|
اگر نامزدهای حاکميت خود را به تجاهل می زنند، تجربه روشن مردم در ۸ سال حکومت آقای خاتمی، بايستی روشن کرده باشد که تضاد ولايت فقيه با جمهوريت چه در نظر و چه در عمل فضايی برای اصلاح حتی در سطح ناچيز مديريتی نيز باقی نگذاشته است و بدون الغای اين ولايت، اصلاح به معنای تصرف و اجرای قوانينی که استمرار ارکان جمهوريت را ميسر می کند،ناممکن است. چرا که جمهوريت تنها با تغيير ساخت دولت نيز استقرار نمی يابد، بلکه استقرار آن نيازمند الغای انواع سانسورها و نيز استقرار جريان آزاد انديشه است. | |
jalehwafa@yahoo.de
دو برادر يکی خدمت سلطان کردی و ديگر به زور بازوان خوردی. باری، اين توانگر کفت درويش را که چرا خدمت نکنی تا از مشقت کار کردن برهی؟ گفت: تو چرا کار نکنی تا از مذلت خدمت رهايی يابی؟(حکايت ۳۶ گلستان سعدی)
بار ديگر فرصت انتصابات در نظام ولايت فقيه پيش آمد تا نامزدهای حاکميت با سپردن التزام به فرمان بردن از ولی فقيه از صافی شورای نگهبان بگذرند و خود را منجی ايران اعلام دارند! و در فرصتی چند ماهه وعده اجرا و تحقق کليه ارزشها ی انسانی و دست آوردهای سياسی را که بشريت در تاريخی پر مبارزه به تحقق آنها همت گمارده، از قبيل حقوق بشر، جمهوريت، حق حاکميت ملی، انتخابات، آزادی و عدالت و... را دهند،که هم نظام حاکم و هم نامزدهای گزينشی آن، نزديک به سه دهه در عمل و نظر با آن بيگانه بوده و کمر همت به نابودی و قلب معانی آنها بسته اند.
در دهمين دوره انتصابات نظام حاکم، نامزدهای دو جناح حاکميت، متفق القول معتقدند کشور به لبه پرتگاه رسيده و از لزوم تغيير سخن می گويند و هر کدام نيز تنها خود را منجی کشور می داند.جالب توجه است که به جای اعتراف به سياستهای خانمانسوز نظام ولايت فقيه از زمان استقرار تاکنون که منجر به وضعيت اسفناک کشور در همه ابعاد سياسی- اجتماعی- اقتصادی گرديده است و نيز در عوض اذعان به اينکه حکومت احمدی نژاد حلقه متصل حکومتهای سابق همين نظام است، بر اين نظرند که تنها وتنها در ۴ سال حکومت احمدی نژاد کشور به لبه پرتگاه رسيده است. و از آن جالب تر تعارض ميان ادعا و راه حل آن است: نجات کشوری راکه تا لب پرتگاه سقوط رسيده، تنها با تغييری ناچيز و نازل از قبيل تغيير در سطح مديريتی،ممکن و ميسر می دانند!
اگر نامزدهای حاکميت خود را به تجاهل می زنند، تجربه روشن مردم در ۸ سال حکومت آقای خاتمی، بايستی روشن کرده باشد که تضاد ولايت فقيه با جمهوريت چه در نظر و چه در عمل فضايی برای اصلاح حتی در سطح ناچيز مديريتی نيز باقی نگذاشته است و بدون الغای اين ولايت، اصلاح به معنای تصرف و اجرای قوانينی که استمرار ارکان جمهوريت را ميسر می کند،ناممکن است. چرا که جمهوريت تنها با تغيير ساخت دولت نيز استقرار نمی يابد، بلکه استقرار آن نيازمند الغای انواع سانسورها و نيز استقرار جريان آزاد انديشه است. از اينرو است که تضاد ولايت مطلقه فقيه با جمهوريت، تضاد ابهام است با شفافيت. تضاد انجماد انديشه است با خلاقيت انديشه و تضاد سانسور است با آزادی انديشه.
آنان که به اسم پيروی از واقعيت گرايی، آرمانهای والای انسانی را به ايدههای ذهنی و ايدآليستی غير قابل حصول! فرو می کاهند و مردم را تشويق به شرکت در "انتخابات" و رای دادن به يکی از نامزدهای حاکميت می نمايند و به تکرار ترهات حاکميت خوگر شده اند،آيا در خلوت وجدان خويش، با وجود چنين تضاد آشکاری، کوچکترين امکان و فضای عمل برای تحقق وعده هايی ازقبيل منشور حقوق بشر اين و آن نامزد می يابند؟
اما آيا براستی توقع تبعيت بی چون و چرای ملت ازشعارها و ادعاهای نامزدهای موجود که حتی به خود زحمت مشخص کردن مصداق آنها و راه کار عملی شدنشان را در چهارچوب نظامی چنين متصلب با شبکه های تو در توی قدرت نمی دهند، غرابت از تجربه و پيروی از ذهنی گرايی صرف و مطلق انديشی مبتنی بر فريب و مصلحتهای بيگانه با حقيقت نيست؟
آيا تجربه بر ما ثابت نکرد که وقتی قدرت در ولايت مطلقه فقيه متمرکز است هر اصلاحی در سرکوب انديشه و سانسور انديشه ناچيز می شود؟براستی چه زمان درس گرفتن از تجربه ما را بايستی بکار آيد؟
برو زتجربه روزگار بهره بگير
که بهر دفع حوادث ترا بکار آيد
روحيه استيصال و ضعف و ناچاری که از ماهيت ناتوان نظام حاکم نشات می گيرد،آنچنان بر فضای "انتخاباتی“ مستولی شده است که از اصلاح اطلبان حکومتی که سهم خواهی از قدرت انگيزه و سنت مرضيه آنها بوده و هست، که بگذريم، متاسفانه دامان کسانی را نيز گرفته است که حتی خواهان تغييرات ساختاری و مدافع حقوق بشر می باشند.
برای نشان دادن اين روحيه و نيز جهت جلوگيری از اطاله کلام تنها به ۳ نمونه اکتفا می کنم:
●آقای مسعود پدرام در دفاع از شرکت در "انتخابات"در مصاحبه با آقای کاضميان(سايت ملی-مذهبی ها): "بايد يادآوری کنم که از بد حادثه اين جا به پناه آمدهام. من از موضع آن چه خط امام خوانده میشود و از درون نظام جمهور اسلامی به اصلاحطلبی نرسيدهام. هويتی ملی-مذهبی دارم بنابراين بايد بگويم که علیالاصول اين انتخابات که در آن انسانهای لايق که در جامعه نام و کرداری نيک از خود بهجای گذاشتهاند نتوانند از صافی شورای نگهبان رد شوند، بیاعتبار و ناموجه است. اما چه میشود کرد؟"
● آقای محسن کديور: در پيام خود در حمايت از موسوی (سايت امروز):
"دو کانديدای مورد تأييد اصلاحطلبان از حداقل صلاحيتهای لازم برای رياست جمهوری و تغيير نسبی وضع اسفبار موجود کشوربرخوردارند. اما به موسوی رای می دهم."آقای کديور متاسفانه آنچنان به حداقل ها دلخوش کرده اند که نشانو شاخص پا يبندی يکی از نامزدها به حقوق بشر را در سطح يک تلفن دلجويی به شخص خود در زندان، تقليل می دهند.
● خانم مهر انگيز کار در مقاله "نقش ها و نگرانی ها "(نشريه روز):
"فريادرسی نيست، دستی ازغيب بيرون نمی آيد تا کار را بر ما آسان کند. همه به خويش مشغولند و بايد باور کنيم که باری ديگر بايد با کارتها ی سوخته که دوستشان نداريم بازی کنيم. در ميانه نقش ها و نگرانی ها سرگيجه گرفته ايم. کسانی که ادعا می کنند شب تيره را بر ما سحر می کنند در دل و جان مان جائی ندارند. به جای برنامه های تدوين شده ادعا به خوردمان می دهند...ا ز بس نقش و نيرنگ ديده ايم "مطالباتی“ هم که به صحنه می نگريم و ذهنيت مخدوش و مسموم خود را کنار می گذاريم چيزی دستمان را نمی گيرد. از طرفی با آرا ء سازمان يافته برخی از نامزدها مواجه خواهيم شد که کاری به اين حرفها ندارند. نه مطالباتی هستند نه تحول خواه. فقط اين را می دانند که به چه کسی بايد رای بدهند. در چنين صحنه ای حق انتخاب تبديل می شود به يک مصيبت. چگونه با اين مصيبت کنار بيائيم؟ بيخ رای دادن را از دل برکنيم؟ چه حاصل می شود؟"
آيا فراموش کرده ايم که بدترين تبعيضها، تبعيضی است که انسان در درون خود بسود قدرت برقرار می کند و از آزادی و حقوق خود و هر آنچه انسانی است به بهانه اينکه اينها آرمانهايی دست نيافتنی و غير قابل حصول هستند به نفع قدرت غفلت کرده و چشم می پوش؟.آيا اين آن تبعيضی نيست که فضا و جولانگاه انديشه و عمل را انسان را سخت تنگ می کند؟
ناگفته پيداست که انسان می بايد با محک اندازه تبعيضی که در پندار و گفتار و کردار خويش به نفع قدرت بر قرار می کند ميزان بسته يا باز بودن فضای انديشه و عمل خويش را اندازه بگيرد. با اين اندازه گيری است که معنای جمهوريت را اندر می يابد و جمهوريت فضای باز انديشه و عمل در سطح فرد و جامعه است. پس ابتدا در سطح فرد فرد ايرانی است که استقرار می يابد.بی دليل نيست که نظام ولايت فقيه هر فضای بازی را می بندد. آيا در اين نظام فضای بازی مانده است که نامزدهای مقام رياست جمهوری ادعای باز سازی آن را در چهار چوب اين نظام دارند؟
می توان تصور کرد که فضای انديشه و عمل رهبری نظام حاکم که جز خشونت از آن برون نمی تراود ودر خوشبينانه ترين وجه دست بستگی نامزدهايی که التزام به پيروی از منويات وی می سپارند،تا به چه حد تنگ است.آنان خود را ملزم به حفظ نظام می دانند و به قول آقای خوئينی ها "حفظ نظام از اوجب واجبات است، يعنی بايد از برخی واجبات و محرمات (اگر لازم باشد) عبور کرد تا نظام حفظ شود. "
آيا با تعمق بر اين گفته بر همگان محرز نمی شود که ملتزمان به نظام حاکم، همچون آقای مير حسين موسوی که علنا اظهار می دارد به هيچ وجه تغيير قانون اساسی را نيزبر نمی تابند، برای حفظ نظام از مهمترين واجبات همانا احقاق حقوق ملت نيز می گذرند و به شنيع ترين محرمات همانا تضييع حقوق ملت و کشتار و ايستادن بر روی ملتی دست خواهند زد؟
از چه رو ما خود و مردم را به وادی فراخنای عمل کنشگرانه فرا نخوانيم و به تنگنای بس تاريک و محدود نظامی مافيايی راهبر شويم؟ آيا تجربه سه نه بزرگی که در قرن معاصر، ملت ايران به قدرتهای حاکمی گفتند که می خواستند آينده آنها را به سرنوشت محتوم به سقوط خود، گره بزنند،کفايت نمی کند تا به جای تن دادن به ناتوانی و عجز و ناچاری و واکنش نظامی مافيايی شدن، به توانايی خودمان يعنی آحاد ملت در برداشتن چنين مانعی بدور از هرگونه روشهای خشونت طلبی، از سر راه استقرار مردم سالاری، باور بياوريم؟
برداشتن اين مانع نيازمند انقلابی ديگر نيز نيست تا کسانی که در قلب معنای انقلاب و اصلاح، انقلاب را و نه نظام استبدايی که خود در استقرارش نقش عمده داشته اند، با خشونت برابر گرفته و در ۸ سال باور به اصلاح پذير بودن نظام حاکم تبليغ کرده اند، مدعی شوند ملت تاب تحمل انقلاب ديگری را ندارد. آيا انقلاب که خود بهترين راه و روش خشونت زدايی است و زمانی که ابعاد ويرانی و خشونت نظامی فرا تر از آستانه تحمل ملتی می رود، درست درجهت پايان بخشيدن با آن خشونتها رخ می دهد،با خشونتهای روز مره ای که در ابعاد مختلف سياسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی از نظام حاکم صادر می شود،قابل قياس است؟
تجربه ابتکار است. زمان و مکان هر عمل را نيزتجربه گر معين می کند. واقع بينی و در عين حال پيوند زدن آن با آرمانهای انسانی که بدون آنها زندگی جز ماديتی بی روح و هويت نخواهد بود، ايجاب می کند خود و مردم را تجربه گر بدانيم و واکنش القائات و ديکته تصميمات نظام حاکم نخواهيم.
بی ترديد نظام حاکم به رای ما مردم نياز ندارد. به صف طولانی ما در پای صندوق های رای خود نياز دارد تا نمايش آن را در سطح بين المللی، نشان اعتبار و مشروعيت خود قلمداد کند.
در سطور فوق محدوده بسته و تنگ نظام موجود را ياد آور شدم. اما چگونه می شود کسانی حافظه ضعيف خود را و يا جهل خود را به همه مردم نيز تعميم دهند و نه تنها رای خود را که می تواند نشان ابراز استقلال شخصيت باشد، بلکه رای تمامی مردم را به اشخاصی خواهان باشند که گذشته آنها جز انبانی پر ازخشونت و سرکوب و بی کفايتی نيست؟
حکايت خم رنگرزی "انتخابات "که از آقای مو سوی حامی کشتار و سرکوب و "هنرمند "، در عرض تنها دو ماه ملتزمی تمام عيار به حقوق بشر نيزساخته است، آيا ما را به ياد حکايت شاه اسماعيل دوم نمی اندازد که برغم آنهمه خون ريزی و بی رحمی ها، شعر نيز می سروده است؟ و عجب اينکه در شعر "عادلی " نيز تخلص می کرده است؟
آقای موسوی در طول عمر نظام حاکم،در پستهای کليدی ذيل منشاء خدمات(!) بودند:
◄عضويت حزب جمهوری اسلامی، حزبی که با يکه تازی بر مقدرات کشور حاکم و تمامی ارکان نظام را به تصرف و قبضه اعضای خود در آورده بود.
◄سردبيری روزنامه جمهوری اسلامی،ارگان حزب حاکم که از معجزه نظام در تواب سازی بدينسان پرده بر می دارد(من باب نمونه در ۲۲ آذر ۶۵):" چه چيز سبب می شود که همه توطئه گران و اشتباه کاران به مجرد آنکه دستگير می شوند به خيانتهای خود اعتراف
می کنند؟ اين سوال آنگاه پر معنی می شود که اعترافات توده ايها، منافقين، کومله، دمکرات و گروههاو باندهای گوناگون که در طول اين چند سال پس از بازداشت زبان به سخن گشوده و پرده از خيانتهای خود برداشته اند را با توجه به اين نکته در نظر بگيريم که بسياری از اينها در رژيم ستم شاهی عليرغم شکنجه های سختی که ديدند لب به سخن نمی گشودند ولی اکنون داوطلبانه حاضر به اعتراف می شوند! آنچه آنها را به اعتراف می کشاند حقانيت نظام است. "
حال چگونه می شود باور کرد ذهنيت سخيف سردبيری که چنين اعتقادی به حقانيت نظام در تواب سازی داشته است،و در دوران سکوت ۲۰ ساله اش به هر آنچه ظلم و تعدی بر شهروندان ميهن روا رفته است، نه تعريضی، نقدی، استيضاحی و استعجابی کرده است و آن سکوت مشکوک را تنها درآستانه بازگشت به قدرت می شکند، به يکباره تغيير ماهيت داده، مدافع حقوق بشرگرديده و منشور حقوق بشر صادر کرده و وعده داير کردن معاونت حقوق بشر را دهد؟!!
آقای موسوی به سادگی با بهانه و عذر تفکيک قوا، از کنارکشتار سال ۶۷،همانا بزرگترين قتل عام سياسی تاريخ ايران می گذرد، در صورتی که آقای خمينی که موسوی خودر ا فرزند وی و شرفش را نيز وامدار وی می داند، در حکم خود تصريح می کند (صفحه ۳۰۲ خاطرات آقای منتظری):"کسانی که در زندانهای سراسر کشور بر سر موضع نفاق خود پافشاری کرده و می کنند،محارب و محکوم به اعدم می باشند و تشخيص موضوع نيز در تهران با رای اکثريت آقايان حجت الاسلام نيری (قاضی شرع) و جناب آقای اشراقی (دادستان تهران) و نماينده ای از وزارت اطلاعات می باشد." و بدينسان محرز می گردد که نخست وزير ی که طبق قانون همان نظام،مسئول سياستها و اعمال هيات وزيران خود است،نمی تواند از حکم نماينده ريشهری وزير اطلاعاتش در هر استان در اجرای اعدام جوانان بيگناه اين مرز و بوم، مطلع نباشد.
آقای موسوی که در ۱۹ آبان ۶۱ در هنگام معرفی محسنی اژه ای بعنوان وزير به زيستی (وزير اطلاعات فعلی حکومت احمدی نژاد)به "مجلس " چنين از سوابق روشن! وی نام می برد: "ايشان از برادرانی هستند که سابقه روشنی در رابطه با مسجد امام علی در دوران انقلاب داشتند و ما شاهد اين مساله بوديم که در زمان بنی صدر چه نقش عمده ای را برای مبارزه با خط انحرافی در اصفهان بازی کرد. " وقتی در نظام ولايت فقيه، شخص چماقداری همچون اژه ای وزير "به" زيستی می گردد، تعجب نيز ندارد آقای موسوی نيز خود را مدافع حقوق بشر و منجی ايران قلمداد کند.
◄۸ سال تصدی پست نخست وزيری در دهه۶۰ که به دهه سرکوب و کشتار نظام معروف است و حاکميت خصوصا در اين دهه خونبار، با ريو و ريا چهره زشت و زمخت خشونت گر خويش را همچون ماسکی بر چهره بی آلايش انقلابی مردمی نهاده، تا اکنون کسانی که در اين دهه از رانت نظام برخوردار بودند، بدون ترس و واهمه و شرم از وجدان تاريخی ملتی که بر صداقت انقلاب شهادت می دهد،انقلاب را به مشتی خاک تعبير کنند که نمی دانند کجا پنهانش کنند!
◄ عضويت در شورای دفاع. شورايی که در ادامه ۸ سال جنگی که نسلی را قربانی کرد، مسئوليت مستقيم داشته است. جنگی که در سايه آن آقای موسوی توزيع عادلانه! کوپن به مردم و رانت به حاجبان در بار "رهبری“ نظام را مديريتی "موفق!" کرد و نتيجه محتوم چنين مديريتی فربه شدن بنياد هايی همچون بنياد مستضعفانی شدند که به قول آقای محسن رفيق دوست يار شفيق آن زمان و حامی کنونی آقای موسوی به بزرگترين و ثروتمندترين بنياد اقتصادی خاورميانه بدل شد. سياست اقتصاد کوپنی که در واقع آغاز گرفتار کردن اقتصاد به چرخه معيوبی بود، در دروان نخست وزيری آقای موسوی سنجيده! و در زمان جنگ اتخاذ و تشديد شد. سياست اقتصادی آقای موسوی که منجر به پرداخت يارانه های متکی به در آمد نفتی شد،و در دوره های هاشمی و خاتمی از ميزان آنها نه تنها کاسته نگرديد بلکه گسترده نيز شد، هم اکنون چون بختکی گلوی اقتصاد ايران و نظام رامی فشارد.درواقع سياست خانمان برانداز احمدی نژاد در بر باد دادن استعداد ها و منابع کشور نتيجه محتوم و مولود سياستهای حکومتهای همين نظامند.
◄عضويت در شورای انقلاب فرهنگی، شورايی غير قانونی که ضد فرهنگ ارعاب و مسخ کننده آگاهی را رواج می دهد و کمر به نابودی فرهنگ و قلع و قمع انديشه در دانشگاهای کشور و تصفيه بسياری از استادان و دانشجويان با حربه گزينش بسته بود و است.
◄عضويت در مجمع تشخيص مصلحت نظام، که در بلبشوی بی قانونی حاکم، بسا اختيار تقنين قانون را نيز دارا ميباشد و وظيفه اصليش نه تشخيص حقوق ملت بل تشخيص مصلحت نظام هربار که در تعارض با آن حقوق قرار می گيرد،می باشد.
برشماری تنوع پستهای آقايان موسوی و کروبی در نظام حاکم و نيز مسئوليتهايی که در قبال نه تنها لب فرو بستن بر روی جنايات نظام ولايت فقيه، بلکه دست داشتن مستقيم در آنها متوجه آنان می باشد، مثنوی هفتاد من کاغذ خواهد شد. کدام چشم بينا و بيداری است که نبيند عقيده برای حاجبان قدرت فقط "لبا س"است و اصول عقايد و مبانی مشترک ثابت آنان مصالح قدرت حاکم و نه حقوق ملت است.
ملاک روشنفکری تحصيل و تصديق نيست. راه جويی و استعداد ويژه بينايی و بصيرت حقيقت شناسی است. آگاهی و حکمت و بينش متحرک و آفريننده، شاخصه های ممتاز روشنفکر در خور اين قرن است.
به گفته حکيم ايران، سعدی، مذلت خدمت به قدرت، و نقمت عدم تکيه بر توان خود و ملت امری نيست که در پناه "واقع بينی“،" ضرورت عاجل برای خروج از وضعيت موجود"،" ضرورت خارج کردن ايران از وادی پرتگاه بحران" و... بتوان از ان گريخت.
شايسته نيست که روشنفکران اين مرزو بوم هبوط در سقاوت و زوال انديشه در نظام حاکم را، در سطح جامعه تعميم دهند و ميدان دار بازیهای نظام حاکم شوند ودر فردای تاريخ ايران، نسلهای آينده امضای خيل جامعه شناسان، اقتصاد دانان و تحصيل کردگان و استادان و دانش جو يان اين مرز و بوم را در زير برگه رای پاسداران دور ان وحشت و اختناق ايران نظاره گر شوند. زيبنده آنان مسامات و نبرد در بزرگی و تکيه بر وجدان جمعی است تا دريافت خود را از بحران ژرف، به ژرفای خود آگاهی خود و ملت تبديل نمايند. و با تحريمی فعال و کنشگرانه جوشش شور و شعور را برای ساخت نظامی مردم سالار و در خور ايران و ايرانی زمينه ساز و پيشتاز گردد.
چرا که
فردا که پيشگاه حقيقت شود عيان
شرمنده رهروی، که عمل بر مجاز کرد
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد