جهان مسلمانان سنی با پدیده بازگرویدن به اسلام سنتی روبروست، که ضعف نیروهای تجدد خواه و ناتوانی جوامع مدنی، و نیز دو روئی قدرتهای سیاسی جهان به آن دامن زده. همه نشانهها بر آناند که نفوذ و باورهای وهابی سعودی و نهضت اخوانالمسلمین به رغم ضدیت در اعتقادات، اشاعه خواهند یافت. گمان میرود که ایمان به جهاد بمثابه ریشهی باور مشترک آن دو نیز هر چه بیشتر قوت گیرد و بتواند تعداد بیشتری را جذب خود نماید.
رویکرد سنتی به اسلام، آن هم در جهان عرب و با توجه به بلندپروازیهای سیطرهجویانهی آنان، تازگی ندارد. اینان؛ مسلمانان سنتگرا، با هر نام و شکلی توانستهاند از نیمه دوم قرن نهم موقعیتی نو و جایگاهی رفیع برای باور خویش بیابند. این پیروزی در فرجام نبردهای سهمگینی به دست آمد که خوانشهای دیگر از مذهب در برابر آنها ناکام ماندند که برخی به قصد نوآوری یا دست کم اصلاح اعتقادات پیشین پا پیش نهاده بودند.
پیروزی سنتگرایی اسلامی بر نواندیشی دینی تا اواخر قرن هیجده ادامه داشت. اما از قرن نوردهم تکانههای استعمار بتدریج نظام اعتقادی گذشته را، هرچند ناخواسته، از جای جنباند. گفتارهائی مبتنی بر نظامهای ارزشی و مظاهر تمدن غرب به سرزمین اسلام نیز رخنه کردند. اکنون جهان اسلام با مفاهیم جدید روبرو شده بود. این گفتارها مفهومی تازه از جهان را عرضه میداشتند و به جریانهای روشنفکری، سیاسی و مذهبی مجال شکوفائی میدادند؛ با اینهمه اسلام سنتی چندان هم از میانه برنخاست. به دنبال دورانی از همرنگی ناگزیر در آغاز قرن بیستم، مبلغان و مروجان سنت، اینبار با این ادعا به میدان آمدند که همچون پایوران صیانت از ارزشهای ناب اسلامی در مواجهه با تجددخواهی متجاوز و چیرهگر، نقش دورانسازی را برای خویش قایل هستند. بازگشت به سنت و گسترش آن، فریضه جهاد خواه در قالب ایمان مذهبی (وهابی1) و خواه در جلد نهضتی سیاسی و مذهبی (اخوانالمسلمین2) فریضه جهاد به چند دلیل روی نمود. بی آنکه عوامل اقتصادی و اجتماعی و اهمیت انکار ناپذیر آنها را دست کم بگیریم، در چشمانداز کلی این پدیده، گریز ازکاوش در چند متغیر تعیین کننده ممکن نیست.
در گذار قرن بیستم، بسیاری از کشورهای مسلمان از بنمایهی دینی خود برای افزایش نفوذ و تسلط باورهای خود در پهنهی جهان استفاده کردند. در همین زمینه، تجربه دودمان سعودی به واسطه دامنه و دیرپائی از همه این کوششها چشمگیرتر و تأثیر گذارتر بود.
فرقهی وهابی، مولودی برآمده از ایمان به مذهب حنبلی (یکی از نحلههای چهارگانهی حقوقی و شرعی اهل سنت و جماعت) از بدو پیدایش در قرن هجدهم خود را یگانه مذهب راستین میانگاشت. پایبندی این نحله به نص مکتوب [قرآن]، محافظهکاری و انحصارطلبی، تعبیری از اسلام را روا میداشت که می بایست همگان را به پیروی از آن ناگزیر ساخت؛ اینان، نافیان این فرقه را گمراه، منافق، ملحد و حتی کافر میخواندند. با اینهمه مقامات سیاسی و مذهبی سعودی از ابزار و امکان انسانی و مالی کافی برای تحقق بلند پروازیهای خود بی بهره بودند، سوای آنکه اتهامات نه چندان بی پایه تندروی و افراط گری که مخالفان بر وهابیها میبستند آوازه نیکی از آن بر جای ننهاده بود. در فردای جنگ جهانی اول اوضاع از بن دگرگون شد.
ملک عبدالعزیز (ملقب به ابنسعود)، بنیانگذار پادشاهی مدرن سعودی، از تجدید چیدمان و تغییر ترکیب منطقه در فردای ستیزه جهانی استفاده کرد تا بهرهای از آن برای خویش برگیرد. از جمله به انجام عملیات گستردهای همت گماشت تا سیمای درخشانی از وهابیه را بنمایاند که آنرا آئین «سلفی» نام نهاده بود. او میخواست همگان را مجاب گرداند که این آئین با اعتقادات و سیره راست کیشی اسلاف ــ یعنی مؤمنان مسلمان سه نسل نخست ــ همخوان است. بی تردید نیکوترین کامیابی وی آن بود که برخی از روشنفکران و تعدادی از علماء با نفوذ را هم شیفته مرام خود کرد. تکاپوی عربستان در احیاء این خوانش از اسلام، افزون بر حیثیت این کشور چون یگانه قلمرو مستقل مانده عرب در سال های میان دو جنگ جهانی3، فرصتی به این آئین ارزانی داشت تا قبای راست کیشی جدیدی برخود پوشد.
با بهره جوئی از مجادله هائی که عربستان سعودی را به مخالفت با مصر کشانده بود و به لطف افزایش کلان درآمدهای صادرات نفت، گسترش فراگیر وهابیه در سالهای دهه ۱۹۶۰ آغاز شد. رویاروی طرح اتحاد عرب (پان عربیسم) به ابتکار جمال عبد الناصر، امارت سعودی با گشایش سیاستی به قصد ترویج «همبستگی اسلامی» خود را قهرمان اسلام و ارزش های سنتی آن وا می نمود تا از بلند پروازیهای رئیسجمهور وقت مصر ایمن بمانَد. بدینگونه و به یمن مساعدتهای اخوانالمسلمین که ناصر در مصر پناه داده بود و در آن دوران استقبال خوبی هم از آنان میشد، چندین سازمان سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، آموزشی و مذهبی (مجمع جهانی اسلامی، دانشگاه اسلامی مدینه، و غیره) در عربستان پدید آمدند. اخوانیها در حالی از طرف ناصر طرد میشدند که آغوش باز سعودیها به رویشان باز بود.
عربستان سعودی پس از جنگ اعراب و اسرائیل در ماه ژوئن ۱۹۶۷، با میخکوب کردن تابوت ناسیونالیسم محض، فاتحه جنبش پانعربیسم راخواند و بر نفوذ خود افزود. سعودی از سازمانهایی که پدید آورده بود بهره گرفت تا اسلامی به روایت خویش را صادر کند. در این راه از پرداخت وجوهی بی حساب دریغ نکرد. مجمع جهانی اسلام فعالیتهای خود را در دهها زمینه گسترش داد (ساختن مساجد، کمک های نوع دوستانه، جوانان، آموزش، فتاوی، تدریس قرآن، و غیره)، و همزمان دانشگاه اسلامی مدینه نیز اتباع سعودی و بیگانگانی را تربیت میکرد تا « نوید نو» را به سراسر جهان ارمغان برند. این دانشگاه از زمان تأسیس خود در سال ۱۹۶۱، بهتقریب چهل و پنج هزار مُبلّغ مذهبی از صد و شصت و هفت ملیت آموزش داده است. بر این تعداد هزاران دانشجوی خارجی را باید افزود که در مؤسسات آموزشی دیگر سعودی، چه در درون و چه در بیرون از مملکت و از طریق شبکههای غیررسمی دوره میگذرانند. از آن زمان، سامانههای رسمی، غیررسمی و خصوصی دیگری نیز پدید آمده اند تا نیاز بازاری مذهبی را برآورند که با رشد و نموّی فزاینده، مدام گسترش می یابد. علاوه بر روشهایی که نهادهای رسمی سعودی می پیمایند، ریاض، بهطورعموم به یاری فرایندهائی که کلن به چشم نیایند، وجوهی به افراد، گروه ها و سازمانهائی میرساند که خود را کمابیش به خدمت نیات وی برگماشته اند. بدینسان، گمان میرود که در سالهای دهه ۱۹۸۰ این کشور ۴ میلیارد دلار به حمایت از مجاهدین افغان پرداخته باشد.
رسانههای مجازی و عینی، به عنوان مؤثرترین وسیله تبلیغ عقاید، از چشمان تیزبین مقامات سیاسی و مذهبی سعودی دور نمانده است. از سال ۱۹۹۰ این فضا را نیز به خدمت گرفتهاند. از آن زمان دهها شبکه تلویزیون ماهوارهای و صدها سامانه اینترنتی پدید آمده و همزمان شبکههای اجتماعی نیز پدید آمده است. در این شبکهها خدمات گوناگونی را گاه به چندین زبان عرضه میدارند. با اینهمه، به کارگیری فنآوریهای جدیدی که دولت هزینه آنرا میپردازد، لزوم توسل به ابزارهای تبلیغ سنتی را به دست فراموشی نسپرده. به طور نمونه، از سالهای دهه ۱۹۸۰، میلیونها بروشور، کاست، لوح فشرده و کتابهای مذهبی؛ اگر همه رایگان نبوده، به بهایی ارزان، در سراسر جهان توزیع کرده اند.
فرقهی وهابی به یمن دلارهای نفتی، وجود اماکن مقدس اسلام در خاک سعودی، سهولت تعلیمات و شور و تعصب مؤمنانش، خود را همچون آئین راست کیشی تحمیل کرده است که جایگاه دیگر اعتقادات اسلامی را نسبت به آن میسنجند. مؤثرترین سلاح این نحله فکری بیتردید توانائی و آمادگی مبلغانش به همپیمانی یا دست کم سازگاری با هر رژیم حاکمی صرفنظر از ماهیت آن است، به شرط آنکه به آنها اجازه دهد جامعه را از لایههای زیرین اسلامی کنند. احیاء خلافت اسلامی از دغدغههای آنها نیست. البته برداشت اخوانالمسلمین، رقبای اصلی آنها، چنین نیست.
هدف فرقه اخوانالمسلمین از همان ابتدای بنیانگذاری آن حدود سال ۱۹۲۸ به دست حسن البنّا بازیابی وحدت سیاسی و مذهبی اصیل و آغازین علمای اسلام بوده که موسوم است به «امالقرای اسلامی*». او استراتژی دورنگرانه و فرجامینی را برای تحقق چنین آرمانی، پنداشته بود: پیش از تصاحب قدرت و ایجاد دولتهای اسلامی نخست باید با پشت سر نهادن همه مکتبهای حقوقی و شرعی، جامعه را از پائین اسلامی کرد. این دولتها که تضمین کننده برتری ارزشهای سنتی مذهب هستند. با این تضمین و با شکست همهی نحلههای فکری دیگر، امکان پدید آوردن «امارت اسلامی» ممکن میشود. زانپس امارات اسلامی با اطمینان یافتن از برتری ارزشهای سنتی اسلام و تقدم و برتری آن بر دیگر اندیشههای اسلامی، از طریق برنامههای همکاری فشردهای خود را در پویه ادغام و ایجاد امتی واحد درگیر خواهند ساخت. چنین پویهای ناگزیر به امحاء مرزها و اعلام خلافت خواهد انجامید.
بینش اخوان در سالهای اولیه موجودیت آنها با همه گرایشی که به اسلام سنتی داشت نسبتا معتدل بود. آنها بسیاری از اندیشههای غربی را، دست کم در فرایند سخن پردازی، برگزیده بودند تا سپس بتوانند با گام نهادن به قلمرو سیاسی مدرن آنرا به مهار خویش درآورند. هرچند این نهضت با شتاب فراوانی در مصر و دیگر جاها گسترش می یافت، اما در تسخیر قدرت ناکام ماند. در پایان دهه ۱۹۴۰، اخوانالمسمین به افراطگرایی روی آورد و این فرایند در دههی بعدی هم بهدلیل سرکوب خشن رژیم ناصر در مصر هم ادامه یافت.
بر زمینهی چنین بحران بود که ایدههای سید قطب (۱۹۶۶ـ ۱۹۰۶)، یکی از عقیدهپردازان اخوان پدیدار شدند. در سال ۱۹۵۰، این روزنامه نگار پیشین، چرخشی عقیدتی را به میان آورد که پیامدهای هنگفتی در قلمرو سیاسی و مذهبی عربها و مسلمانان داشت. او در واقع می پنداشت جهانی که در آن زندگی میکرد به پرتگاه ارتداد فرو غلتیده؛ و مؤمنان راستین، که آنزمان در اقلیت بودند، به ناگزیر باید از نظر معنوی و مادی از جوامع به کفر درافتاده اطرافشان، به بوم مؤمنان «کوچ» کنند. آنگاه این برگزیدگان جدا شده از محیط دینگریز خود، پس از ایجاد مشی و مرامی استوار، لازم است برای تسخیر قدرت وارد پیکار شوند تا خلافت اسلامی و احکام شریعت را در چهارچوب جهادی همه سویه جاری سازند. باور به ایجاد ولایتی دربسته در قلمرو کفار، که پیشینهای هم در تاریخ مسلمانان داشت، بسیار زود انگیزه روی آوردن کسانی به جهاد در دوران معاصر شد. درآمیزی این طرز فکر با وهابیت (مولود گرائی4) وایدئولوژیهای اروپایی ــ بهویژه فاشیسم و کمونیسم ــ آنرا حربه به مراتب سهمناکتری در دستان گروههایی مانند القاعده، جبهه النصر و سازمان خلافت اسلامی (داعش) ساخت.
گرچه اکثر گروندگان به نهضت اخوانالمسلمین استدلالهای سید قطب را نپذیرفتند و کنشگری فعالانه را از آن برتر دانستند، با اینهمه از پایبندی به اسلام سنتی هم دور نیفتادند: در واقع لازم بود که اینها سهم خود را در بازار مذهب حفظ کنند. گرچه در میان پیروان این نهضت ویژگیهای محلی هم وجود داشته، ولی عزم و اراده اسلامی کردن جوامع، دغدغه مشترک همهی جنبشهایی است که از دور یا نزدیک خود را وابسته به این جماعت میدانند. این همه بدون دست کشیدن از رویای دستیابی نسبی یا کامل به قدرت؛ خواه با رخنه کردن به درون تشکلهای دیگر و خواه از طریق دستیازی به ساز و پیرایههای دموکراتیک، لباس عمل به خود میپوشاند.
نظامهایی که پس از استقلال در مواضع قدرت جای گرفتند، به سهم خود و صرفنظر از گرایشهای سیاسیشان، مذهب و بهویژه رویکرد سنتی به آنرا دستمایه قصد و هدفهای خود کردند. در نبود طرح برپایی شالوده ای ملت ساز، این رژیمها پروای آن یافتند تا به نحو احسن بر اسلام سنتی بمثابه بستر ارزشی پا برجا تکیه زنند. آنها در گام نخست بر این باور بودند که با چیرگی بر نهادهایی مانند دانشگاه الأزهر در مصر، جامعه الزيتون در تونس و دانشگاه القرويين در مراکش میتوانند کنشگران را در مهار گیرند و سکوهای مذهبی را به انحصار خود درآورند. انتخاب این سیاست تأثیر ناخواستهای در برداشت: نمایندگان این نهادها، که از وضعی کمابیش انحصاری برخوردار بودند، نه فقط اعتبارشان را برباد رفته میدیدند، بلکه همچنین خود را در رقابت با بازیگران مذهبی جدید، بهطور مشخص اخوانالمسلمین و وهابیون، می یافتند. قلمرو معنوی بدینگونه تکه تکه گردید. بدتر از آن آنگاه بود که سنتگرایان به چشم و هم چشمی و برای شکست یکدیگر به میدان این رقابت پا نهادند.
از سالهای نخست دهه ۱۹۷۰، اغلب حکومتها، به هشیاری و برای بقای خود، کوشیدند که این کارگزاران مذهبی را در خدمت منافع خویش گیرند. بدینسان حکام چندی، از جمله انورالسادات رئیس جمهور مصر و سلطان حسن دوم پادشاه مراکش، اخوان المسلمین را به قصد رهائی از جنبشهای مخالف خود به کار گرفتند. اخوان به خشنودی مقامات حاکم، مواضع چپگرایان را، مشخصا در مؤسسات آموزشی، دانشگاه ها، اتحادیههای کارگری وغیره تضعیف کردند. اما تغییر توازن نیروها در اینحا باز نایستاد. نظام های حاکم تا جایی پیش رفتند که در مشی و مرام اخوان به کند و کاو پرداختند تا هم آنان را راضی نگهدارند و هم زیر پایشان را خالی کنند. چنین ترفندی نه فقط قلمرو قانون (درج احکام شرع در قانون اساسی، حتی استقرار شریعت، احوال شخصیه، مفاد قانون جزا و غیره)، بلکه همچنین آموزش (برنامههای آموزشی مدارس) و رسانهها را در برمیگرفت. برای ختم به خیر کردن این برنامهی سیاسی، رؤسای کشورها هیچ فرصتی را فرو نگذاردند تا خود را در چشم مردم دیندار بنمایانند؛ آنها در مناسک و زیارت مکه، سازماندهی مراسم و آئینهای مذهبی، ساختن عبادتگاه ها و ... شرکت میکردند.
گرچه حکومت ها، اخوان المسلمین را تحمل میکردند و این گروه را ابزار اجرای سیاستهای خود ساخته بودند، باز بی اعتمادی و بدگمانی بر جای مانده است. این رژیم ها فراموش نمیکنند که هدف نهائی اخوانالمسلمین همچنان دستیابی به قدرت است به همین دلیل هم هیچ فرصتی را فرو نمیگذارند تا اعتماد مردم به باورهای اخوان را بزدایند، آنرا تضعیف و یا حتی سرکوب و نابود کنند. رفتار عربستانسعودی پس از اعتراض و تظاهرات اخوانالمسلمین در آغاز سالهای دهههای ۱۹۹۰، نمونهای از چنین مواردی است. رژیم های دیگر هم برای رسیدن به همان هدفها به ویژه پس از سؤقصدهای ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱، کوشیده اند بر مکاتب صوفی تکیه کنند، گرچه کوشش آنها با توجه به ضعیف شدن پایههای عرفان اسلامی در دو دههی اخیر بیهوده مانده است.
چنین بود که چندین نظام حکومتی منطقه با اوج گیری نهضت اخوانالمسلمین، در پی شورشهای مردمی سال ۲۰۱۱، «مزایای» وهابیت را کشف کردند: تضاد آنها با اخوان المسلمین، مخالفت با تجدد سیاسی و خواستار اطاعت مطلق از حکام وقت. طبیعتا این حکام هم بهره جویی از این تعالیم را فرو نگذاشتهاند که این خود دورنمای همکاری در سال های آینده را نشان میدهد. از اینرو همهی نشانهها گواه آناند که سنتگرائی مذهبی همچنان توسعه و گسترش خواهد یافت؛ بیشتر از آنرو که جوامع مدنی نوپا هستند و از قلمرو روشنفکری، بهویژه پایگاه تجدد خواهانش هم، تنها ویرانهای برجای مانده است.
پی نوشت:
۱. برگرفته از نام بنیانگذار جنبش، محمد ابن عبدالوهاب (۱۷۳۲ـ ۱۷۰۳)
۲. در اشاره به اخوانالمسلمین.
۳. برخی کشورها، از جمله مصر، رسمن مستقل بودند، اما در واقع در مهار قدرتهای استعماری روزگار میگذراندند.
۴. منسوب به عبدالعلاء مولودی (۱۹۷۹ـ ۱۹۰۳)، روشنفکر، شریعتمدار و اهل سیاست هندی و پاکستانی، که یکی از مروجان اسلام مدرن بود.
*) امالقری در لغت به معنای مادر آبادیها است و اشاره به مركزيّت يك سرزمين درمقايسه با با ساير شهرها و كشورها دارد. در حوزه انديشه سياسی اسلام نيز جهان اسلام يك امت واحد است و كشور اسلامی كه بتواند با تشكيل حكومت اسلامي سطح رهبری خود را از مرزهای سرزمينياش فراتر برده به عنوان محور و رهبر ديگر كشورهای اسلامي مطرح باشد در موقعيت امالقرای جهان اسلام قرار میگيرد
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد