سهم من از تمام زنانگی این است
گوشواره های گیلاس
پاشنه های بلند
و لب های سرخ...
چون شلخته لکاته های کوچه
دلم را به دندان گرفته ام
ولخ لخ کنان در آشفته بازار زندگی
بار تن می کشم در هوای مسموم
سهم من از زنانگی اینست
زایش درد و تکرار زندگی
حجم خالی عشق را با شعر پر میکنم ....
*****
خیالت را تا کوچه بدرقه می کنم
به اتاق که می پیوندم
سایه ات به دنبالم می دود
در انتظار وقوع معجزه ای
که تو پیام آور آنی نشسته ام
شاید دوباره پیدایت کنم !
*****
تو را در لا به لای شعرم می چشم
وقتی که خورشید
از حرارت دستانت می سوزد
و نسیم
عطر نفس های تو را به باغ می سپارد
و آسمان گیج از روشنی و تاریکی
لاجوردی می شود.
می دانی زخم های کهنه ی
کویر بودنم را بارانی
و برهنگی مرا
تنها نگاه تو می پوشاند
و لبهایم
در عطش نوشیدن تو داغمه بسته اند.
اگر از آن سو ترها
هنوز در انتظار منی
با گوشه چشمی بگو
تا شعرم را دوباره بنوشم
تمامی راه را دویده ام
از دریچه ی چشمم تا کرانه ی تو
آبی نگاهت پیدا نیست
از نفس افتاده ام!
*****
اینجا به انتظارت که نشسته ام
ستاره ها را به نخ می کشم
و زمان را از ساعت شنی می دزدم.
شب
سیاه همچو زخم خاطره ها
چشمهایت را می جوید.
اینجا و آنجا
شهاب ها به سویت سر می خورند.
و دیرتر
که پر می شوم از تو
مهلت بودن را فقط به ماه می دهم.
حالا که شتابی برای ماندن نیست
آغوشم را با سکوت قسمت می کنم
*****
غروب
بنفش نیلی زرد
بوی علف بوی خاک
هیاهوی مرغابیان وحشی
کناره ی رود
چراغ های بیدار شهر
و
من که در ذرات زندگی گم میشوم
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد