داستان این ازدواج ها هم از آن دست خاطراتی است که نمی شود روایت نکرد. به ناگزیر باید کسی این بخش از تاریخ جنبش چپ را بنویسد.ازدواج در سازمان فدائیان خلق از آن سری رخداد هاست که هنوز هم تبعات آن تا امروز ادامه دارد. به سال های قبل از انقلاب بر نمی گردم که دوست داشتن، عشق ورزیدن در سازمان گناهی کبیره بود و عقوبتی سخت داشت. مردان و زنان در خانه های تیمی مانند آدم های آهنی زندگی می کردند و لگام زدن به مهم ترین و زیباترین نیاز زندگی بخشی از مبارزه شمرده می شد. مبارزه ای که خشونت در بطن آن خوابیده بود. از آزادی سخن گفته می شد بی آن که شاه بیت آن که عشق آزاد دو انسان به یک دیگر است، محترم شمرده شود. هر چه بود گذشت وانقلاب فرا رسید سازمان چریک های فدائی که من عضوی از آن بودم، یک شبه از خانه های تیمی به میانه میدان پرتاب شد. یک شبه از سازمانی کوچک و مخفی به سازمانی بزرگ وفرا گیر در سراسر ایران تبدیل گردید. باری عظیم از هزاران مسئله سیاسی واجتماعی بر گردن او نهاده شد. روایت هر کدام از آن ها و چگونگی برخورد با این مسائل بخشی از باز خوانی جنبش چپ ایران است. هزاران دختر وپسر جوان جذب سازمان گردیده بودند. صد ها چریک مخفی، نیمه علنی، رها شده از زندان، هسته های جانبی هوادار همه از نظر سنی در شرایطی بودند که باید ازدواج می کردند. هزار ها هسته سازمانی تشکیل شده بود، متشکل از دختران و پسرا ن جوان. هیجان، کار، شور سال های نخستین انقلاب، عشق و تمنا و وارد شدن به چرخه زندگی امید به تغیر و گرفتن نقشی در سازندگی خاص این دوره بود. سال اول و تا حدودی سال دوم انقلاب هنوز تب و تاب مبارزه کوچه و خیابان به گونه ای بود که می شد جوابگوئی به مسئله ازدواج را به آینده حواله داد. اما از اواخر سال پنجاه وهشت زمزمه ها شروع شده بود. آن ها که وارد تر بودند. چه دختر و چه پسر کسی را زیر چشم خود داشتند و مترصد فرصت که آستینی بالا بزنند. قدیمی ها که خود را متولایان سازمان و انقلاب می دیدند به قول معروف خواست خود را در لفافه می پیچیدند و دنبال فرصت برای طرح آن. می شود گفت هیچ کس تجربه این بخش از زندگی را نداشت. معیار ها، سنت ها و عرف های رایج اجتماعی عمدتا مذهبی را قبول نداشتیم و با معیار های جدید اواخر دوره پهلوی بیگانه و در ستیز.( بخشی از نیروهای جوان خانواده های متوسط به بالا که بعد از انقلاب جذب سازمان شده و تا حدودی تجربه دوست دختر و پسر را داشتند.)فرهنگ چپ اروپا و کشورهای سوسیالیستی را در ارتباط با رابطه دختر و پسر نیز مخصوص خودشان می دانستیم که عمل به آن مایه بد نامی و فاصله گرفتن از توده مردم می شد .در بسیاری از عرصه های زندگی چپ مذهبی بودیم دیدی که از نظر من در فرایند مارا به دنبال خط نا کجا آباد امام کشاند.
از ازدواج طرحی مبهم داشتیم که بخش زیادی از آن به تمنای اقتضای سن بر می گشت که آن هم با سدی به مراتب سخت تر از سد مذهبی ها در سازمان بر خورد می نمود. مجموعه بسته و مردانه ای بود با ویژگی های خود در میان جامعه(حضور زنان در تصمیم گیری ها بسیار اندک بود). اما سرانجام واقعیت های زندگی پیروز شد! اقتضای سن، در هم تنیدگی بیشتر با خانواده ها و حضور پر رنگ خانواده هائئ که بچه هایشان سیاسی شده بودند، نگاه اجتماعی و تلاش برای در هم آمیزی با جامعه و پاسخ گوئی به نیاز جنسی صدها جوان در سازمانی که دیگر بزرگ و فرا گیر شده بود، خود را بر نهاد رهبری تحمیل کرد. از نظر عملی هیچ چیز راحت تر از ازدواج در یک گروه سیاسی چپ نبود! مشکلات و مسائل مالی و سنتی مرسوم را نداشت و تنها یک رضایت بود بی مهریه سنگین! داشتن یا نداشتن خانه، ماشین، میزان در آمد و جایگاه طبقاتی مسئله آن روز نبود. خانواده ها از کس و کارت نمی پرسیدند چرا که عملا کنار نهاده شده و مطیع شرایط و فضای جدیدی گردیده بودند که انقلاب در آن سال های نخستین به وجود آورده بود. تنها رضایت دختر یا پسر شرط اصلی بود. جامعه وانقلابی گری حاصل از انقلاب معیار های مادی را در هم ریخته بود. فقط نفس ازدواج بود و بس .این که فردا چه خواهد شد مسئله هیچ کس نبود! شاید در هیچ دوره ای ازدواج در ایران به این راحتی بین بخشی از جوانان که سیاسی بودند، وجود نداشت. (دراین دوره از انقلاب در جامعه نیز برای مدتی کوتاه ارزش های سنتی زیر سوال رفت و فضای بازی در جامعه به وجود آمد که نگاه به افراد را نه بر اساس پایگاه اجتماعی و جایگاه او بلکه مبزان خلوص و پایبندیش به ارزش های انسانی که در آن روزها مطرح می شد، قضاوت می کرد. در آن دوره نه تنها در ازدواج بین افراد گروه های سیاسی بلکه افراد عادی نیز دگرگونی های مثبت و تسهیل کننده ای به وجود آمده بود.)
یک روز عصر مسئول کمیته تبلیغ که در هیئت سیاسی بود به جلسه کمیته آمد. «رفقا خبر های خوشی دارم! در بالا به این نتیجه رسیدیم که نمی شود این طور ادامه داد. باید دنبال هویت و زندگی بود باید ازدواج کرد. ما به این مسئله کم بها دادیم اما دیگر سیمای سازمان عوض شده آن سازمان چریکی نیست! ما یک سازمان بزرگ توده ای هستیم که باید از سیمای روشنفکری ودانشجوئی فاصله بگیرم. خودمان باید خرج خانه بدهیم نه این که از خانواده بگیریم. بعد طبق معمول لبخند کوچکی زد وگفت اما باید حداقل معیار ها را در نظر گرفت !» روی به یکی از اعضای کمیته کرد. «مثلا معیار تو برای ازدواج چیست؟»او من و منی کرد به راستی معیار او چه بود. از دیر باز یکی از دختران فامیل را دوست داشت.اما وقتی به سازمان پیوست این دوست داشتن نحست به سری ناگفتنی بدل گشت. سپس به جدالی برای دور افکندن و نهایت به فراموشی تلخ. بعد ها جای آن را دختر دانشجوئی گرفت که آن هم در اوج روزهای شور و سرمستی به کناری نهاده شد. او هیچ معیاری نداشت چرا که سال ها با این مسئله بیگانه شده بود. آن دو چهره را به خاطر آورد اما سخنی نگفت. «می دانید برای بسیاری زیبائی دختر در درجه اول است! اما این درست نیست چرا که زیبائی از بین می رود وآن وقت عشق شما نیز کم وکم می شود چیزی فراتر از این است هیچ تا حالا شنیده اید که کسی مادرش را به خاطر زیبائیش دوست داشته باشد؟ نه! مادر زشت و زیبا وجود ندارد! آن چه که مادر را مادر می کند عشق اوست نسبت به فرزند که هیچ تمنائی در آن نیست و زمان آن را زایل نمی کند.» مثال او مانند کشف جدیدی بود همه سری به تائید تکان دادند. «خوب پس زیبائی نبود! برای ما مال وثروت هم که مهم نیست. جایگاه طبقاتی که مسخره است. ما برای از بین بردن این طبقات و فاصله طبقاتی مبارزه می کنیم. آن چه که برای ما مهم است انقلابی بودن، همراه وهم فکر بودن واعتقاد داشتن به مبارزه انقلابی است. چون اگر چنین اعتقادی نباشد، همان فردای بعد از انقلاب کشمکش شروع می شود. مگر ما می توانیم با کسی که اعتقادی درست مخالف ما دارد، ازدواج کنیم؟ مگر آن که خودمان هم بخواهیم دنبال زندگی آرام برویم. رفقا ما تنها با کسانی که مثل ما فکر می کنند و مبارزه را قبول دارند، می توانیم ازدواج کنیم علی الخصوص کادر های سازمانی که مسئولیت های سنگین دارند.» یک ساعتی در مورد بحثی که در رهبری بود توضیح داد. «من از اول هم موافق ازدواج بودم. چه کسی بهتر از رفقای دختر سازمان برای ازدواج.»
قرار شد که کمیته تبلیغ این مسئله را جمع بندی بکند و به حوزه های سازمانی ببرد. گفت و شنود آن روز خنده بود. فکر ازدواج برای نخستین بار همه را مشغول کرده وعلنی شده بود. مسئول جلسه که همیشه قیافه ای جدی می گرفت شعری از شاملو خواند و گفت «من خیلی این شعر عاشقانه شاملو را دوست دارم.» یکی از بچه که یادش به خیر شوخ طبع بود، گفت: «خوب معطل چه هستید رفیق شعر عاشقانه می خواند و اجازه نامه هم که از بالا صادر شد! پیش به سوی ازدواج! در کمیته ما که دختری نیست. باید دست به دامن حوزه ها بشویم.» گوئی فنری جمع شده به شدت گشوده شد. در اندک مدتی تب ازدواج آن چنان بالا گرفت که کمیته چهار نفری ما در عرض ششماه یا اندکی بیشتر همه عروسی کردیم. اصولا یکی از ویژگی های سازمان همان سریعا تب کردن بود. تبی هیجانی که در اندک مدت اپیدمی می گردید و مدت ها بعد باید پای لرز آن می نشستیم.
همان طور که صحبت شده بود فدائی با فدائی. ( در دیگر گروه های سیاسی چپ نیز همین روند جریان داشت. پیکاری با پیکاری. راه کارگری با راه کارگری ...) حوزه ها ی محلی نقشی اساسی در شناسائی و معرفی دختران خوب با معیار های آن زمان به پسران و بالعکس داشتند. برخی نیز با شناخت های فردی از زمان دانشجوئی، یا مبارزه در مقاطع مختلف به سراغ عموما دختران می رفتند. مسئولین و کادر ها اقبال بیشتری داشتند. دختران قدیمی و کادر با رهبران و کادرهای قدیمی ازدواج می کردند. مسئولین حوزه ها با بهترین های حوزه که آن زمان رزمندگی، پایبندی و پذیرش گروه معیار اصلی آن بود، ازدواج می کردند. البته در این میان حساب گری های زنانه و مردانه نیز گاه دیده می شد.اما اصل بر شور و هیجان انقلابی بود که همه چیز را تحت تاثیر قرار می داد. راحت بودن ازدواجی که برای بسیاری در مخیله هم نمی گنجید. بیشتر ازدواج کنندگان دختران و پسران دانشجو بودند. برخی فارغ التحصیل های دانشگاهی که با کارگران هوادار و یا کادر های حرفه ای بیکار ازدواج می کردند. شاید تنها موردی که مد نظر قرار می گرفت، موقعیت سازمانی بود. شغل خانه و امکانات بازاری نداشت. زیبائی مقهور انقلابی گری شده بود. کسی تن به حرف و تصمیم خانواده نمی داد. خانواده ها هم بدشان نمی آمد که بچه ها سر وسامانی به هزینه اندک بگیرند. باور بر این بود که بعد از ازدواج این تب و تاب کاستی می گیرد و عقل زندگی بر شور انقلابی پیروز می شود. خانواده ها هم در آن سال ها دچار سر در گمی و خوش باوری بودند.
چنین شد که در اندک زمانی در اکثر واحد های سازمانی عروسی بود و جشن و سرور. کم تر فردی بود یک زمان بیشتری برای آشنائی بگذارد. (رابطه جنسی قبل از ازدواج که کفر مطلق بود و باعث بد نامی.) لذادر فاصله ای اندک انتخاب صورت می گرفت و بلافاصله زمان ازدواج معین می شد. جشن هائی که به سادگی بر گزار می شد و بیشتر مهمانان از رفقا و تک وتوکی خانواده و فامیل . در این جشن ها رفقای سازمانی بودند که می خواندند و می رقصیدند. عروسی های دیدنی که تعجب آور بود مهریه اندک، طلای بسیار ناچیز وعمدتا دو حلقه، لباس عروسی ساده که که گاه در یک ماه در چند عروسی دست به دست می گشت واز حوزهای به حوزه دیگر می رفت. سرودی که در کوه دسته جمعی خوانده می شد، حال نقل عروسی ها شده بود. «سر اومد زمستون. شکفته بهارون ... هوا دلپذیر شد گل از خاک بر دمید.. و تنی چند که اندک صدائی داشتند ترانه ای می خواندند ..امشب در سر شوری دارم ... مستم مستم مستم تیغت بریده دستم. برخی نیز که دستی در رقص داشتند با صدای کف و حداکثر یک نوار ترکی و یا کردی و شمالی می رقصیدند. رقص دسته جمعی کردی جزو لا ینفک این عروسی ها بود. بسته به محل عروسی خواندن ورقصیدن تفاوت می کرد. در آذربایجان گاه عاشقی دعوت می شد و رقص مشدی عبادی و یا استکان زنی بود. در شمال رقص قاسم آبادی. به اندک هزینه ای عروسی بر گزار می گردید و چند روز بعد از آن عروس و داماد در حوزه های سازمانی .
ماه عسلی وجود نداشت. چیزی اساسی تغیر نمی یافت. هنوز درک درستی از زناشوئی نبود. اما همه این نارسائی ها و کمبود ها در دویدن روز شب و تب و تاب کم رنگ می شدند و سرعت حوادث و دگرگونی های جامعه و سازمان به گونه ای بود که مسئله زن و شوهری را تنها به اطاق خواب منتهی می کرد و بس . هر کدام مشغول کار خود بودند با درک کتابی وانقلابی از ازدواج که بن مایه آن همان اساسی بود که بر آن پایه ازدواج کرده بودند. رها شدن از نیاز جوانی، توان بخشیدن مضائف به جنبش انقلابی!
ما اهالی کمیته تبلیغ همه ازدواج کردیم. شاهد ازدواج های زیادی شدیم.ازدواج های عقیدتی که گاه برخی به عشق منجر شد. برخی در حد رفاقت ماند، تعدادی نه اندک به جدائی کشید و برخی به زندان واعدام! اعدام های تلخ سال های بعد از انقلاب. تجربه سخت و ویژه ای بود که پی آمد های آن باید در سال های بعد دیده می شد. سال های بعدی که انقلاب به شکست انجامید. شعار ها و هدف های بزرگ و انسانی در سیطره هولناک مذهب و جمهوری اسلامی رنگ باخت.ارزش ها در جامعه فرو ریخت. گروه های سیاسی از هم پاشیده شدند. مدینه فاضله اردوگاه سوسیالستی در میان بهت و حیرت از هم گسیخت وایدئولوژی به زیر سوال رفت. دربدری، زندان، مهاجرت و سختی های زندگی آغاز گردید. کم نبودند خانواده های تازه پائی که تن به جدائی دادند و کم نبودند مردان و زنانی که جانانه با چنگ و دندان به مصاف شرایط جدید وسخت رفتند و از زندگی و پیوند های آن دفاع کردند.اما آن چه که مسلم بود ازدواج بر پایه ایدئولوژی و گروه بندی های سیاسی معیاری درست بر زناشوئی نبود. حذف و ندیده گرفتن بسیاری از قوانین زندگی، کشش ها، دل بستن ها، تعلقات خانوادگی قومی، گذشته، تجربه های شخصی زندگی، نگاه واقعی داشتن به زندگی طپش قلب زمانی که دستی را می فشاری، نگاه واقعی به توانائی های خود و بار زندگی و مادی دیدن آن که اساس هر پیوندی است.
به یاد دارم یکی از اولین جدائی های بعد ازدواج های سراسری را که هنوز تب نکرده به لرز نشست و در اندک زمان کار به جدائی کشید، من یکی از نزدیک ترین به آن ها بودم. هنوز چند ماهی از ازدواج آن ها نگذشته بود که رفیق پسر دستم را گرفت و کشان کشان به خانه جدیدشان برد. «بهروز به من بگو چه باید بکنم به این نوشته بالای ظرفشوئی نگاه کن!» آن جا بر بالای طرفشوئی کاغذی چسبانیده شده بود. شنبه درست کردن صبحانه با میم و شستن ظرف ها با سین، درست کردن نهار با سین و شستن ظرف ها با میم والا آخر... دست من راگرفت به اطاق خواب برد نیمی از تخت مرتب شده بود ونیمی آشقته. «می گوید هر کدام باید طرف خود را مرتب کنیم! به چهار تا گلدان آب می دهد و می گوید چهار تای دیگر از آن تو» به تلخی می خندد می بینی؟ اعتقاد دارد که همه چیز باید نصف به نصف تقسیم و نوشته شود و اجرا گرد به گمانم باید اگر او یک شکم زائید من نیز در نوبت بعد باشم» نمی دانستم تاسف بخورم یا بخندم به هر دو فکر می کنم. یکی با منشا شهرستانی کوچک و گرایشات مردانه مخفی شده در پر گوئی انقلابی و دیگری دانشجوی تهرانی با منشا مذهبی که رهائی از مذهب را در دکماتیسم چپ انقلابی یافته است. زنی با خط کش باورهای برابری که آن ها را بر قامت شریک جدید زندگی خود اندازه گیری می کند و مردی که اگر محکم تکانش دهی به جای کمونیست برابری طلب یک خان کوچک از او بیرون می آید. می گویم «خب زن کمونیست برابر حقوق و مساوات طلب می خواستی حال چرا گله می کنی من که می دانم تو انتظار داری که زنی با اعتقاد کمونیستی داشته باشی اما با عملکرد زن خانه دار سنتی. تنها چیزی که در این میان گم شده عشق است و خود زندگی» عصبانی می شود هزار ویک دلیل می آورد و زبان به انتقاد تلخ می گشاید. چند ماه بعد هر کدام چهار گلدان را بر زمین کوبیدند و شاید هم بر سر هم دیگر و جدا گشتند. مسائلی از این قیل کم نبودند. پیوند هائی که خیلی زود جای خالی عشق معلوم گردید، دوست داشتن ولذت بردن متقابل از هم به تن دادن اجباری، صبوری و تلخی کشید و زندگی نیاز های واقعی خود را از رویا ها جدا کرد و جوابگوئی واقعی را در پیش تک تک ما نهاد.
سرداران دیروز به آدم های عادی بدل شدند که در هر پیچی از زندگی بخشی از یال و کوپالشان فرو می ریخت و زمین سختی خود را بر پاهایشان تحمیل می کرد. قدم زدن در ابر باورهای عقیدتی پایان یافته بود و باران وسیلاب در راه بود. بررسی آن چه در سال های بعد آمد کاری است لازم! امید روزی کسانی که کار تحقیق می کنند به آن بپردازند .
نظرات خوانندگان:
|
رفیق ، بقول تهرانی های خودمان " دمت گرم " چه خوب و زیبا ، ما را به کوچه های بن بست کودکی هایمان بردی ، کودکی هایی که ، تنها ائینه ها میدانند بر ما چه گذشته ......
دلت پیوسته شاد باشد ........
فرخ ازبری |
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد