گی چندگانه ای از درگیریها، اهداف متضاد استراتژیکی و اقتصادی با موقعیت های مختلف. همه این پارامترها برخاسته از بن بست سیاسی و اجتماعی، سرکوب آرمانهای مردمی و فروپاشی نهادهای دولتی ... در هر یک از کشورهای مربوطه میباشند.
پس از توافق هسته ای بین ایران و کشورهای 5+1 در ماه ژوئیه(جولای) 2015 ،اینک ادامه تراژدی جنگ و مهاجران سوری و عراقی بیش از پیش صفحات رسانه های جمعی را دربرمیگیرند. بدون شک با ورود مستقیم روسیه در درگیریهای نظامی، بحران سوریه وارد مرحله جدیدی شد که حاکی از یک بحران استراتژی جهانیست و مسئله سوریه فقط محدود به سوریه نیست بلکه مجموعه ای از بحران کشورهای عربی و خاورمیانه وفلسطین میباشد. و شکلگیری مرکز تبادل اطلاعات و همآهنگ کننده عملیات در 26 سپتامبر با محوریت روسیه ـ ایران ـ بغداد ـ سوریه در بغدادو بمباران مواضع داعش در سوریه توسط روسیه در 30 سپتامبر، از یکسو باعث نگرانی و برآشفتگی صف براندازان دولت اسد ـ آمریکا ،فرانسه ،بریتانیا ، آلمان ، ترکیه ،عربستان و امارات متحده عربی شد. واز سو دیگر این اقدام ناگهانی مبیین اراده روسیه برای برهم زدن نقشه آمریکائی خاورمیانه وتولید توازن نیرو در منطقه پرآشوب خاورنزدیک ـ میانه است. علاوه براین موارد میتوان به یکه تاری نئو امپریالیست آمریکا و شرکاء و گسترش چتر ناتو در کشورهای اروپای مرکزی و شرقی و نیز طرح انزوای بین المللی روسیه بعد از بحران اوکراین اشاره کرد که میتوانستند موضع قدرت اتمی روسیه در صحن بین المللی به زیر سئوال ببرد.

اما این نمایش قدرت روسیه در درجه نخست باعث جلوگیری ایجاد منطقه حائل مورد نظر ترکیه و ناتو در شمال سوریه شد. زیرا در صورت موفقیت این نقشه با عنوان دفاع از شهروندان بی دفاع،سرنوشت ارتش سوریه و اسد همان میشد که در لیبی شاهد آن هستیم. سئوال مرکزی اینست که آیا روسیه با توجه به تحریمها ی آمریکا و اتحادیه اروپا ،به تنهائی توان مالی ادامه حملات بمواضع داعش و دیگر معارضین اسلامگرایان و "ارتش آزاد سوریه" را دارد یا آنکه به شراکت نیروهای نظامی و مالی رژیم ولایت فقیه ایران نیاز دارد؟

داعش، طرف مقابل درگیری نظامی از کمکهای مالی و نظامی قوی برخوردارست. بنابه گزارش "گروه بین المللی اقدام علیه پولشوئی سرمایه ها" در ژانویه 2015 ،داعش با بهره برداری از دهها چاه نفت و انتقال 350000 بشکه در روز از طریق لوله های نفتی در کرکوک به سمت بندر جیحان در ترکیه، که بطور سئوال انگیزی تاکنون مورد حملات نظامی ائتلاف بین الملی به سرکردگی ایالات متحده آمریکا قرار نگرفتند، یک میلیارد دلار درآمد سالانه دارد.
از دیگر گروههای مخالف سوری، "ارتش فاتح" دربرگیرنده گروه جبهه النصره (شاخه القاعده)،احرار شام(گروه سلفی با 20000 نیرو)،جیش السلام با 10000 نیرو مورد حمایت مستقیم عربستان سعودی، ارتش فتح تحت حمایت امیرنشینان کشورهای حوزه جنوبی خلیج فارس و ترکیه. میتوان کم و بیش متصور فضائی شد که این نیروها میخواهند با کمک عربستان و امارات و شرکاء با پیروزی بر دمشق،رژیمی را برپایه "دموکراسی" و احترام به حقوق بشر و بویژه برای زنان، استقرار کنند!.

بر گروههای فوق میتوان جریانات کردی را افزود که با دو نیروی عربی سوریه به ائتلاف دست یافتند و این نیروها دارای ماهیت و اهداف مقابل گروههای اسلامی هستند. این جریانات(واحدهای حمایت از خلق و نیروهای دموکراتیک سوریه) که خواهان یک راه حل سیاسی برپایه گفتگو و مصالحه با رژیم سوریه اند مورد حمایت ریاض و آنکارا نیستند. "ارتش آزاد سوریه" هم که از ابتداء مورد حمایت همه جانبه آمریکا و فرانسه قرار داشت، با پیوستن نفراتش به گروههای اسلامی، نقش نخست در معادلات سیاسی ندارد.

گروههای غیر اسلامی و سکولار از جمله نیروهائی هستند که گرچه از نظر بینشی و نیاز و خواست جامعه در اکثریت هستند،اما بواسطه ضعف دیالوگ برگفته از فقدان دموکراسی و استبداد، در پراکندگی بسر میبرند و تاکنون نتوانستند به یک استراتژی مشترک دست یابند. این نیروها در ابتدای اعتراضات 2011 برای آزادی و دموکراسی بمثابه موتور تغییر در سوریه برآمد کردند اما خیلی سریع مهار جنبش را از دست دادند و فریب نیروهای ارتجاعی عربستان،ترکیه،قطر و نئوامپریالیستهای آمریکا،فرانسه وبریتانیا .. با عنوان "دوستان سوریه" را خوردند و در نهایت با تسلط جریانات سلفی ها و اخوان مسلمین، از هم پراکنده شدند. با توجه به چندین نشست در قاهره و مسکو،تاکنون نتوانستند به برنامه مشترک برسند. غم انگیز اینکه همه آنها برای دموکراسی و تغییر دموکراتیک در سوریه معتقدند اما در چگونگی آن متفرق.

همانطوریکه در ابتداء اشاره شد،بحران سوریه بخشی از بحران کشورهای عربی و خاورمیانه است و ریشه از دوران استعمار دارد که نیروهای امپریالیستی وقت به نسبت توازون نیروهای خود جغرافیای سیاسی کنونی را بر پایه قومی و دینی رقم زدندند. امروزه هم این قدرتها به بهانه تامین امنیت همان جغرافیای سیاسی از نیروهای متخاصم حمایت میکنند. و از این دخالتهای بیشرمانانه با بستن قراردادهای چند صد میلیارد دلاری نظامی درشعله ورتر کردن خشونت و به قیمت جان هزاران نفر و بیخانمانی میلیونها نفر از "مشروعیت" ها و "حقوق بشر" موردنظر دم میزنند.

مستقل از کنکاش تاریخی بحران،میتوان بتاریخ معاصر یک نقشه مراجعه نمود که با کشته شدن آقای رفیق حریری،نخست وزیر لبنان در سال 2005 کلید خورد که منجر به ترک ارتش سوریه از لبنان شد. ارتشی که بنا بر توافق "تایف" برای جلوگیری از کشتار بین نیروهای سیاسی و قومی ـ دینی وارد بیروت شده بود. این نقشه بر انحراف دولت اسد و حزب بعث و وعده های دموکراتیزه کردن سوریه بعد از فوت حافظ اسد موثر افتاد و هر گونه اعتراض دموکراتیک با سرکوب و زندان همراه بود. علاوه براین با ورود بحران هسته ای ایران به مرحله جدید و خطر حمله نظامی مستقیم به ایران در دستور کار اسرائیل و آمریکا قرار داشت.اما عمق استراتژی ولایت فقیه و مضر منافع ملی ایران،حاشیه امنیتی نظام اسلامی ایران را تا مرزهای اسرائیل نزدیک نمود. بنابراین همزمان با فشار و تشدید تحریمها علیه ایران،لازم بنظرمیرسید که قبل از هر اقدام نظامی دوشاخ جمهوری اسلامی یعنی سوریه و حزب الله لبنان زده شود تا اسرائیل از آسیبهای احتمالی در امان باشد.

اما فروپاشی نظام سوریه برابر بود با از دست دادن سرمایه گذاری میلیاردها دلاری بلوک قدرت بیت خامنه ای و نیروهای نظامی ـ امنیتی در سوریه و قطع کمکها به حزب الله لبنان از پل ارتباطی سوریه. در این مرحله از جنگ "پنهان "، جنبشهای اعتراضی 2011 در کشورهای عربی به سوریه هم رسید. کشورهای غربی به همراه عربستان و قطر و ترکیه،"بهار عربی" را بدون سرنگونی اسد پایان نیافته ارزیابی کردند! این کشورها از سوریه همان "ارزیابی" را ارائه میدادند که از لیبی داشتند. این در حالیست که جامعه سوریه با پتانسیل بسیار بالا، دو قطبی است. از یکسو سطح تحصیلات و دانش سیاسی و فرهنگی اقشار و طبقات اجتماعی بسیار پیشرفته تر از همه کشورهای عربی است و از طرف دیگر دارای ساختارهای اقتدارگرایانه دولتی و نظامی با 45 سال حاکمیت تک حزبی بعث. بنابراین با گسترش اعتراضات داخلی سوریه و ورود عوامل برون مرزی در امور آن ، سوریه میدانی شد برای جنگ نیابتی قدرتهای منطقه ای و بین الملی. جنگی که تاکنون باعث کشته شدن بیش از 240000 نفر و 11 میلیون نفر پناه جو در خارج و آوارگی در دیگر منا طق سوریه .

ابرقدرت های جهان،همراه ده ها دولت در یک ائتلاف متضاد نظامی- سیاسی با سلاح های سنگین توپ و تانک،از هوا و دریا وارد میدان جنگی ای شدند که حاصل آن سرزمین سوخته ای خواهد بود که سوری ها هزینه درگیریهای قدرتهای خارجی را میپردازند.

در این شرایط پر مخاطره برای کل جهان،از خود باید پرسید که این حرکت سیاسی اسلامگرایان و تروریستی تا کجا امتداد خواهد یافت و آیا دامنه اش از "بوکو حرام" در نیجریه،شمال آفریقا،سومالی،یمن و خاورمیانه ـ نزدیک و آسیای میانه و مرکزی فراتر خواهد رفت؟ چرا فقدان یک آلترناتیو دموکراتیک؟ چرا قطبی شدن افراط گرایی، خشونت و ظلم در کشورهای اسلامی؟ چگونه میتوان به راه حلی برای پایان دادن بن بست غم انگیز و دستیابی به دموکراسی اقدام نمود؟ آیا باید باین گفته بعضی از تحلیلگران جانبدار اکتفاء کرد که این جنگ بی رحمانه سر نوشت ساز بین دو تمدن سنی و شیعه است؟ آیا سئوال اخیر بنوعی پنهان کردن به خواسته های اساسی اجتماعی و سیاسی در کشورهای درگیر نیست که بعضی از ابر قدرتهای غربی در این تراژدی شریک هستند ؟ آیا مسئولیت فاجعه از سومالی گرفته تا افغانستان،عراق،لیبی،سوریه و یمن .. فقط محصول اعمال مسلمانان است و ابر قدرتها هیچگونه مسئولیتی ندارند؟ این تحلیلگران تعدیلگرا، برای توجیه افکار ماکیاولی خود به "برخورد تمدنها"ی هانتینگتون پناه میبرند. راستی چه نیرو و کشوری ، دولت ـ ملت سومالی را به سرزمینی غیر قانونمند و از هم پاشید تبدیل کرد تا از این بیسامانی دزدان دریائی در شاخ آفریقا سربرآورند و پس از آن ناوگانهای نظامی آمریکا،فرانسه ،بریتانیا و شرکاء "امنیت" مسیر تردد کشتیهای تجاری را به عهده بگیرند و شرکتهای بزرگ بیمه حمل و نقل هم به سودهای کلان دست یابند؟

در این جهان جهانی شده اقتصاد، مرزهای گمرکی با قوانین نئولیبرالی مقررات زدائی برداشته شده پس چه بهتر دولتها هم برداشته شوند! و حاکمیت جهانی در دست اندیشه واحد و سیاست واحد،رسانه واحد بر جهان مسلط گردد!

بدون تردیدعوامل ایدئولوژیکی،بویژه دینی کاربرد موثری در پیدایش این بحرانها دارند و به اقدامات خشونت آمیز،اعلام وفاداری و ائتلافها ی این جریانات مشروعیت میدهند.
اما همانطوریکه در بالا اشاره شد، بحران سوریه دارای منشاء ویژه و پیچیده تاریخی،در سیاستهای دولت و نیز در جنگهای کشورهای غربی در کشورهای عربی و نیز باید درتحقیر و برتری طلبی علیه یک ملت جستجو کرد.

ناکار آمدی و فرسودگی نظامهای برآمده از استعمار زدائی
برای درک بحران نه تنها سوریه بلکه همه کشورهای عربی، باید همه عوامل متناقض و گوناگون اثر گذاردرهمه جهات حیات سیاسی و اجتماعی این کشورها را درک و تحلیل کرد. بازگشت نظامیان اقتدارگرا در مصر،سرکوب نظامی معارضان اجتماعی در بحرین، هرج و مرج بجای مانده ازدخالت ناتو در لیبی،ازهم پاشی یمن .. . دیروز دنیائی از امید،امروز دنیائی از تشنج و فروپاشی. جهان عربی که در هر گوشه ای از آن که با خواست اساسی حقوق بشر،آرمانهای دموکراتیک و حتی ایده انسانیت روبرو میشود، بطور فاجعه آمیزی به زیر سئوال میرود. این در حالیستکه خود دولتهای عربی بمثابه نهاد "پایدار" سیاسی، عملا در مظان اتهام قرار دارند.

در حال حاضر میتوان باین مسئله پی برد که بحرانها تا چه اندازه درناکارآمدی رژیمهای برآمده از پایان استعمار،ناسیونالیسم عربی و رویای پان عربی شکل گرفته بعد از جنگ دوم جهانی ریشه دارند. خلقهای این کشورها ادامه دولتهای در قدرت را که توانائی ایجاد آینده روشنی را ندارند،دیگر تحمل نمیکنند. این خلقها،اقتدارگرائی،خشونت و سرکوب و اختلاس دولتها را دیگر نمی پذیرند. حزب "رستاخیز سوسیالیست عربی" یا همان حزب بعث سوری هم از این خواسته ها مستثناءنماند و سوریها هم از همان ماه مارس 2011 با اعتراضات صلح آمیز سراسری برای دموکراسی بپاخاستند. این جنبش بلافاصله و شدیدا سرکوب شد. رژیم اسد با دست زدن به اقدامات نظامی علیه جنبش دموکراتیک، راه را برای نیروهای سیاسی رادیکال اسلامی و ارتجاعی ا خوان المسلمین و حمایت عربستان ،قطر و ترکیه و کشورهای غربی از این جریانات باز نمود. بنابراین روند اعتراضات دموکراتیک بسوی در هم ریختگی وبی ثباتی کشور و پیشروی جهادگرایان نظامی خشونت طلب سمت یافت و نیروهای دموکراتیک بیش از پیش منزوی شدند.
گسترش عملیات نظامی گروههای بنیادگرای اسلامی در دوسوی مرزهای عراق ـ سوریه، به حذف مرز بین دوکشور توسط داعش شد. این اقدام سمبولیک داعش به زیر سئوال بردن مرزهای دولتی کنونی تحمیل شده از استعمارگرایان فرانسه و انگلیس و بنوعی تبلیغ علیه غرب و مشروعیت بخشیدن در فتح مناطق مورد مشاجره بر خاسته از دوران استعمار میباشد. این بنیادگرائی دینی توانست با توسل به نیروی نظامی،با ایجاد رعب ووحشت و نیز با سوء استفاده از نا امیدی اجتماعی و فقدان چشم انداز روشن و خواست بر حق مردم برای عدالت اجتماعی ودخالتهای ملموس ابر قدرتهای خارجی، پایه های خود را گسترش دهد.

نقش موثر سیاستهای ابر قدرتها

تبلیغات ضد غربی اسلام سیاسی یک چیز تجریدی نیست،بلکه ناشی از احساس تنفر نسبت به جنگی است که غربیها در سال 2003 علیه عراق راه انداختند و همچنین حمایت بی چون چرای غربیها از سیاست دولت اسرائیل در توسعه طلبی و دست اندازی به سرزمینهای فلسطینیان و اشغال نظامی بخش بزرگی از سرزمین فلسطین. بنابراین به صراحت میتوان گفت که بحران سوریه محصول برتری طلبی غربیها،تحقیر، امیدها،مقاومت و مبارزات جهان عرب است که در قرن 20 شروع و تا بامروز ادامه دارد.

اما این انتظارات اجتماعی و دموکراتیک، امید به تغییر سیاسی، برآشفتگی و خشم خلقها با موانع و سرکوب نظامهای دیکتاتوری و نیز نیروهای فوق العاده ارتجاعی، حملات خشونت آمیز و جنگ، دخالتهای پی در پی ابر قدرتهای غربی مواجهند.

این بن بست چندین ساله و دایره عبث خشونت،هر فردی را برآن میدارد تا از خود بپرسد پس راه حل چیست و چه کسانی مورد اعتماد هستند و آیا باید از بین دیکتاتورهای شکنجه گر و جهادیهای جانی و قاتل یکی را انتخاب کرد؟

درواقع، این بن بست تا حد زیادی میراث امپریالیسم و سلطه قدرت های غربی است. این بن بست محصول حمایت مزورانه دائمی قدرت های بزرگ از استبدادهای محلی است. همچنین نتیجه کنترل اقتصادی، منافع استراتژیک و انرژی جهان سرمایه داری غالب است. در این بن بست اما باید از ترازنامه فاجعه آمیز طرح معروف به "همکاری اروپا ـمدیترانه" یاد کرد که 20 سال پیش برای حل مسائل کشورهای جنوب و شرق مدیترانه و بویژه حل مسئله فلسطین،تشکیل شده بود که نه تنها پیشرفتی در دموکراتیزه شده حیات سیاسی کشورهای حاشیه مدیترانه نشد و معضل اسرائیل ـ فلسطین حل نشد بلکه شرایط زندگی وخیمتر شد.

بنابراین میبینیم که بن بست فقط به فقط مربوط به نظامهای سیاسی کشورهای عربی نیست،بلکه و مقدم بر هر چیز در ارتباط با ابر قدرتهای مسلط خارجی است. تاریخ و هژمونی نئوامپریالیستی معاصر علت سقوط کنونی خاورمیانه است. بهره برداری و تجارت نفت، فروش اسلحه، حفظ و گسترش حوزه نفوذ ،توافقات استراتژیک با اسرائیل و رژیم های عرب مرتجع... همه این عوامل تشکیل دهنده و علل واقعی بحران میباشند. گرچه عده ای با پیشینه های ایدئولوژکی خود سعی دارند تا بحران کنونی بویژه در خاورمیانه را به درگیریهای مذهبی تقلیل دهند.

تاریخ طولانی بحران


درمقابل تراژدی غم انگیزی که در سوریه میگذرد، هیچ کس نمی تواند بگوید ما نمی دانستیم.

در واقع از بیش از 35 سال پیش تاکنون در کشورهای عربی حوادث یی درپی رخ میدهند و بحران جوامع و رژیم های عربی بلا انقطاع در حال رشداند. از سال 1979، سه تحول عمده، به شدت در دگرگونی جهان موثر بودند که می بایست به عنوان یک هشدار و پیش درآمد تحولات مورد توجه قرار میگرفت و حداقل در باره آنها به نقد روشن و شفاف نشست. قدر مسلم در این تحول باید انقلاب ایران، حمله شوروی سابق به افغانستان و به قدرت رساندن آقای شادلی بن جدید در الجزایر و اجرای سیاستهای نئولیبرالی بانک جهانی و صندوق بین المللی پول برای برون رفت از بحران اقتصادی در الجزایر. این سه تحول بنوعی حاکی از پیشروی اسلام سیاسی در چارچوب شرایط ظهور روش و رفتار طرد سیاست و باصطلاح "هویت زدائی و فرهنگ غربی" و بحران حاد اجتماعی بود.

قتل انوراسادات در سال 1981 و خفقان دهه1990 در الجزایر، همگی نشان میدهند که بی ثباتی و خشونت تا چه حد میتوانند به زیان آرمان های دموکراتیک و اجتماعی ونفی این آرمانها توسط نیروهای بنیادگرا و متعصب سمت یابند.

با این حال، قدرت های غربی واقعا در مورد بحران سوریه نگرانی ای از خود نشان ندادند تا زمانیکه تصویر وحشتناک سر بریدن گروگانهای غربی توسط گروههای اسلامی در رسانه ها منعکس شده بود. و اخیرا هم با هجوم گسترده پناهجویان به اروپا، وضعیت وخیم انسانی ای بوجود آمد که اتحادیه اروپا قادر به حل آن نیست. چگونه میتوان از ورود بیش از یک میلیون نفر که از جنگ و تروریسم فرار کردند ممانعت ورزید؟ بنابراین قدرتهای غربی و در راس آن ایالات متحده آمریکا تصمیم به بمباران داعش بعنوان هدف اصلی نمودند. اما دیگر گروههای معارض سوری که اکثرا از نوع دیگر اسلام گرائی وتامین مالی شده عربستان و قطرهستند ، سامان داده شدند. عجب بازی نادرست،بسیار خطرناک وفوق العاده ناکارا. اینک پس از یکسال از بمباران داعش توسط نیروهای ائتلاف صحبت از عدم موفقیت بمیان میآید. مبارزان تسلیح و تعلیم یافته واشنگتن هم در میدان جنگ همه تجهزات و مناطق تحت تصرف خود را به داعش و گرههای اسلامی وانهادند. سازماندهی مجدد و آموزش نیروهای مسلح عراق هم پس از ده سال و با بحران حاد سیاسی به شکست منتهی شد.این را باید یک شکست استراتژیکی برای آمریکا و نیروهای ائتلاف تلقی نمود.

زمانی که روسیه شکاف استراتژیک را پر میکند.


در پی شکست استراتژی آمریکا در بحران موجود، روسیه تصمیم به دخالت مستقیم میگیرد. با حملات هوایی بمواضع داعش و همه معارضان در سوریه و استقرار تجهیزات نظامی بسیار قابل توجه. روسیه همزمان با بمباران با عربستان سعودی، از حامیان نیروههای مورد هدف بمباران مشورت میکند وهمچنین با اسرائیل که رسما در این نزاع "بیطرف"است. اما همگان آگاه هستند که تل آویو مجروحان جهادی را در بیمارستانهای خود درمان میکند و این معا رضان جهادی بعد از درمان به جبهه جنگ علیه دولت سوری برمیگردند.

در ابتدای حملات هواپیماهای جنگی روسی بمواضع معارضان، قدرتهای غربی و ناتو اهداف بمباران شده توسط هواپیماهای جنگی روسی را مورد شک و تردید قرار دادند و مدعی شدند که مسکو پیش از بمباران مواضع داعش به حمایت و دفاع از دمشق اقدام مینماید. و سپس روسیه را متهم به تجاوز به حریم هوائی ترکیه کردند. اما در واقع آنچه که کشورهای عضو ناتو بآن تردید و بیم دارند، ورود روسیه به پرونده سیاسی و استراتژیکی آمریکا و ناتو میباشد.

زیرا مسکوقبل از هر چیز میخواهد مناطق تسخیر شده ادلب و حما توسط اتئلاف جهادگران تحت حمایت عربستان ،ترکیه و قطر را باز پس بگیرد. اما روسیه میگوید که مواضع همه گروههای اسلامی را بمباران میکند. و حمایت از دولت اسد را نه پنهان میکند و نه بطور واضح اعلام. در همین راستا هم خواهان گسست و یا تضعیف محور تهران ـ دمشق ـ حزب الله لبنان نیست. اما آنچکه مربوط به نقض مرز و حریم هوایی ترکیه میشود، می توان حدس زد که این یک هشدار مستقیم به آنکارا است که همچنان به جهادگران از جمله داعش کمک میکند.

گرچه کشورهای ناتو خود منشاء همه تجاوزات و نقض حقوق بین المللی و بدون اجازه سازمان ملل ویا با اقدامات فرا قضائی و استفاده از پهبادها دست به قتل میزنند، در جایگاهی نیستند که از تجاوز حریم هوائی سخن بگویند. اما تداوم اینگونه رجز خوانیها میتواند جهان را به سمت جنگی فراگیر و غیر کنترل سوق دهد. بنابراین با نگاه به صحنه بحران، میتوان اینطور ارزیابی کرد که مسئله مرکزی احترام به حقوق نیست. بلکه قدرتهای غربی در پی تغییر رژیم در سوریه هستند. برعکس روسیه خواهان حفظ رژیم و شاید بیش از نجات اسد در راس حکومت. همانطوریکه پوتین و دیگر رهبران روسیه به دفعات از اصلاحات سیاسی و سازش سخن گفتند.

در این بحران ما ناظر یک رویارویی قدرتهای بزرگ در قیاس وسیع هستیم. بمباران مواضع معارضان سوری توسط روسیه دارای بُعد سیاسی است: بدین معنی که قدرت روسیه یک واقعییت است و ایالات متحده تنها قدرتی نیست که در حوادث بین المللی میتواند دخالت کند. و در نتیجه روسیه میخواهد ثابت کند که توانایی پر کردن خلاء استراتژیکی بجای مانده از شکست آمریکا در سوریه را دارد. طوریکه مسکو، واشنگتن را مجبور به مذاکره در باره کانال های ارتباطات نظامی نمود تا از هر گونه درگیری و حوادث جلوگیری شود. پوتین میخواهد دو پرونده اوکراین و سوریه را طوری مدیریت کند که همزمان دو جبهه نظامی گشوده نشود. سئوال اما اینست که تا کی و تا کجا و با چه ائتلافی؟از جمله با ایران میخواهد بحران را مهار کند؟

شرایط بسیار دشوار برای راه حل سیاسی.


اگر حملات ایالات متحده منجر به عقب راندن داعش نشد،پس بمبارانهای روسیه چه نتایجی را میتوانند بدست دهند؟
همگان اذعان دارند که حملات پی درپی ناموفق واشنگتن به تنهائی ناکارآمد بوده و گروههای جهادی زمانی عقب مینشینند که نیروهای زمینی وارد نبرد شوند. آیا نیروهای روسی همراه ارتش سوریه و متحدین ایرانی و حزب الله لبنانی اسد وارد جنگ زمینی خواهند شد؟ اخبار مندرج در رسانه های ایران و کشته شدن هر روزه تعدادی از سران سپاه و پاسداران به بهانه دفاع از "حرم مقدس" زینب در حومه دمشق،حاکی از آنست که رهبران جمهوری اسلامی ایران برای نجات اسد حاضر به هزینه مالی و انسانی و پیاده کردن نیروی زمینی هستند.

مداخله روسیه امکان تغییر موازنه قدرت، تثبیت رژیم بشار اسد را گشود. اما این مداخله می تواند به یک راه حل واقعی کمک کند؟ و اگر آری این هم مشروط به شکست داعش و گروههای جهادی و همچنین مصالحه سیاسی در قدرت در دمشق است. اما با توجه به صحنه نظامی و سیاسی موجود نمیتوان با اطمینان از سرنوشت جنگ سخن گفت.

بنابراین برای دستیافتن به یک راه حل پایدار، لازمست سیاستی دیگر و سه شرط ذیل اجرا گردند:

یک ـ پیدا کردن امکان اتحاد و یا همگرایی سیاسی که بتواند منافع و استراتژی خاص قدرتهای منطقه ای را تامین کند. بدین منظور لازمست همه نیروهای نظامی محلی را دریک استراتژی زمانبر نزدیک نمود تا همه ظرفیتها برای پیروزی علیه جهاد گران بکار برده شود. از این طریق میتوان زمینه امنیت منطقه ای را فراهم نمود.گرچه در شرایط فوق العاده قطب بندی سیاسی دولتهای خاورمیانه و بویژه تضاد بین ایران و عربستان سعودی، دستیابی به این هدف بسیار دشوار به نظر می رسد. اما آیا در مقابل چنین تراژدی ای نباید همه تلاشهای چند جانبه و مسئولیت جمعی را علیه تهدیدات اسلام سیاسی فوق العاده مسلح که اهداف خود را فتح سرزمینهای اعراب از طریق اعمال وحشیانه اعلام نموده است،آغاز نمود؟

نمیتوان و نباید به سیاستهای واشنگتن و مسکو که به جز تشدید رقابتهای منطقه ای همراه با خطرات استراتژیکی راهی ارائه نمیدهند اکتفاء کرد. باید از لازم بودن این دو قدرت گذارکرد زیرا داعش و دیگر گروههای جهادگرا استعداد بهره بری و سوءاستفاده از سیاستهای دو قدرت به نفع خود را دارند.
دو ـ راه حل سیاسی باید دربرگیرنده همه کشورهای درگیر بحران از جمله روسیه و ایران باشد. سازش در سطح قدرت هم باید تمام نیروها، از جمله بخشی از ارتش که می خواهند به شقاوتهای رژیم پایان دهند را دربرگیرد. برای دستیابی به حمایت از جنبشهای سیاسی ورهبران و همه نیروههائیکه چشم انداز ساختمان جامعه ای دموکراتیک تر در سوریه را در سر دارند، باید میدان جدیدی را در فرآیند این هدف گشود. قدر مسلم این ایده بدان معنی نیست که بجای سوریها با آقای اسد مذاکره شود بلکه هدف یافتن شرکائی است که بتوانند در گسترش فضای سیاسی کمک کنند و باردیگر امید به صلح را در دلها بوجود آورند. بدون شک هیچ کسی مدعی آسان بودن باین هدف نیست اما هیچ کاری نکردن در ایجاد فضای آشتیجویانه برای تغییر و فائق آمدن بر بحران داخلی سوریه خطای جددی تاریخی خواهد بود که نتایج منفی آن دامن همه را میگیرد.

چه کسانی برای تحقق این فرآیند میتوانند شرکت داشته باشند؟ تا این مرحله و با شواهد موجود از رفتار دیپلماسی مخرب فرانسه که دولت کنونی ادامه دهنده سیاستهای ماجراجویانه دولت سارکوزی است، به سختی میتوان تصور کرد که مقامات فرانسوی قادر به غلبه بر گرایش نظامی- آتلانتیکی خود باشند. برعکس آنها ترجیح میدهند تا به فروش سلاح و هواپیماهای نظامی "رافال= تند باد" ادامه دهند. گرچه این معاملات پر منفعت اما ضد صلح از هنگام ورود نظامی دولت باصطلاح سوسیالیست فرانسه در آفریقا و در توافق با ناتو آغاز شد، اما انزوای بیش از پیش دیپلماتیک فرانسه و قضاوت تلخ تاریخی رهبران حزب حاکم را در پی خواهد داشت.

بحران سوریه، بحران همه جهان عرب و به طریق اولی همه خاورمیانه و درگیری همه جانبه قدرتها است. بنابراین شایسته است تا همه نیروهای صلح طلب با همه امکانات خود وارد میدان سیاسی شوند تا نیروهای جنگ طلب که از بستر شعله ور سازی و نفاق ارتزاق میکنند پس زده شوند. آیا این زیاده خواهی است؟
سه ـ میتوان از حدت بحران سوریه و اثرات منفی آن برهمه روابط بین المللی و همچنین بحران اوکراین و دیگر بحرانها در قاره آفریقا ارزیابی داشت. انباشت این بحرانها و پس زدن خطرات جهانی آنها، مشارکت قوی همه شهروندان و همچنین همه مقامات اخلاقی و اجتماعی، نهادهای بین المللی که میتوانند بر تعادل نیروها اثرگذار باشند : نظیر دبیرکل سازمان ملل متحد، اتحادیه عرب، سندیکاها،نهادهای دینی،سازمانهای صلح طلب و سازمانهای همبستگی ملی و بین المللی، ضروری میباشند.

مقدم بر هر چیز درخواست فوری برای کاهش تنشها وعقب نشینی از برخورد نظامی. این درخواست آنچنان ضروریست که بعضی ازمحافل سیاسی و رسانه ای بطور پی در پی خبر از احتمال جنگ بزرگ بین المللی و یا جنگ جهانی را مطرح میکنند.

لوران فابیوس، وزیر امور خارجه فرانسه در 12 سپتامبر 2015 در جواب به سئوال روزنامه نگار روی آنتن رادیو "اروپا 1" میگوید: "خطر درگیری نظامی جهانی میتواند وجود داشته باشد". هفته نامه فرانسوی "اُبزرواتر" در شماره 8 بتاریخ 14 اکتبر 2015 با این عنوان سئوال میکند که "آیا جنگ جهانی آغاز شده است"؟ قدر مسلم کسی مدعی شمارش معکوس این فاجعه نیست اما با توجه به شرایط کنونی، موضوع سیاسی و ایدئولوژیک این فاجعه راه اندازی شده است. اعتبار چنین پیش بینیها چه میزانی است ؟ چه کسی می تواند مدعی شود که قادر به پیش بینی آینده در چنین اوضاع بین المللی است؟ آیا واقعا خطر درگیری بین المللی جدید وجود دارد؟ و یا اینکه آیا بحران های جاری را میتوان تحت کنترل داشت؟ آیا بیان پیش بینی جنگ جهانی در شرایط رقابتی ابر قدرتها،خود مقدمه ای در انتخاب اهریمن جلوه دادن رقیب به عنوان دشمنان استراتژیک نیست؟ آیا خود این انتخاب نمیتواند منجر به تشدید بحران شود ؟

گرچه افزایش تدریجی بحران سوریه، برای همه مشکل ساز خواهد بود. اما خوشبختانه ما شاهد فقدان استراتژی و جهانی ای که بتواند جهان را به سمت جنگ جهانی اجتناب ناپذیر یا درگیری بین دو ائتلاف متضاد ـ ایالات متحده آمریکا و شرکاـ و روسیه و شرکاء سوق دهد، هستیم. زیرا شرایط جهانی کنونی متفاوت از دو جنگ جهانی قبل هستند و دارای پیچیده گی چندگانه ای از درگیریها، اهداف متضاد استراتژیکی و اقتصادی با موقعیت های مختلف. همه این پارامترها برخاسته از بن بست سیاسی و اجتماعی، سرکوب آرمانهای مردمی و فروپاشی نهادهای دولتی ... در هر یک از کشورهای مربوطه میباشند. همه این علل عمق ریشه های بحران هستند که باید به بحث و گفتگوی عمومی گذاشت و نشان داد که چگونه قدرتهای متضاد"آنتاگونیسم" قادر به تولید دشمنی بجای سازندگی و همگرائی مثبت هستند. این قدرتها باید از آلت دست ساختن حرکتهای اسلامگران و جهادی دست بردارند و سعی در برآوردن نیازها و خواستهای دموکراتیک و اجتماعی خلقها نمایند. برای دستیابی باین نیاز مشروع، ضروریست تا در اندیشه راهبردی و انتخاب سیاسی، تحولی عمیق و بعبارتی دیگر انقلاب دموکراتیک صورت گیرد. بدین معنی که تمایل واقعی به شرکت در تغییر انتخاب شاخص های بین المللی پیشرفت و عدالت اجتماعی و تامین دموکراسی و آزادی واقعی. گرچه تا آن مرحله فاصله داریم، اما در مقابل شتاب فزاینده حوادث، هر روزه اضطراب ونگرانیها ابعاد بزرگتری میگیرند. و این روشهای جدید گفتمان سیاسی ای که بر طبل پیش بینی جنگ جهانی میکوبند، بسیار نگران کننده هستند. لازمست تا نیروهای ترقیخواه به تجزیه و تحلیل و نقد بپردازند و در مقابل پیشگوئی شوم جنگ، آلترناتیو صلح و دموکراسی، خلع سلاح عمومی و بویژه اتمی،شرایط امنیت بین المللی و حل درگیریهای نظامی و مهمتر از همه نظامی زدائی در روابط بین المللی را ارئه دهند.

حسن نادری
28 اکتبر 2015 / 6 آبان 1394

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد