عرفان یعنی شناخت . و این کامل ترین تعریف از آن است : "شناختن و دانستن بعد از نادانی" (منتهی الارب)(ناظم الاطباء) [به نقل از فرهنگ دهخدا]
آن نوع دانایی که بر اساس تجارب و تفکر و فرهنگ و محفوظات شخص برایش ایجاد شود دانایی پس از دانایی ست . اما این دانایی یکباره روشن شدن است؛ شهود ِ حقیقتی ست:
چیز دیگر ماند اما کفتنش
با تو روح القدس کوید بی منش
نی ، تو گویی هم به گوش خویشتن
نی من و نی غیر من ای هم تو من
همچو آن وقتی که خواب اندر روی
تو ز پیش خود به پیش خود شوی
بشنوی از خویش و پنداری فلان
با تو اندر خواب گفته ست آن نهان
تو یکی تونیستی ای خوش رفیق
بلکه گردونی ودریای عمیق
آن تو زفتت که آن نهصد تو است
قلزم است و غرقه گاه صد تو است
خود چه جای حد ِ بیداری ست و خواب
دم مزن واللُه اعلم بالصّواب
دم مزن تا بشنوی ز آن دم زنان
آنچه نامد در زبان و در بیان
دم مزن تا بشنوی ز آن افتاب
آن چه نامد در کتاب و در خطاب
دم مزن تا دم زند بهر ِ توروح
آشنا بگذار در کشتی ّ ِ نوح 3/1307
در ابیات بالا سه راه برای شهود حقیقت نشان داده شده است . ولی در واقع هرسه یکی بیشتر نیست .نخست دریافت وحی، مستقیما از جانب جبرئیل بدون واسطۀ انسانی ست ، که مختص پیامبران است . اما با "الهام" که در دل افکند ن امری از جانب حق است و بر هر کسی امکان فرود آمدن آن رواست، پیوند معنایی ظریفی دارد که بر عارفان پوشیده نیست .
پس محل وحی گردد گوش جان
وحی چبود، گفتنی از حس نهان 1/1461
دیگر، افتادن الهام در دل ِ روشن بینِ عارف و سه دیگر مصاحبت با "دم زنانی" می باشد که سالک را به ساحتی فراسوی بیان ِ زبانی حقیقت می برند. یعنی برگزیدگان و اولیاء حق که به آشکارو نهان سالکان را در دام عشق خویش کشانده ، ایشان را به شناختی شهودی از حقیقت رهنمون می شوند :
آن خیالاتی که دام ِ اولیاست
عکس ِ مه رویان ِ بستان ِ خداست . 1/ 72
چندان که یکسره آنان را با آفتاب حقیقت مواجه می سازند:
دم مزن تا بشنوی زآن آفتاب
آن چه نامد در کتاب و در خطاب
یعنی از آن جا که جلوه های الهی بی نهایت است و در هر جا و هر زمان و هر کس به نوعی که تنها زادۀ مشیت اوست رخ می نماید، تو اراده خود را در ارادۀ آن معشوق الهینابود کن تا آن ولی ملهم از حق و یا در واقع آفریدگارچنان وحی و الهامی در دلت بیفکند که در هیچ کتاب و خطاب دیگری نظیر آن نیامده باشد .
برای درک و دریافت ِ مقصود مولانا،گام نخست "دیدار" خود مثنوی معنوی ست . یعنی در پس مطالعۀ شروح معتبر مثنوی، آن را باید با چشم دل مشاهده کرد و دریافت؛ در داستان هایش شرکت جست. با طوطی ش پرید بر پشت پیل نشست ، با شترش بر سرمناره عشق رفت:
به سر مناره اشتر رود و فغان بر آرد
که نهان شدم من این جا مکنید آشکارم
شتر است مرد عاشق، سر آن مناره عشق است
که مناره هاست فانی و ابدی ست این منارم
می بایست با دیوان و مثنوی اخت شد و درد دل کرد و خوانده ها و شنیده ها را به "دیدار " بدل کرد . آن وقت است که به شرط صفای دل خواننده، آیینۀ اندیشۀ مولانا رخ می نماید:
آینه ام آینه ام مرد ِ مقالات نیم
دیده شود حال من ار چشم شود گوش ِ شما
اما چگونه "شنیدار" به "دیدار" مبدل می شود ؟ از راه سکوت و اندیشه ی عمیق در هر آنچه از مثنوی می توان دریافت . چنین تاملی نهایتا از مرزهای اندیشه ی انسانی فراتر خواهد رفت و با کشف و شهودی که از جهانی معنوی ست ادغام شده ،سرانجام به الهام و اشراق خواهد رسید . آنگاه مشتاق فهم مثنوی خودمعنوی می گردد ودانایی ِ قیاسیش به بینشی خلاق تبدیل می شود:
جان شو و از راه جان ، جان را شناس
یار ِ بینش شو نه فرزند ِ قیاس !
معانی نو زاده می شوند وحدِ هر دو جهانِ درون و بیرون فراخ تر می گردد:
هین سخن ِ تازه بگو تا دو جهان تازه شود
وا رهد از حد ِ جهان ، بی حد و اندازه شود
ادامه دارد
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد