کودکی دیدم که در دنیای خویش
چهره اش می گفت با من درد خویش
در نگاهش بود پنهان بی یقین
ترس و وحشت از زمانه بیش از این
گونه اش بجسته و بی آب و رنگ
پابرهنه ژنده پوش و بی رمق
رنگ چهره همچو دیواری سپید
دیده گانش بی طراوت بی امید
پرسه می زد در خیابان بی شتاب
با نگاهی بی هدف بی آب و تاب
زرق و برق و های و هوی دیگران
بر سرش کوبیده می شد همچنان
در خم و پیچ خیابان بَهر نان
هرشب و هر روز افتان و روان
در شب سرد زمستانی شدید
نم نمک افتاد و در گنجی خزید
کوله پشتی زیر سر بنهاد و خفت
نیمه شب کودک جهان را ترک گفت
https://www.youtube.com/watch?v=QgneHbkZUM8
کودکان خیابانی، شعر و آهنگ و اجراء دکتر علی گوشه (ویدئو)