logo





اسناد باید در باره شخصیت های تاریخی قضاوت کنند
نه یک نویسنده معذور و در قفس

انسان نباید بخاطر شهرت و نام کاذب همه چیز و حتا واقعیت را زیر پا بگذارد. یعنی زندگی بهر قیمتی و بهر نحوی شایسته انسانها نیست.

جمعه ۸ خرداد ۱۳۸۸ - ۲۹ مه ۲۰۰۹

دکتر گلمراد مرادی

dr-moradi.jpg
این مطلب را در نقد مصاحبه اخیر فرزند محقق ام عرفان قانعی فرد می نویسم. آرزو دارم که از آن پند گیرد. هر انسانی خارج از ایران زندگی کند، موقعیت کنونی این فرزند کرد نژادرا می فهمد که این گونه بی انصافانه درباره کسی قضاوت می کند که محبوب خلق کرد و الگو برای صلح دوستان جهان بوده و هست. عرفان با وصف اینکه خودش می گوید سیاسی نیست، اما مطالبش تا مغز استخوان بوی سیاست خاصی را می دهد که مورد تأیید جمهوری اسلامی در جامعه بسته و محدود ایران است. علاوه براین لعاب ضد کمونیستی نیز اطراف افکار بی طرفی و محقق بودن را در او احاطه کرده است و گویا بهمین دلیل، در عالم "غیر سیاسی“ بودن، کوشیده است حد اقل در این مصاحبه شخصیت مؤثر قاضی محمد را بعد از شصت سال واندی در میان مردم بی اثر کند! این روش را دنبال کردن یک سیاست خاصی است و نه غیرسیاسی! من چون هنوز کتاب اخیر عرفان را نخوانده ام، بنا بر این نمی توانم قضاوت کنم که درآنجا درباره دیگر شخصیتهای کرد چه نوشته است. عرفان عزیزم می بایستی بداند، دشمنان ملت کرد دههاسال درشرایط جنگ سرد، زنده یاد قاضی محمد را به نوکر کمونیستها بودن متهم می کردند و با تأسف باید گفت: بسیاری از نویسندگان و محققان امروزی، آن تهمت هارا نشخوار کرده و هنوز هم می کنند. من واقعا از این فرزندم انتظار نداشتم! ایشان چگونه و به چه دلیلی همین نشخوار شده هارا بنحوی دیگر تکرار می کند؟! این خود پرسشی است؟ اگر چه با نگرانی باید گفت که امروزه این گونه نوشته ها که مرتب تکرار می شوند، به اسناد غالب نیز تبدیل شده اند و نباید زیاد تقصیر نویسندگان جوان تر را گرفت. اما به نظرمن استفاده ازاین منابع و نتیجه ای درمسیر آنها گرفتن و یا باصلاح دید زمان، این چنین کاری را کردن، در شأن یک محقق نیست. حالا اگر کسی این کار را بکند، از دو حالت خارج نیست، یا واقعا انسان معذوریست و راه دیگری غیر از آنچه که باید انجام دهد، نمی بیند و یا نمی شناسد. در چنین حالتی، من سکوت را ترجیح می دهم و از شهرت و مقام از هر نوعش باید گذشت و بس و بهتر است که آدم چیزی نگوید و ننویسد. یا اینکه در حالت دیگر، خود انسان به دلیل گرایش ضد کمونیستی (نه غیر سیاسی) و ضد ملیتها که آرزو می کنم من در اشتباه باشم، تمام عرف محقق بودن را کنار بگذارد و آگاهانه به این شیوه ی دشمن پسند قضاوت کند. در واقع آدم اسم چنین کاری را بی مسئلولیتی در مقابل جامعه و مبارزان واقعی آن می تواند بگذارد و نه چیز دیگر. در هر دو صورت آرزو می کردم، فرزند عزیزم عرفان به عنوان یک محقق حد اقل درباره قاضی محمد سکوت می کرد و از قضاوت بی رحم تاریخ درباره خودش می ترسید و چیزی نمی گفت. از آن بیم دارم که بعد از مرگ من چنین قضاوتهای یک جانبه ای نیز در باره ام بشود. اگر چه نه سر پیازم و نه دم سیر بوده ام. تنها "گناه" کبیره من آنست که حد اقل واقعیت را درباره ی این شخصیت بزرگ و استثنائی تاریخ کرد از آرشیو همین دشمنان درآورده و رو کرده ام. خود این آقایان، چه وطنی و چه خارجی، خوب می دانند که واقعیات بر روی کاغذ آمده در باره قاضی محمد، انکار ناپذیر است. بهمین دلیل اگر اینها قادر باشند، افشا گر را با تیر زهر آگین می زنند. درهر صورت من خوشحال می شوم، تا زمانیکه زنده هستم، اگر ایرادی بر کارهایم وارد است به من با سند گفته شود، نه بعد از مرگم. اکنون این گوی و این میدان! به یقین همه انسانهای دمکرات و عدالتخواه به خوبی می دانند، چرا بعضیها اصرار دارند محبوبیت شخصیت نامداری چون قاضی محمد را از اذهان عمومی و بویژه ازذهن مردم کرد بزدایند. زیرا شخصیت غیرقابل خرید زنده یاد قاضی محمد، صداقت (نه ساده لوحی او بود، آن گونه که مصاحبه شونده گفته است) و محبوبیت تاریخی او و همچنین ملا مصطفا بارزانی با تمام نقطه ضعفهائی که هر کسی می تواند داشته باشد و آنها نیز استثناء نبوده اند، خودش برای این آقایان ضد ملیتهای ایران (داخلی و خارجی)، مانند شخصیت مهاتماگاندی معروف هند، یک معما شده است؟ بهمین دلیل هم خوب می دانند، با وصف تبلیغات منفی درسطح جهان علیه این مردان بزرگ، قادر نبوده و نیستند که آثار جاودان آنهارا مانند محبوبیت، بنیان گذار جمهوری کردستان و شخصیتی که در برابر سه دولت قد علم کرده بود، از ذهنها پاک نمایند. این بت سازی نیست آن گونه که عرفان گفته است، بلکه واقعیت انکار ناپذیر است. بطوری که می بینیم، دشمنان تا کنون از تخریب این شخصیتها کوتاه نیامده و حالانیز بهمه گونه نیرنگ متوصل می شوند و غیرمستقیم، حتا محققین کرد را بنحوی تشویق به این کار می کنند که شاید این اثرات جاودان را، با قلم خود کردها کم رنگ تر نمایند! باید تأکید کرد که در رأس این جنایت کاران و دشمنان ملتهای اقلیت در ایران، جمهوری اسلامی قرار دارد، او در این باره دست رژیم شاه و همه ی ناسیونالیستها را از پشت بسته است.

اکنون دراین مصاحبه، من از همان تیتری که برایش با آگاهی کامل انتخاب کرده اند، آغاز می کنم. این مطلب بر کسی پوشیده نیست که چنین تیتری در اصل برای جا انداختن مصاحبه در میان خوانندگان، انتخاب شده است. زیرا این تیتر "آیا طالبانی، جاسوس روسها بود؟" برای کنجکاوان جاذب به نظر می رسد، چون جلال طالبانی پیشمرگه کرد اکنون رئیس جمهور یک کشور است و شخصیتی جهانی. خوب واژه جاسوسی همراه نام چنین فردی آورده شود، بدون شک جلب نظر می کند. البته به نظرم کمال بی انصافی و بی مسئولیتی است، اگر حتا واژه جاسوس را در کنار نام این گونه شخصیتهای سرشناس به کار گیریم! زیرا مسئله اجرای سیاست، آن گونه که گویند شغل بد و کثیفی است، خیلی چیز ها را طلب می کند که انسان خودش اصلا نمی خواهد. در هر حال بنده هیچ شخصیت مبارزی را، جاسوس هیچ دولتی و ایدئولوژی ویژه ای نمی دانم، شاید این باور از ساده دلی من باشد. اما قطعا در تصورم نمی گنجد، کسی که دهها سال از عمر خود را در خدمت به یک ملت سپری کرده باشد، هرگز حاضر شود ننگ جاسوسی را به جان بخرد و فکر هم نمی کنم که مصاحبه گر و مصاحبه شونده به آن باور داشته باشند. پس این تیتر فقط به خاطر فروش ارزان مصاحبه در میان مردم می تواند باشد و حتا همانطور که ذکرش رفت بکار گیری آن در اینجا بی مسئولانه است. آن گونه که معلوم است، انگیزه مصاحبه نشر کتاب خاطرات جلال طالبانی، فقط یک بهانه است برای رسیدن به هدف خاصی. جالب تر از هر موضوع دیگر، آن است، این کتاب که با آب و تاب مصاحبه ای هم برای انتشارش ترتیب داده اند از زیر ساطور سانسور وزارت ارشاد بیرون آمده و مجوز چاپ هم گرفته است! همان گونه که نوشته های آقای صفی زاده بوره که ای به عنوان کتاب شرح آئینی یارسانیان (اهل حق) مجوز چاپ گرفته اند! در حالیکه رژیم جمهوری اسلامی حتا اجازه نفس کشیدن به پیروان یارسان (اهل حق) را، اگر در ادارات جرأت به اهل حق بودن خود کنند، نمی دهد. آدم از خود می پرسد چگونه و چطور شده؟ رژیمی که با مخالفان آئینی خود اینگونه رفتار می کند و هر روز جوانان این گروههای آئینی را فقط بخاطر پای بندی به اصول دین خود به چوبه دار می بندد، اما به کتابهائی که درباره آئین آنها، بظاهر مثبت، نوشته شده اجازه چاپ داده اند!! این خود نشان می دهد که رژیم جمهوری اسلامی بی هدف هیچ مجوزی را صادر نمی کند. لذا اگر هدف خاصی نباشد، بدون شک اجازه درج کتابی آنهم درباره کردهارا نخواهد داد. بویژه اگراین کتاب توسط کردی، نگاشته شده باشد. همین نکته خود گویای خیلی چیزهای دگر است. آرزو می کردم هم آقای صفی زاده خود در آوردی نمی کرد و واقعیت آئین یاری را می نگاشت و هم فرزند عزیزم عرفان، عرف محقق بودن را حد اقل در باره قاضی محمد رعایت می کرد، آنگاه به روشنی می دیدیم که کتابهای آنها در آرشیو وزارت ارشاد در انتظار مجوز چاپ می پوسید و به آنها هرگز اجازه نمی دادند که آثارشان منتشر شود.
شگرد مصاحبه گر در آن است که در همان اوایل مطلبش، قبل از مصاحبه و برای جا انداختن یافروش آسان موضوع ومحکم کاری، آورده است که کمال فئواد، محقق کرد و شخصیت نزدیک به طالبانی، آن خاطرات را ویراستاری کرده و خود جلال طالبانی درافتتاح نمایشگاه کتاب در تهران آن را خاطرات خود دانسته و به نویسندگان ایران تقدیمش کرده است. اگر چه فکر نمی کنم دکتر کمال فئواد با وصف تحصیلات ایران شناسی و حتا خود مام جلال به آن اندازه بر زبان فارسی تسلط علمی و یا وقت کافی داشته باشند که محتوای کتاب را کاملا بررسی کرده باشند، ولی ما فرض بر آن می گیریم که تمام اینها درست و به جا و آنها این کاررا کرده باشند. درآن حالت، چیزی که خواننده به آن کم توجه می کند، تمام این زمینه چینیهائی است که فقط برای قبولاندن "نفی شخصیت مردمی قاضی محمد و دیگر سیاستمردان کرد" در این مصاحبه که بر مبنای آن کتاب انجام گرفته، ترتیب داده شده اند. من اطمینان دارم این نه خواست ملت کرد است و نه خواست خود تاریخ نویس(مصاحبه شونده) و یا محققی که از علم زبان شناسی، به تاریخ نویسی روی آورده است. یکی دیگر از شگردهای مصاحبه گر (دانسته یا ندانسته) آنست که با بیان این جمله، دست و قلم فرد مصاحبه شونده را بسته است که دیگر فقط درباره تاریخ بنویسد و از اهداف اصلی خودش یعنی اززبان شناسی که برای ناسیونالیستهای ملت حاکم خطر ناک به نظر می رسد، دور کند و او را به سوی سیاست خاصی سوق دهد. آخر زبان شناسی و در باره زبان نوشتن کمتر بهانه ای برای جلو گیری از نشر کتابی در آن باره به دست می دهد. اما اگر کتاب تاریخی نوشته شود، باید مسیری را طی کند که حاکم پسند باشد، در غیر آنصورت مجوز، بی مجوز!
نکته دیگر اینکه جلال طالبانی چه ایرانی الصل و چه عراقی الصل باشد، یک کرد است و تصور می کنم، ایشان به کرد بودن خود نیز افتخار می کنند و این دیگر لزومی نبود که برآن تکیه شود. اما حد اقل اگر هم لازم بود، می بایستی نوشته شود ایشان از یک خانواده کرد ایرانی بوده اند. در هر حال پدران همه ما یک روزی شهروند این جهان بوده اند که هیچ مرزی بین ممالک آنها وجود نداشته است. پس در پشت تمام این واژه ها و بکار گیری آنها یک سیاست ویژه نهفته است که خود مصاحبه گر خوب می دانسته چه باید بکند و فرزند کرد مقیم ایران ما را در دامی بیاندازد که به نظر من نمی بایستی بخاطر مثلا نام و شهرت در آن می افتاد. اصلا ایشان اگر واقعا قلبشان برای حقوق ملت کرد می طپد و مایل هستند نه فقط ملت کرد، بلکه همه ملتهای ایران وجهان به حقوق خویش نایل آیند، می بایستی مطلب راهم بصورتی واقع بینانه درکتابشان مطرح می کردند که این آقای مصاحبه گر با آب و تاب علاقه نشان نمی داد که آن مطالب واقعا نادرست در کتابشان را در رابطه با قاضی محمد تکرار کنند. البته آنگونه که در پیش اشاره شد، من چون تا کنون کتاب را ندیده ام، بخودم اجازه نمی دهم چیزی در باره آن بنویسم.
نکته بعدی مسئله چرا طالبانی باکمونیستها نماند و به "ناسیونالیسم" کرد روی آورده، است؟ خوب معلوم بود، درآن زمان اگر کسانی از حقوق پایمال شده کردها حرف می زدند و آن را در سطح بین المللی مطرح می کردند، مبارزان خلق کرد به آنها روی می آوردند. این را دیگر خواجه حافظ شیرازی هم می داند که تنها حامی ملتهای تحت ستم در ایران فقط کمونیستها و تا اندازه ای هم لیبرالهای مایل به چپ بودند. اما از دید محافظه کاران، هر کسی برای حقوق حقه ملت خود برخیزد و اگر چه با ناسیونالیسم مخالف هم باشد، اورا ناسیونالیست دو آتشه به مفهوم بد و منفی آن معرفی خواهند کرد که بتوان به سادگی کوبیدش. این کاررا یک نگارنده آلمانی وفادار به شاخه محافظه کار حزب حاکم در آلمان نسبت به نوشته های به زبان آلمانی بنده کرده است و برای "ناسیونالیست افراطی بودن من" به یک جمله از کتابم زیر عنوان "یک سال حکومت خود مختار کردستان" استناد کرده که هر آدم آلمانی زبانی حتا از گروه خودشان آن را خوانده است به ریش این آقای "گونتر برند" خندیده است. ایشان با استناد به این جمله زیر بنده را ازناسیونالیستهای دوآتشه بحساب آورده است:
"درادامه تاریخ سیاسی و ملی "اقلیت" کرد بررسی می شود که آنها درتاریخ نوین، از ۱۸۰ سال پیش به این سوی در یک مبارزه دائم برای کسب آزادی و دمکراسی و شناسائی حقوق ملی خویش بوده اند. کردها یک تاریخ غم انگیز اما پر از قهرمانی و فداکاری دارند. کردستان امروز حدود ۴۱۰ هزار کیلومتر مربع وسعت دارد و بیش از ۲۲ میلیون جمعیت. این سرزمین درتاریخ نوین خود هرگز یک کشور مستقل با دولت مستقل نبوده است. بنا به تاریخ افسانه ای و تحقیقات ملت شناسی، گویند کردها قدیمی ترین ملت روی زمین هستند (افسانه نوح پیامبر). ازنظرتاریخی ریشه کردها به سه هزارسال پیش بر می گردد". در ادامه آورده شده که تاریخ نویسی کردها با مشکل رو برو بوده، زیرا سر زمین کردستان بین چهار کشور تقسیم شده است. رجوع کنید به همان منبع صفحه ۴ به زبان آلمانی، انتشارات دانشگاه برمن، ۱۹۹۲. خوب ملاحظه می فرمائید که نیروهای ضد ملیتها چگونه می خواهند انسان را با بر چسب زدن منفی بکوبند. همان کاری که حکومت ترکیه می کند و همه کردها را پ کا کا می داند و پ کا کا را تروریست می نامد! من از خوانندگان عزیز می پرسم، کجای این جملات فوق بوی ناسیونالیست می دهد؟ مگرنه درنوشتن یک کارعلمی بایدجوانب و ریشه آن را بررسی کرد و هرچه در باره مسئله گفته شده، بیان نمود؟
همانگونه اشاره کردم این فرزند ما یا در چهار دیواری ایران معذور است و مجبور، که این مطالب را می بایستی اینطور بگوید و بنویسد یا جو ضد کمونیستی و هوا داری سینه چاک از دروغ پردازی ها و دشمنی های آشتی نا پذیر برخی ازمأموران غربی در آن زمان، شیفته اش نموده که این گونه مثلا به "آدامسون" استناد کند و حرف دیگران، مانند کرد ها را بی اساس و واهی بنامد. اگرچه در لیست ادبیات و اینترنت بالغ بر دهها نام آدامسون ازمأمور دولتهای غرب گرفته تا هنرپیشه ونقاش ومحقق و غیره وجود دارند و خواننده در ایران نمی داند به کدام آدامسون رجوع کند و صحت سقم مسئله را جویا شود، اما ما فرض بر این مبنا می گیریم که همین آدامسون، عرفان عزیز ما بدون غرض این مصاحبه یاگفتگورا با بارزانی کرده باشد و او به قاضی محمد محبوب مردم، در گفتگوهایش لقب ترسو هم داده باشد. خوب آیاحرف همین مأمور ضد کرد برای عرفان عزیز باید ملاک و آیات مطلق باشد که دیگر بحرف کردها و رابطه حسنه بین قاضی محمد و ملا مصطفا بارزانی باور نکند؟! من به عنوان یک پیر با تجربه که خودش خوب می شناسد و زندگی مرا دیده است، همان گونه که شفاها توصیه کردم، مجددا تکرار می کنم که عمر سفسطه و نیرنگ کوتاه است و به آنها استناد کردن و در بست این نوع اسناد را پذیرفتن، انسان خودش را خراب می کند. اولا آن گونه که اشاره کردم، به فرض اینکه مرحوم بارزانی در موقعیت آن روز و درآن شرایط گفته باشد که قاضی محمد ترسو است که من در این گفته شک دارم. اما این یک مسئله بسیار طبیعی بوده، معلوم است که قاضی محمد درسطح مقایسه با خود بارزانی که در آن زمان علیه قدرتمند ترین امپراتوری انگلستان می جنگید، می توانست ترسو بحساب آید و بنده هم که دراروپا نشسته ام در مقایسه با تو فرزندم که در ایران درزیر آن همه فشار زندگی می کنید، احتمالا ترسو هستم. دوم اینکه تو اگر خودت واقع بین باشید و نخواهید آنچه که آن حضرات می خواهند، بیان کنید، قضاوت خواهید کرد که گردانندگان رژیم پهلوی و خود شاه و حتا برخی از سفرای خارجی در آن دوره کسر شأن می دانستند که برای نمونه دیدار با یک رهبر کرد آن هم دشمنی که دربرابر پادشاهی او جمهوری تشکیل داده بود، آن را دردفاتر دیدارهای رسمی ثبت کنند. عزیزم، استناد به چنین منابعی بدون توضیح و اثبات، فقط دشمنی محض و نزدیکی به نظر خاصی را می رساند نه کارتحقیقی و علمی.
مصاحبه گر با آگاهی کامل و قصدا، این پرسش را مطرح می کند و می داند که مصاحبه شونده چیزی را باید بگوید که به مذاق رژیم حاکم بیاید، در غیر آن صورت اقامت و آزادیش در ایران بخطر خواهد افتاد و بعلاوه خوب هم می داند که با پاسخ به این پرسش آنگونه که مصاحبه کننده می خواهد، شکافی عمیق بین افکار این فرزند دانشمند ما با بقیه کردها بوجود خواهد آمد. من چون در ایران زندگی نمی کنم، نمی توانم به این فرزند برومند بگویم که معذورات را کنار بگذار و واقعیت رابگو. اما می توانم بگویم، ای کاش اگر نمی خواست واقعیت را بگوید، حد اقل در پاسخ به این پرسش سکوت می کرد و یا در کتابش آن مسایل دشمن شاد کن را نمی آورد که هم از واقعیت بدور است و هم امروز باید از آن مسائل نشخوار شده دفاع کند. اکنون من اصل پرسش، و پاسخ آن را می آورم.
"شما در کتاب به طور مفصل ماجرای بارزانی و قاضی محمد را روشن کرده اید و حتی نکات بسیار جدیدی را مطرح کرده اید آیا در میان کردها برایتان حرف و حدیث به وجود نخواهد آورد؟ من به حرمت تاریخ نگاری اهمیت میدهم. یکی از آن نکات، دیدار بارزانی با شاه و سفیر امریکا در ۱۹۴۵ است که بارزانی مدعی آن مساله بود و امروزه هم در کردستان عراق و بعضی از کتابهای داخل ایران هم به آن اشاره رفته است اما نه در دفتر ثبت دیدارهای شاه و نه گزارشهای سفارت آمریکا به چنین چیزی اشاره شده است. پس داستان سرایی را باید از واقعیت جدا کرد. از دید مورخان این نکته واقعیت ندارد و تنها قاضی محمد ۴ بار با شاه دیدار کرده بود". خوب خود مصاحبه گر می داند که مسائل مطرح شده در کتاب غیر واقعی و مشکل زا است و بهمین دلیل هم می پرسد. متأسفانه پرسش شونده بر عکس ادعایش هیچ اهمیتی به حرمت تاریخ نگاری نمی دهد. عزیزم بنده هم بدون تعارف می پرسم، اگر دستگاه شاه دردفاتر خود این دیدارهارا ثبت نکرده، پس شما از کجا آورده اید و چرا منبع را ارائه نداده اید که خوانندگان بیشتر به تو باور کنند؟
"سفر بارزانی به تهران به دعوت رزم آرا هم باعث دستگیری قاضی محمد شد و در کتاب آدامسون این مساله به روشنی هست که بارزانی در گفتگویش قاضی محمد را شخصی ترسو و جبون نامیده است اما در کتابهای کردی و فارسی درباره اظهار ارادت بارزانی به قاضی محمد داستانهای واهی ساختهاند. کدام را باور کنیم، صدای بارزانی در کاست را یا نقل قولهای غیر مستند احساسی را"؟ اولا تو عزیزم، نگفته اید این آدمسون چکاره و کی بوده است. دوما نام کتاب اورا هم نیاورده اید و سوما من در بالا توضیح دادم و نیاز به شرح انگیزه دیگر برای گفتارش نیست. چرا خوانندگان مطالبت را آدم حساب نمی کنید؟
" قاضی محمد در ۲۲ ژانویه ۱۹۴۶ یونیفرم روسها را به تن کرد و استقلال کردستان را در رقابت با پیشه وری اعلام کرد و خود را رئیس جمهور کردستان نامید اما حکم ریاست جمهوری این روحانی ساده دل تنها تا ۵۰ کیلومتری مهاباد اعتبار داشت زیرا حومه مهاباد و دیگر شهرهای کردستان تحت کنترل طرفداران شاه، آمریکا و انگلستان بودند و تمایلی به درگیر شدن با سرنوشت مبهم و نامعلومی مانند این جمهوری خود خوانده نداشتند و عاقبت بنا به ساده دلی اش بباخت هر چه بود و حکومت مرکزی مهر تجزیه طلبی بر پیشانی اش نهاد و اکنون پس از ۶۰ سال هنوز نمیتوانیم بگوییم که وی خواهان خودگردانی بود نه جدایی و البته افرادی هم پشت عکس وی قایم میشوند اما کمترین ارتباطی به وی ندارند. یا این که در کتابهای کردی مینویسند قاضی محمد پرچم کردستان را به بارزانی سپرد اما چنین مسالهای مطلقا وجود خارجی ندارد و بعدها نوادگان سیف قاضی آن را در مراسمی به نچیروان بارزانی سپردند اما من همان هنگام در روزنامه کردستان نوی ـ عراق ـ اعلام کردم که این پرچم اصل و اساس ندارد."
این عین جملاتی است که این جوان معذور (خواسته یا نا خواسته) در پاسخ به پرسش فوق آورده است. البته من ایشان را سر زنش نمی کنم که چرا حد اقل آن زمان که در منزل بنده بود وبیش از۲۵۰۰ صفحه اسناد(پی. آر. او.) وزارت امورخارجه انگلستان (دشمن درجه یک کردها) به زبان انگلیسی جلو دستمان بود و حتما می دانست که من درباره قاضی محمد یک کتاب ۴۰۰ صفحه ای با استناد به این منابع و سندها نوشته ام. ایشان حتا درباره قاضی محمد از من یک جمله نپرسیدند. حالا نمی گویم چرا سری به کتاب بنده نزده است، زیرا آن کتاب به زبان آلمانی است. آرزو می کنم که ایشان فکر نکنند بنده هم، چون کرد هستم هرچه نوشته ام، "احساسی و غیر مستند" است! متأسفم که باید تکرار کنم، تو هیچ حرمت تاریخ را، ناخواسته رعایت نکرده اید. تو همان مطالبی را بیان داشته اید که دهها سال است شاخه راست سرمایه داری و ضد حقوق ملیتها در منطقه، تبلیغ کرده و می کنند. مثلا همان جمله ای را در باره یونیفورم قاضی محمد بکار گرفته اید که آرچی روزولت، ایگلتون و دیگر مأموران سازمان سیا آمریکا و اینتلجنت سرویس انگلیس بکار گرفته اند. عذر می خواهم من هرگز ترا با آنها در یک ترازو نمی گذارم، اما شرم دارم که فرزند کرد من از آن جنایتکاران پیروی کند. عزیزم چیزی که خود این حضرات اعتراف می کنند که تمام آن عملیات و چیزهائی که علیه مردم ما انجام داده اند، در نتیجه جنگ سرد بوده و حتا خودشان به کثافتکاری و توطعه علیه ما در ملاء عام اعتراف کرده اند و از ملتهای ایران عذر خواهی نموده اند (آلبرایت وزیر امور خارجه سابق آمریکا)، دیگر واقعا بی انصافی است، ما ازهجویات تبلیغاتی آنها دفاع کنیم. البته این نشانه ماهیت جنایتکارانه جمهوری اسلامی است که غیر مستقیم بر تمام سیاستهای ضد ملیتها از بعد از جنگ جهانی اول تا کنون صحه می گذارد و بهمین دلیل هم اجازه می دهد کتابهای تو و هوشمندها و غیره درایران چاپ شوند. من بعنوان پدر از تو فرزندم تقاضا دارم پنبه را از گوش خود بیرون بیاور و حد اقل در ایران سکوت کن. راههای دیگر هست که تو شخصیت و دانش خودرا به مردم بشناسانید. فکر کن که تاریخ درباره تو چگونه قضاوت خواهد کرد نه یک مشت آدم ضد ملیتها و مأموران فرصت طلب و یا گردانندگان جمهوری اسلامی. من برای اینکه بدانید هنوز هم دوستت دارم و مانند فرزند خود می دانم و هیچ دشمنی با شخص تو را ندارم، اما بی پروا و بدون رحم نظرت را نقد می کنم و در پایان این مطلب، چند جمله از مقاله یا مصاحبه خودت را با توضیحاتی می آورم که واقع بینان خود قضاوت کنند.
"برخی از مورخان معتقدند که بارزانی در این ایام قاضی محمد را همراهی نکرد. نظر شما چیست؟
من از قضاوت میترسم صلاحیت و مشروعیت قاضی بودن را هر کسی ندارد. اما به هر حال مراوده بارزانی با روسها در تبریز و عدم اجرای عهد و پیمان و سوگندش در ارتش ایران، نشانه های قابل تاملی است و اینکه به دستور روس ها درجه ژنرالی افتخاری را دریافت کرد و جلوی عکس استالین رژه می رفت. اما بارزانی باوری هم به روس ها و کمونیست ها نداشت در گزارش های سیا وجود دارد که قاضی محمد حتی به خبرنگار اعزامی سفیر امریکا در مهاباد چه سخنانی گفته است و نیز در اسناد رکن ۲ ارتش ایران سخنان او در تهران درباره قاضی محمد ثبت و ضبط شده باقی مانده است".
آنچه که در گزارش سازمان سیا توسط آرچی روزولت نگاشته و حفظ شده، دو برابر آن در آرشیو وزارت خارجه انگلستان موجود است و آنچه قاضی محمد هم در باره ملاقاتها و سفرهایش به خبرنگاران خارجی و داخلی گفته است، در همه جا به فرانسه و انگلیسی و کردی و فارسی چاپ شده. اما فرزند عزیزم تو حتا اشاره به یک منبع از این منابع که آورده اید نکرده اید؟ چرا و چه معذوراتی دارید؟ تو اگر این مطالب را علنی در رسانه ها انتشار نمی دادید، من هرگز در برابرت نمی ایستادم. اما اکنون می بینم باید عرف پدر و فرزندی و هم ملیتی را کنارگذاشت، چون حیثیت یک ملت و شخصیتهای نامداری در میان است. عزیزم با این جملات فوقت، که بیان داشته اید فقط ذهن خواننده را مخدوش کرده اید. کدام مورخان؟ چرا نام نبرده اید؟ ما می دانیم بغیر از مأموران سفارتخانه های غربی و نزدیکان به آنها، کسی دیگر چنین هجویاتی ننوشته اند. زنده یاد بارزانی از قاضی محمد التماس کرد که همراه او برود. اما آن راد مرد بزرگ تعهدی را که به ملت کرد در ایران داده بود نشکست و نخواست که برود. انصاف هم خوب چیزی است، اگر آدم فقط محاکمه قاضی را در دادگاه نظامی شاه گوش کند، همه چیز روشن خواهد شد.
"آیا حزب دمکرات عراق همان دمکرات ایران است؟
قاضی محمد تاسیس حزب دمکرات کردستان را اعلام کرد و به توصیه روسها خود صرفا نقش سخن گو بودن را بازی کرد ولی هرگز به کومله ژ.ک (جمعیت احیای کرد) نپیوست. سپس بارزانی به خاطر رقابت با قاضی محمد به فکر تشکیل یک حزب مشابه او در کردستان عراق افتاد و از طرف روسها ـ حمزه عبدالله - نمایندهای به عراق اعزام داشت که پارتی دمکرات کردستان عراق نام گرفت. در زبان کردی به پارت حزب) حرف „ی“ اضافه شده است و پارتی دمکراتی کردستان عراق همان حزب دمکرات کردستان عراق است که هر دو از یک خواستگاه مشتق شدند. و انشالله سخنان روسها در این باره را در فرصتی ارائه خواهم کرد".
ببین عزیزم در مورد تأسیس حزب دمکرات کردستان هم تو همان مطالبی را که جمهوری اسلامی پسند و شاخه راست سلطنت طلبان هم آن را قبول دارند و سالها از زبان مأموران آمریکا و انگلیس شنیده اند، تکرار می کنید. این برای یک شخصیتی که خودرا محقق می داند و از نظر من که می شناسمش یک جوان با استعداد است، زیاد بعید بنظر می رسد و تعجب آور است. تو آخر چطور به خودت هیچ زحمتی نداده اید که بعنوان یک کرد محقق، کمی تحقیق کنید و خیلی ساده همان هجویاتی را که جمهوری اسلامی خواسته تکرار کرده اید؟ بدون شک اگر استادت بودم، نمره ده برای کار تحقیقی بتو می دادم.
"آیا شاه، قاضی محمد را به دار آویخت؟
قاضی محمد بر خلاف سفارش قوام به دستور انگلیسیها و توسط رزم آرا در ۳۱ مارس ۱۹۴۷ به دار آویخته شد و بسیاری از مورخان بر این باورند که شاه بعدها افسوس خورد و فرزندان سیف قاضی و قاضی محمد با بورس ساواک راهی اروپا شدند. اما فرزندانشان هیچگاه جایگاهی در سیاست معاصر کردستان نیافتند. از یحیی صادق وزیری شنیده ام که خود آصف اعظم ـ والی کردستان ـ برای او نقل کرده است که قوام به آصف وعده سفارش و حمایت نزد شاه را به او داده است".
بازهم اشاره کرده اید که "بسیاری از مورخان بر این باورند!" اما نام نبرده اید کدام؟! عزیزم این دیگر واقعا بی انصافی است و تو که در ایران هستید باید بایگانی ارتش و گزارشات خبرنگار ارتش را در باره دادگاه قاضی ها بررسی کرده باشید. فکر نمی کنید، روزی جمهوری اسلامی از میان خواهد رفت و این مدارک رو خواهد شد و آن زمان دیگر سرافکندگی بدنبال خواهد داشت؟ تو بر اساس کدام منبع این مطالب را نگاشته اید و رزم آرا را آنقدر قدرتمند تر از شاه دیده اید که ایشان چنین کاری کرده باشد؟ مگر نمی دانید که خود شاه اگر به رزم آرا و دیگر تیمسارها و سرهنگهایش می گفت بمیرید، بلافاصله می مردند. من این را روی پوستم حس کرده و هشت سال در ارتش ایران بوده ام.
"چرا بارزانی بیشتر از طالبانی از قداست اغراق آمیز درمیان تودههای مردم عامی کرد عراق برخوردار شده؟
هیاهوی تبلیغاتی و نان و نام یافتن با اسامی در خاورمیانه امری بعید نیست. جامعه امروزه باهوش است و به خصوص نسل نو. قداست درست کردن و الهی کردن اسامی دیگر در امروزه روز بیمعناست. در ۱۹۴۵ که حتی رادیو به زحمت یافت میشد در منطقه فقیر و عامی و عقب مانده ایلیاتی توقع دارید که مثلا چه رخدادی روشنفکری رخ دهد. امروزه روز در بسیاری از جاهای خاورمیانه هم خرافات و توهم وجود دارد و مردم به آن دلخوش هستند و فضای آزاد برای نقد نیست تا چه رسد به پرورش منتقد مستقل.
هنوز کسی ۵ سفر خارجی برود در ذهن استاد دانشگاه مملکت اولین واژه ممکن، جاسوس بودن است. هنوز معنای تعامل و گفتگو با حکومت مرکزی نشانه وابستگی و خود فروختگی است. اما به نظر من بارزانی یک انسان عامی و سنتی بود و قابل نقد هم هست و کارنامه سیاسی او هم پاک و منزه نبوده و نیست و شخص او یا حزب وابسته به او، ملت و جامعه نیست شخص او یک فعال سیاسی مطرح در قرن ۲۰ تاریخ معاصر کردستان است و بس و سازمان او هم در نزاع قدرت". عرصه سیاسی کردستان
عزیزم تو که اینگونه درباره شخصیهای سیاسی قضاوت می کنی و حکم می دهی که فلان شخصیت درست نیست و یا مأمور بوده و غیره، آیا این مثل معروف را که به پیغمبر اسلام نسبتش داده اند شنیده اید که "هرکسی با معیار خود دیگران را می سنجد و یادیگران را همانگونه می بیند که خودش هست"؟ اجازه دهید برایت نقل قول کنم: گویند روزی پیغمبر اسلام همراه سلمان پارسی یا یکی دیگر، از یک دهکده گذر کردند. پیغمبر از اولین مردی که به او بر خورد و پیغمبر را نمی شناخت، پرسید: در این دهکده چه نوع مردمانی زندگی می کنند؟ پیر مرد گفت: قربان همه انسانهای با خدا و مؤمن و معتقد هستند. چند صدمتر از مرد دیگری همین پرسش را کرد. او در پاسخ گفت: آدم خوب و بد، راستگو و دروغگو، با ایمان و بی ایمان و غیره در این دهکده وجود دارد. از شخص سومی که پرسیدند، در پاسخ گفت: همه مردمان کلاهبردار و حقه باز و بی ایمان هستند و حق دیگران را می خورند. بعد از چند قدمی گویند، پیغمبر لبخندی زد و گفت: هر کسی دنیا را از دید خود می بیند. همراهش گفت: یا پیغمبر این یعنی چی؟ در پاسخ شنید، انسان خودش هر طور عمل می کند، باور دارد همه همانطور اند. حالا من از تو فرزندم می پرسم، احتیاج نیست خودرا بخطر بیاندازید و پاسخ بگوئید. آیا احمدی نژاد و رفسنجانی و حتا خامنه ای به آنچه که می گویند و یا عمل می کنند، باور دارند؟ تو چه انتظاری از سیاستمدار معذوری که هیچ راه در رفتی نداشته و برای نجات خود و مردمش به احتمال قوی چیزی هم غیر اخلاقی گفته است، دارید؟ آیا اگر تو بجای آن سیاست مداران در آن برهه از زمان بودید بغیر از آن چه که آنها کردند، می کردی؟ من که فکر نمی کنم، زیرا اکنون به روشنی می بینیم.
فرزند عزیز من از این جمله ات بسیار خرسندم که می گوئید: "ما محققان ایرانی هم باید در نوشتن تاریخ تعارف را کنار بگذاریم و عملا در حوزه عملی با صداقت و جدیت کار را دنبال کنیم". اما چرا خودت به آن عمل نکرده اید؟ و همان چیزهائی را تکرار نموده که سالهاست دشمنان ما گفته اند و خود نیز به نادرستی آنها اعتراف دارند که به دلیل جنگ سرد بوده و ما برای از میان بر داشتن کمونیستها در جهان سوم این مغلطه را کردیم. (نقل بمعنی)
"آیا فکر نمیکنید این کتاب دربین کردها و احزاب کردی بعضی معادلات را به هم بریزد؟
این مساله برایم مهم نیست. نه حزبی ام نه سیاسی نه این کار را به سفارش کسی نوشته ام. باید تاریخ را خواند و از آن درس یاد گرفت کتاب را مطابق قوانین کشور خودم منتشر کرده ام و خلافی نکرده ام و کسی هم نمیتواند به من دستوری بدهد که چرا چنین نوشته ام و یا نوع نگاهم چنین است. هراس سیاسیها حزبیها هم برای من خنده دار است. برای من ذات کار مهم بود و روسفید ماندن در برابر مردمم. و این حس رضایتی که قلبا دارم. برای همه افراد در این کتاب حرمت قایل بوده ام. اما آیینه تاریخ را نمیتوان بنا به مصالح مکدر کرد".
در آخرین سطور مصاحبه ات یک جمله نوشته اید که هر خواننده منطقی و متفکری پی به تمام قضیه خواهد برد و بر ادعاهای بنده صحه خواهد گذاشت. تو "کتاب را مطابق قوانین کشور خودت منتشر کرده اید" و اگر کمی فکر کنید و عادلانه قضاوت کنید. قانون کشور ایران یعنی زورگوئی، سانسور، همه چیز را بر اساس خواستهای گردانندگان ارائه دادن ونهایتا هرچیزی که درخدمت ملتها باشد ممنوع و غیره است نه چیز دیگر. همین بس و من دیگر حرفی ندارم. باآرزوی کمی اندیشیدن دراین باره

دکتر گلمراد مرادی
هایدلبرگ آلمان فدرال، ۲۸ ماه مه ۲۰۰۹
Dr.GolmoradMoradi@t-online.de


google Google    balatarin Balatarin    twitter Twitter    facebook Facebook     
delicious Delicious    donbaleh Donbaleh    myspace Myspace     yahoo Yahoo     


نظرات خوانندگان:


مزدا خشایار
2009-05-30 22:54:34

جناب آقای گلمراد مرادی
با سلام و آرزوی شادی و شادکامی برای شما. من بعنوان یک شهروند ایرانی، گمان می کنم که تاریخ مملکت ما متاسفانه غالباً روایات رسمی است. پس، ضرورت بازخوانی این تاریخ حتمی است. اگر بنا باشد که بر بستر آن، جهانی نو بسازیم و انسانی. همانگونه که خودتان نیز اشاره کرده اید، نقل به مضمون عرض می کنم، نگاه به تاریخ، نگاه به سیاست نیست، و چه بسا ضد آن هم باشد یا می تواند باشد. پس منطقاً مورخ غیر رسمی که می خواهد تاریخ رسمی را بازخوانی کند، هر رخدادی را همانگونه بروز کرده است می دارد و با کنکاش دلایل بروز رخداد می تواند انگیزه یا انگیزه های خالق و خالقان رخداد را برنماید. بی هیچگونه تعصب و ملاحظه کاری به قصد پرتوافکنی بر گوشه های تاریک و ناشناخته آن رخداد. با نگاهی تاریخی و نه سیاسی و سیاست ورزانه. البته من با نظرات و مواضع شما از طریق مکتوباتتان آشنائی دارم و متعرفم که تلاش های شما برای دستیابی برابر حقوقی شهروندی بی ثمر نخواهد ماند.با این مقدمه، می خواستم از شما سئوال کنم « اعلام جمهوری در بخشی از یک کشور، آنهم کشوری با ساختار پادشاهی» چگونه رخدادی است.
پیشاپیش عرض کنم که من نه مدافع نظام پادشاهی هستم و نه مخالف تحقق حقوق شهروندی و برابر حقوقی. نه غیر آشنایم با مبارزات مردم کرد و نه بی خبر از ستمی که به کردها و همه ی شهروندان ایرانی رفته است از طرف حداقل دو رژیم شاه و شیخ. تنها می خواستم ارزیابی یک مورخ را در باره این رخداد جویا شوم.
پیشاپیش از پاسخی که خواهید داد، سپاسگزارم

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد