logo





در گســـتره فرهنگ

بخش ششم: پنداشتن و انگاشتن

يکشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۴ - ۲۱ ژوين ۲۰۱۵

ابراهیم هرندی

Ebrahim-Harandi.jpg
ظلمات است بترس از خطر گمراهی
(حافظ)

گفتيم که حافظه،آگاهی، ذهن و زبان، چهار ستون بنيادين فرهنگ و زمينه های طبيعی آن هستند و اگر هر يک از اين برآيه های بزرگ تاريخی وجود نمی داشت، فرهنگ انسانی به گونه ای که ما امروز می شناسيم نيز، نمی توانست شکل گيرد. در بخش های پيش، به اهميت حافظه و آگاهی و ذهن پرداختيم. ذهن انسان را بايد شگفت ترين برآيه هستی دانست زيرا که برآيش آن، انسان را در جايگاهی خداگونه نهاده است و توانايی های بزرگی مانند؛ پنداشتن و انگاشتن را بدو داده است. اين که جانوری بتواند پرتوی از جهان را در ذهن خود پديد آورد و هرگاه که بخواند، آن را در دسترسِ چشم درون خود بگذارد، پديده اي ست که آسان از اين نمی توان گذشت. اين چگونگی، انسان را در تقسيم بندی زمان به گذشته و اکنون و آينده، توانمند می کند و توانايی بهره وری از گذشته، در راستای برنامه ريزی برای آينده را در ذهن او پديد می آورد. ديگر جانوران، تنها آنچه را که در ديدرس خود دارند، می توانند ببينند و بدان واکنش نشان دهند. اما انسان با بياد آوردن نماد درونی هر چه را که ديده است، می تواند بدان بينديشد و آن را در ذهن خود ورانداز کند و درباره کاربردهای آن گمانه زنی کند. اين توانايی، بنياد همه آفرينش های انسان است. آفرينش، ريشه در بررسی و شناختِ پيوندِ پديده های جهان با يکديگر دارد. برای نمونه، هنگامی که انسان پيوند ميان بخار آب و حرکت را کشف کرد، توانست ماشين بخار را بسازد. شناسايی رفتار پديده های طبيعی، پيوند آن ها را با يگديگر آشکار می کند و به آفرينش ابزارهای تازه کشيده می شود. اين چگونگی، همچنين با رمزگشايی و راز زدايی از پديده های جهان، هراس انسان از آن ها را از ميان می برد و ارزش آن ها را در رده بندی ذهنی انسان به موادِ خام ِ ابزاری فرومی کاهد، يعنی که جايگاه متافيزيکی برخی از چيزها را در ذهن ما از آسمان به زمين می آورد و در رديف پديده های فيزيکی رده بندی می کند.1

ذهن انسان نمادِ يکراست جهان بيرونی نيست، زيرا که نمادها و نشانه هايی را که از بيرون می گيرد، در پرتو نيازهای خود با آرزوها، آرمان ها و خواهش هایش در می آميزد و جهانی درونی و فردی می سازد که همراستا با روياهای اوست. دانش جهان درونی انسان، در پرتو چراغ آگاهی، او را در پنداشتن و انگاشتن توانمند می کند و سبب می شود که وی بتواند به پديدارهای جهان، بدون آنکه آن ها را در ديدرس خود داشته باشد، بنگرد. اين توان، انديشيدن را شدنی کرده است. ذهن و زبان، زمينه های زيستی انديشه اند. از اينرو، انديشيدن، پنداشتن، انگاشتن، خيال پروری و رويا پردازی ويژه انسان است و بنياد هرگونه آفرينش و سازش.

اگرچه پنداره ها، انگاره ها و روياهای آدمی گوناگون و رنگارنگ اند، اما همه در راستای ماندگاری ژنتيک انسان در جهان پديد می آيند. انسان را دو گونه روياست؛ نخست روياهای فردی که ريشه در نيازهای تن و جان او دارند و ديگر روياهای همگانی که ريشه در آرمان ها و آروزهای قومی و ملی او دارند. نمونه ای از روياهای فردی، آرزوی داشتن زندگی دراز و شاد و آزاد و توانايی رسيدن به خواسته های خويش است. اين خواسته ها در هر دوران شکل ويژه ای می گيرند. آرزوهای همگانی فرد را، آموزش و پرورش و نهادهای رويا پردازی فرهنگ او شکل می دهند. اين نهادها؛ دين، تمدن، ايدئولوژی و حکومت از راه رسانه های همگانی هستند.2

انسان تنها زينده پندارمند و انگره گر و رويا پرداز است. پنداره ها و انگاره ها و روياهای آدمی را بايد بنياد همه ساخت و سازهای او در جهان دانست. هر شاهکار شگفت آور، ريشه در رويای آفريننده آن دارد. هر ساختمان، هر نقاشی، هر دارو، هر دستگاه، هر انديشه، هر شعر و هرآنچه از آغاز پيدايش فرهنگ و تمدن انسانی تا کنون برروی زمين پديد آمده است. پنداشتن و انگاشتن و رويا پردازی، بزرگترين کار ذهن انسان است. ذهن انسان، کارگاه خيالپروری و رويا پردازی اوست، تنها جايی که در آن پيوند ميان پديدارهای جهان آشکار می شود و انسان را درشناسايی اين پيوندها و درهم بافی آن ها در راستای آفرييندگی توانمند می کند. اين چگونگی سبب شده است که اين جانور بتواند بسی بيش از همه گياهان و جانوران ديگر در زيستبوم خود دست ببرد و آن را چون جامه ای درخورِ زيست خود بسازد. چنين است که اکنون هر سنگ و سنگواره و فلز ِسخت، در دستانش نرم و خمش پذير شده است و انسان می تواند جاده های خود را از دل کوه و دريا گذر دهد.

سازه های انسان، همه برای آسان کردن زندگی او در گيتی در راستای ماندگاری نسل اوست. از اينرو، همه کوشش های انسان، ارزشداورانه و جهت دارند. نيک و بد وی نيز، در پرتو سازگاری و ماندگاری او در جهان معنادار است. اگر از جايگاه فرازيستی به جهان بنگريم، نيک و بد پيوندی الاکلنگی با يکدگر دارند، يعنی که هرآنچه برای انسان بد پنداشته می شود، می تواند بازتاب نيکی بر يک يا چند پديده ديگر در جهان داشته باشد. اگر مرگ برای انسان رويداد ناخوشايندی ست، اما لاشه بی جان او می تواند جانوری را سير کند و يا کودِ سودمندی برای درختی باشد. لباس های او می تواند برهنه ای را بپوشاند و جای خالی اش را در خانه و کار، فرد ديگری پر کند. پس نيک و بد، راست و ناراست و تاريک و روشن، تنها از چشم انداز سود و زيان انسان معنا دارند.3

پژوهش های باستان شناسیِ رفتاری و روانشناسی برآيشی نشان داده اند که توانايی های پنداشتن و انگاشتن نزديک به 50 هزار سال پيش به فهرست توانايی های برآيشی ذهن انسان افزوده شده اند. فسيل های مانده از دو ميليون سال پيش گويای آن اند که شاخه ای از نژاد ميمون های انسان- نما بنام هوموهابيليس (Homo habilis)، توانايی پنداشتن و پيش بينی آينده را داشته است. ويژگی اين ميمون ابزار سازی بوده است. ساتورهای سنگی، تقه های چکشی و سيخ های کاردی و بُران اين ميمون، نشان از آگاهی او از پيوندِ سختی و بُرايی در ساختن ابزار کشتن و جداکردن گوشت از استخوان دارد. ابزارگری نشانه توانايی پنداشتن آينده است، زيرا که ابزار ساز، دستکار خود را با چشمداشت به کارکرد آن می سازد و می داند که آن ابزار به چه کار خواهد آمد. ديگر آن که چون ابزارساز می داند که چيزی را که می سازد در کجا و چگونه بکار می رود، پس پنداره ذهنی ای از جايی که در گذشته ديده است، بايد داشته باشد.4

بررسی فسيل های هزاره های کهن نشان می دهد که ميمون های انسان- نما، برای بيش از يک و نيم ميليون سال، ابزارهای همگونی می ساختند. اما از سيصد هزار سال پيش به اين سو که حجم مغز انسان اندک اندک رو به افزايش نهاد، تکنولوژی ابزارگری نيز، پيچيده تر شد. پيش تر همه ابزارها، اندی کاراتر و بُراتر از چنگ و دندان و دستان انسان بودند. اما از سيصد هزار سال پيش به اين سو، ابزارهايی ساخته شده اند که توانايی دستبرد در زيستبوم را داشته اند. نمونه اين ابزارها، سيخ و سيخونک و ميخ و بيل و کلنگ و چنگال و چنگک است. آنچه اين چگونگی را ممکن کرده است، توانايی پنداشتن و گمانه زنی انسان درباره شيوه انديشيديدن ديگران است. اين نکته که کسی بتواند آنچه را در ذهن ديگری می گذرد، با توجه به شناختی که از او دارد، بپندارد، بزرگترين دستاورد برآيشی ذهن انسان است که از او روانشناسی طبيعی می سازد. هرفرد در خيال خود، نقشه ای از چگونگی کارکرد ذهن دوستان و آشنايان و کسانی را که می شناسد، دارد و بربنياد آن نقشه، به رفت و آمد و نشست و برخاست با آنان می پردازد. هرچه شناخت انسان از ديگری بيشتر و حقيقی تر باشد، توانايی گمانه زنی درباره شيوه کارکرد ذهن او و پيش بينی کردن رفتارها، کردارها و واکنش های او آسانتر می شود. ذهن خوانی لگاريتمی بسيار پيچيده دارد و شيوه ای از شناخت شخصيت است. اين چگونگی ابزاری برآيشی برای داد و ستد بی خشونت و روشمند با ديگران است.5

ذهن ناشناخته، می تواند ذهنی خطرناک و آسیب رسان باشد. چنين است که گرايش به شناسايی، هميشه در پی هر آشنايی می آيد. هدف از شناسايی ديگری، آموختن راه و روش چگونه سرکردن با اوست. شناخت، ترس از بيگانگی را می زدايد و ما را در چاره انديشی در برابر زيان ها و آسيب های گرفت و داد با ديگران توانمند می کند. البته هرچه شناخت ما از کسی بيشتر باشد، زمينه بهره کشی از او نيز می تواند افزايش يابد. گرايش به بهره کشی از ديگران در جانوران، زمينه ژنتيک دارد و هرجا که اين زمينه بتواند خود را نشان دهد، با شتاب شگفت آوری بروز می کند و اگر کسی جلوی آن را نگيرد و يا نيروهای بازدارنده ای در کار نباشند، بهره کشی و بيگاری گرفتن، بسيار زود فراگير و نهادينه می شود. چنين است که روند طبيعی در رويدادهای اجتماعی، روندی جنگلی و جانوری ست که در آن، زور تنها حقيقت راستين است و همه راه ها و رسم ها را در راستای نشان دادن حقانيت خود و به کرسی نشاندن مشروعيتِ زورمندان نهادينه می کند و طبيعی جلوه می دهد.

ذهن انسان از پنجاه هزار سال پيش به اين سو، توانايی درک و دريافت نمادين يافته است. از آن پس انسان می تواند خطی و يا نقشی را نماد چيزی بداند و يا بخواند. علايم راهنمايی و رانندگی، نمونه های خوبی از اين زبان نمادين هستند. اين که ذهن ما با ديدن چند خط ساده ما را بياد چيزی می اندازد و يا راهی يا چاهی را بما نشان می دهد، يکی از شگفتی های بزرگ مغز انسان است. اين توانايی به پيدايش زبان سمبوليک کشيده شده است که زمينه ی بنيادين نوآوری در دانش و هنر است زيرا که فرآيند شناسايی پيوند ميان پديده های جهان را آسان می کند. نگاره ها و نقاشی های ساده روی غارهای کهن نشان می دهند که انسان در سی هزار سال پيش، توانايی نمادنمايی و نمادشناسی داشته است. مجسمه های شيرمردان غار استادل در آلمان که نزديک به سی هزار سال پيش، از عاج فيل تراشيده شده اند، شکل مردانی با سرهايی چون شيردارند. اين وانهادهای تاريخی نشان می دهند که پديدآورندگان آن ها، توانايی پنداشتن انسانی با زور شير را داشته بوده اند.6

رويداد بزرگ ديگر در گستره پنداشتن و انگاشتن و رويا پردازی از پنجاه هزار سال پيش به اين سو، آگاهی انسان از روان گردانی با کاربرد گياهان روانگردان و يا چرخيدن بدور خود و رقص است. البته مستی ناشی از ميخواری، رفتاری ست که بسياری از ميمون های گرمسيری، بسی پيش از برآيش انسان برروی زمين با آن آشنا بوده اند. هم امروز نيز، هنگامی که در نخلستان های کشور گينه در آفريقا، شهدِ چگيده ی خرما براثر تابش آفتاب تخمير می شود و به شراب رو می گرداند، ميمون های شرابخوار، شبانه پيش از آن که شرابگيران جنگلی بيايند و شرابگينه های طبيعی شراب ناب خرما را خالی کنند، خود را به آن شرابگينه ها می رسانند و گلويی از آن شراب شيرين، تر می کنند. البته می توان گفت که ای بسا مستی ميمون ها، بازتاب ناخواسته رفتار هميشگی آنان در يافتن و خوردن و نوشيدن است. آن ها شهد تخمير شده خرما را برای مزه شيرين و ارزش خوراکی اش می نوشند و نه برای مستی پيايند آن. اما انسان، روان گردانی را برای خوشداشت خود و رهيدن از سنگينی اندوه زای يکنواختی هستی می خواهد. اگر ميمون شراب خرما را برای شيرينی آن می خورد و مستی را پسايند ناخوشايند آن می داند، مرادِ انسان از شراب، مستی آن است. از آنروست که وی شرابِ تلخ ِ مردافکن می خواهد و گاه برای رسيدن به اوجی پرّان، زهرآگين ترين داروهای روان گردان را از راه رگ در خون خود می ريزد. 7

آگاهی از روان گردانی با سه شيوه ای که نام بردم و توان دستگاری در نگرش و عواطف انسان، ای بسا که زمينه ساز پيدايش دين و شعبده بازی و جادوگری و مريد و مراد سازی در جهان شده است و به پيدايش گفتمان هايی چون تقدّس، فّره ايزدی، آسمانی، نورانی، کتايونی، افلاکی وآنجهانی راه برده است. البته چون باورهای انسانی هيچ گونه فسيلی از خود بجا نمی گذارند، هيچ نشان تاريخی برای پژوهش درباره اين چگونگی نمی توان يافت. برخی از برآيش شناسان برآنند که برآيشِ توانايِی پنداشتن و انگاشتن در پنجاه هزار سال پيش، شيوه نگرش انسان مدرن را چنان دگرگون کرد که می توان و بايد او را از انسان پيش از آن جدا پنداشت. اين انسان توانايی حسابگری و مدارا با همگونان خود را دارد و می تواند با گمانه زنی درباره شيوه انديشيدن انسان های ديگر، با آنان کنار بيايد و راهی جز ستيز برگزيند.

استيون ميتن، باستان شناس بزرگ انگليسی از راه بررسی آثار هنری بجا مانده در غارهای باستانی روزگاران کهن، نشان داده است که در پنجاه هزار سال پيش، بناگهان موج بزرگی از گرايش به هنر، با نقاشی برروی ديوارهای غارها پديد آمد که او آن را "انفجار نمادين" (Symbolic Explosion) ناميده است. ميتن برآن است که اين چگونگی بازتاب توانِ درک عاطفی انسان از هستی ست. درکی که از همان پنجاه هزار سال پيش در انسان پديد آمده است و سبب خيزش سونامی فرهنگی بزرگی بنام ادبيات و هنر شده است.8

توانايی کاربرد نماد، پيشايند برآيش زبان بوده است. اين که انسان بتواند با خطی و يا رنگی، ديگران را از نکته ای آگاه کند، اوجی در رسيدن به ايجاز در داد و ستد انديشه و خيال است. برای نمونه، هنگامی که نقش جمجمه ای استخوانی برنگ قرمز، نماد خطر می شود و ما را از وجود خطر مرگ آگاه می کند و يا تابلوی شکلک ساده کودکی در کنار خيابان، رانندگان را از وجود کودکستانی و يا دبستانی آگاه می کند، ذهن انسان با کاربرد پيشداشت های خود، در اندک زمان به معنای آن نمادها پی می برد. اين پيشداشت ها بخشی از دانش اجتماعی ست. به اين معنا که اگر کسی نداند که کودکستان کجاست و اتوموبيل چيست و چگونه می تواند در هنگام برخورد با انسان او را با خطر مرگ روبرو کند، پيام آن نماد را در نخواهد يافت.

نمادگرايی و کاربرد آن، انسان را در شناسايی پيوند های پديدارهای جهان توانمندتر کرده است و در پرتو کارکرد حافظه، آگاهی، ذهن و زبان، انسان را از همه زيندگان ديگر در دستکاری زيستبوم خود و دگرگون کردن آن، توانا کرده است. اکنون اين جانور ميانگين- تن که می بايست در دشت های سبزدره و جلگه های آبسال به فراوردن خوراک و نوشاکِ خود سرگرم باشد و در پی شکارِ جانوران خوشگوشت و يافتن دانه ها و ميوه های تازه باشد، سر از شهرهای بزرگ با آسمانخراش های کيهانسا در آورده است و توان از جا برکندن کوه ها و جابجا کردن رودها و خشکاندن مرداب ها را يافته است و با پرنده سانان غول پيکرِ آهنين در اندک زمانی از اينسوی زمين به آنسو می رود و جهانی مجازی را به موازات جهان حقيقی ساخته است که در آن می تواند نابوده را پديد آورد و ناممکن را ممکن سازد و محدوديت های زمينی و زمانی و مکانی و اجتماعی و اخلاقی و را کنار زند و هر آنگونه که خوش می دارد در جهان مجازی اينترنتی به رويا چرانی بپردازد.

توانايی های انسان صنعتی کنونی که او را در جایگاه خدا نشانده است و بر هرکار توانا کرده است، همه در بيست هزار سال گذشته پديد آمده اند. ريشه همه اين توانايی ها را بايد در زمينه های زيستی حافظه، آگاهی، ذهن و زبان جستجو کرد. چنين است که می گويم، فرهنگ، بنيادی طبيعی دارد و طبيعت انسان زمينه ای فرهنگی. اين چگونگی يعنی فرهنگی بودن طبيعت، گرفتاری های بزرگی را برای انسان فراهم آورده است. يکی از اين گرفتاری ها اين است روندهای برآيشی و طبيعی، بسيار کُند هستند و گاه برآيش پديده ای به ميليون ها سال نياز دارد. اما روندها و رويدادهای فرهنگی در چند دهه شکل می گيرند و جا می افتند. اين رويدادهای چند دهه ای هرگز نمی توانند با رويدادهای برآيشی هزاران ساله، همپايی کنند.

گفتيم که تن و جان انسان برای زندگی صنعتی شهری پديد نيامده است. زندگی شتابناک و پر جنب و جوش شهری با ساختار روانی انسانی که بيش از هزاران سال در رويدشت های فراخ در کناره و کرانه رودها و درياها شکل گرفته است، همساز نيست. اگرچه اکنون انسان در زيستبومی خودساخته با زيست- ابزارهايی هدفمند می زيد، اما ساختار عاطفی او در پرتو هزاران سال جنگل زيستی و خيزوگريز هماره از دست جانوران درنده و گزنده و کُشنده ساخته شده است و توانايی و کشش همه رويه ها و سويه ها و گرفتاری های زندگی صنعتی را ندارد. يکی از بازتاب های اين ناهمايندی، ناتوانی انسان از همزيستی مهرآميز و نوعدوستانه است. اين ناتوانی، ناامنی، ستيز، جنگ، آوارگی، بی خانمانی، تهيدستی و نابسامانی های فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی بسيار را در جهان دامن زده است.

اگر جايگاه کنونی انسان در گذار او از جنگل زيستی به شهر نشينی را گامی از راهی دراز بپنداريم، آنگاه نخواهيم توانست که درباره نيک و بد اين گذار به داوری بنشينيم. هنوز زمان چندانی از شهرنشينی انسان، بويژه شهرنشينی مدرن نگذشته است که بتوان درباره آن ارزشداوری کرد. چندی از مردم شناسان و زيستبوم گرايان برآنند که توان غول آسای انسان کنونی، زيان بزرگی برای زمين و زمينيان خواهد داشت. اين جانور در سايه دستاوردهای صنعتی خود در دوسده گذشته، با آن که می توانست، امکان بهزيستی خود را افزايش دهد و افسردگی و اندوه و درد و نادانی و جنگ و ستيزهای دينی و قومی و قبيله ای و فرهنگی و ملی و جنسی را نابود کند، امکان نابودی هستی را چند برابر کرده است. شايد اين نگرش در بستری از بدبينی شگل گرفته شده باشد، زيرا که دستاوردهای شگفت انسان در گذشته نزديک او، گوشه های درخشانی نيز داشته است. رسيدن انسان به انديشه دموکراسی، حقوق بشر، برابری های اجتماعی و اقتصادی و پذيرش درست بودن آن ها و نيز ارزشمند پنداشتن جان انسان و کاهش ژرف شمار کشتار در جهان کنونی نسبت به سده گذشته، همه می توانند، گواه خوشبين بودن به انسان کنونی باشند.

آنچه آشکار است اين است که اگرچه انسان پنداره گر و انگارنده می تواند با افسانه پردازی، خدايان و دين ها و دام های گوناگون برای خود بسازد، اما همان پندار ورزی و خيال پروری او سبب می شود که هرگز نتواند در دام هيچ دام محدودينی بماند.


دنبــــــاله دارد.

==============================
1. نمونه ای از اين چگونگی اين است که، پيش از شناسايی نفت و پالايش آن، هرجا که نشتِ چاه نفت برروی زمين می توانست، آتش جاودانه ای را پايدار بدارد، آن مکان مقدس پنداشته می شد و مردم آتشگاهی دورادور آن می ساختند. پس از شناسايی نفت و پالايش آن، نفت جايگاه متافيزيکی خود را از دست داد و بعنوان ماده ای کانی شناسايی و رده بندی شد.

2. اين سخن بمعنای کوشش در ماندگار کردن انسان بمعنای عام آن نيست، بلکه هرتن بعنوان يکانی خودمدار و خودشيفته، در پی استوار کردن پايه های زيستی خود در جهان و پخش کردن ژن های خود در سراسر گيتی ست.

3. يکی از برآيندهای اين سخن آن است که نگرش انسان در پيوند با هر پديده، خودمدارانه و ارزشداورانه است و نمی تواند در هيچ کاری، ناظر بیطرف باشد. جهت گيری انسان هماره در راستای سازگاری خود با طبيعت و ماندگاری بيشتر او در جهان است. اين نکته که علم در پی برهنه کردن حقيقت است، هنگامی درست خواهد بود که بپذيريم که حقيقتی که علم در پی دستبابی بدان و آشکار کردن آن است، حقيقتی ست که فقط برای انسان برهنه می شود.

4. Mithen, S. [1998]: A creative explosion? Theory of mind, language and the disembodied mind of the Upper Paleolithic, in S. Mithen (ed.), 1998, Human Creativity in Archaeology and Prehistory, London: Routledge.

5. اهميت دستاوردهای مدرنی مانند حقوق بشر نیز در همين نکته است که اين حقوق طبيعی نيستند و ريشه در آرمان های انسانی دارند. آرمان هايی که ريشه در ذهنيت انسان شهر نشين امروزی دارد.

6. Hohlenstein-Stadel statuette
https://www.google.co.uk/
7. برای آگاهی بيشتر در اين باره، نگاه کنيد به لينک زير:
Clottes, j. & Williams, L. (1998)
http://www.academia.edu/

8. Mithen, S. J. (1998) Creativity in human evolution and prehistory, London ; New York : Routledge, 1998.

در گســـتره فرهنگ: بخش پنجم.
<7a>

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد