logo





«آخرین راه» و «من و داعش»

دوشنبه ۸ تير ۱۳۹۴ - ۲۹ ژوين ۲۰۱۵

شهاب طاهرزاده

آخرین راه

آه ! تو از دستهای من می گریزی ولی از خود گریزانی
چه گویم تو را ؟ عاشق خورشیدی اما دو دست سرگردانی
لباس پوشیدن مظهر جزم و بی اختیار در خود است
وقتی همه یک جور پوشیدند همچو کشتزاری به ویرانی
کوه و دشت کوچک می شوند و دم به دم افزوده می شود
پرنده ای نیست تا بجوید درختی از افق و نه جیرانی
روشنی با ما نیست و صنوبر من دستش افتاده است
همانا خورشید می تابد ولی لابلای صنوبر با رنج دورانی
پاییزآمد و به چه دل خوش کنم زیرا من
همواره رسته ام که این گل در دل است نورانی
اگر میتوانی با چشمهای نافذ مسلح شو!
اگر هر کوچه و هر خیابان بگذری میبینی که برانی !
آیا این موج که شهرها را درمی نوردد به نام مردم
تو را نمی گوید که چرا گم شدی به همین ارزانی ؟
بدور از وطن من چه کردم ؟ هیچ ؟ هیچ ؟
آن دوستان و رفیقان همه رفتند با ناکامی ! دانی ؟
نیرویی عظیم باید تا این سنگ را جابجا کند
سنگ زدن بر سنگ کاری بیهوده است میدانی !
تو از هموطن انتقام مگیر ! اینها مثل تو اند
اگراطلسی نمی شود خشمگین تو هم مثل آنی !
در زیر شهر چنندیست شبنامه پخش می کنند
تو از آن عقب نمان ! هر قدر توان داری و میتوانی !

2014 06 05


من و داعش

سرم داغ این دفتر بود
چشم تو در آینه منظر بود
سر بگذاشتم بر این دفتر
چشمهایم بدنبال دیگر بود
ما خوش نبودیم اگر آینه نبود
به آینه نگاه کردیم و گوهر بود
آنجا که آینه بر می خیزد
دلبرست و از ان خوشتر بود
اگر بگذارند بدخواهان سنگین دل
از این بهتر چه باشد زر بود
خطی ست میان من و تو
من خطم که آینه یکسر بود
در آینه ببین چه می کنند
آینه را بگردان از بصر بود
من چه دارم جز غم ایران
داعش را بگو بی سپر بود
حوالی ایران نیاید پدید
که نامش در جهنم بهتر بود .

2015 03 07

شهاب طاهرزاده

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد