logo





بانویِ باران

چهار شنبه ۲۰ خرداد ۱۳۹۴ - ۱۰ ژوين ۲۰۱۵

رضا بی شتاب

reza-bishetab.jpg
نیلوفری بشکفت در آفاقِ تاریک
افشانده شد خوشابِ خورشید
بر خاکِ بی خُنیا وُ خالی
نیلوفر آمد در کنارِ برکۀ خواب
گفتا چه مانی بی تپش همچندِ مرداب
اکنون نقابِ غفلت از رخساره بردار
گفتا که باید بگسلی زنجیرها را
گر بایدت پرواز وُ رفتن
گر روشنی خواهی تماشا را فرو هِل
چون شعله باید شد همه جان وُ همه تن
گفتا که باید بگذری از این گذرگاه
از راهِ توفان خیز وُ از خیزابِ دریا
رفتن رها سازد ترا از دردِ ماندن
ترسیدن آغازِ سقوط ست
آری سقوط ات لاجرم اینجا سکوت ست
باید روان باشی چنانچون رودِ رهوار
شعری فراز آری مگر همزادِ امید...

نیلوفر آن بانویِ آفاقِ سخن بود
چون تندری پیچیده در شولایِ آتش
نیلوفر آن بانویِ باران
کز کوچه های ابر می آمد گهر بار
در دستِ او دل چون چراغی گرم وُ روشن

2015 / 6 / 10

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد